کمک های خرگوش کوچولو مهربان

  • شروع کننده موضوع DENIRA
  • بازدیدها 223
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

DENIRA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/12
ارسالی ها
9,963
امتیاز واکنش
85,309
امتیاز
1,139
محل سکونت
تهران
یکی بود یکی نبود.
توی یک جنگل سبز و قشنگ، خرگوش کوچولو با پدر و مادرش زندگی میکرد.
خرگوش کوچولو، پدر و مادرش را خیلی دوست داشت و همیشه دلش می خواست آنها را با کارهایش خوشحال کند.
یک روز که خرگوش کوچولو از خواب بیدار شد، دید که مامان مهربانش مشغول تمیز کردن خانه است و مثل همیشه می خواهد یک غذای خوشمزه بپزد.
بابا خرگوشی هم مشغول تعمیز سقف خانه بود.
خرگوش کوچولو با خودش فکر کرد که چطور می تواند پدر و مادرش را خوش حال کند تا کمتر احساس خستگی کنند.
به اتاقش رفت و متوجه شد که اتاقش خیلی نامرتب شده و او فراموش کرده است که بعد از بازی، اسباب بازی هایش را جمع کند و اتاقش را تمیز کند.
اول از همه اسباب بازی ها را جمع کرد و همه را سر جایش گذاشت.
بعد لباس هایش را مرتب کرد و آنها را داخل کمد گذاشت.
تختش را هم مرتب کرد.
کف اتاق هم کثیف شده بود، همه خرده کاغذها و تراشه های مداد هایش که روی فرش ریخته بود را جمع کرد.
حالا دیگر اتاقش خیلی تمیز شده بود.
خرگوش کوچولو خسته شده بود.
اما یادش آمد که مادرش هر روز اتاقش را تمیز میکرد و حتما هر روز هم خیلی خسته میشده است.
مامان خرگوشی وارد اتاق شد تا به خرگوش کوچولو بگوید که غذا حاضر شده است.
وقتی وارد اتاق شد خیلی تعجب کرد و خیلی خوش حال شد از اینکه خرگوش کوچولو اتاقش را تمیز کرده است.
او را بغـ*ـل کرد و بوسید و ماجرا را برای بابا خرگوشی هم تعریف کرد.
بابا خرگوشی هم خیلی خوشحال شد.
و خرگوش کوچولو از اینکه توانسته بود پدر و مادرش را خوشحال کند، راضی و شاد بود.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا