داستان کاکلی و میوچی

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
27

کاکلی و میوچی


یکی بود یکی نبود، گربه کوچولویی بود به اسم میوچی که دوست داشت توی آفتاب لم بدهد و خودش را لیس بزند. یک روز میوچیکنار استخری نشسته بود و به مرغابی هایی نگاه می کرد که توی استخر می گشتند و شنا می کردند. او خیلی دلش می خواست مثل آنها توی آب برود و آب بازی کند اما از آب خوشش نمی آمد و دوست نداشت بدنش خیس شود.

یکی از مرغابیها شنا کنان به طرفش آمد و گفت:«آهای گربه کوچولو، اسمت چیه؟» میوچی جواب داد:« میوچی.» مرغابی گفت:« اسم منم کاکلیه. ببین روی سرم کاکل دارم؛ برای همین مامانم اسمم رو کاکلی گذاشته.» میوچی گفت:«اسم قشنگیه! منم وقتی خیلی کوچولو بودم، یواش یواش میو میو می کردم و مامانمو صدا می زدم.برای همین مامانم اسمم رو میوچی گذاشت.» کاکلی خندید و گفت:« چه بامزه! خوشحالم که باهات آشنا شدم.راستی چرا نمیایی با ما توی آب شنا کنی؟»

میوچی گفت:« نه، من از آب خوشم نمیاد. دوست ندارم بدنم خیس بشه!»کاکلی پرسید:« پس چه جوری حموم می کنی؟» میوچیگفت:« این جوری...» و شروع کرد به لیسیدن بدنش. او با زبان سرخ قشنگش تمام بدنش را لیس می زد. با این کار،موهای بدنش حسابی تمیز و براق می شدند.کاکلی با تعجب به او نگاه کرد و بعد خنده اش گرفت و با خنده گفت:«آه میوچی! پیشی کوچولوی بامزه! تو چه کارهایی بلدی! به جای توی آب پریدن و حموم کردن،می شینی و خودتو لیس می زنی. چه قدر تمیز شدی! موهای بدنت چه براق شدن!»

29197827123720823321411621389175214892119.jpg
میوچی گفت:« آره ، ما گربه ها اینجوری خودمونو تمیز می کنیم.» در همان موقع بقیه ی مرغابی هایی که توی استخر شنا می کردند،آمدند و میوچی را تماشا کردند و به حمام کردن او خندیدند.از آن روز به بعد میوچی هر روز به کناراستخر می آمد و با کاکلی و دوستانش حرف می زد و آنها را نگاه می کرد و وقتی خسته می شد، سرش را روی دمش می گذاشت و چشمهای سبز قشنگش را می بست و به خواب می رفت. قصه ی ما به سر رسید،کلاغه به خونه ش نرسید.
 
تاپیک بعدی
بالا