کوروش، نمونه برجسته تجـ*ـاوز تاریخ به اسطوره

  • شروع کننده موضوع Taranwm
  • بازدیدها 223
  • پاسخ ها 3
  • تاریخ شروع

Taranwm

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/04/27
ارسالی ها
2,201
امتیاز واکنش
4,999
امتیاز
606
وقتی دقیق می شویم، یکی از خصوصیت های مکرر و برجسته فضای اسطوره ای ما دوالیته «خیر و شر» است. آن هم در فرهنگی که از اساس خیر را از شر جدا کرده است. جریان این ثنویت گرایی چیست و از کجا می آید؟

این مسئله مهمی است. چنان که بحث در مورد آفرینش جهان در اساطیر زرتشتی بر سر این که اشاره به یکتاپرستی دارد یا ثنویت، هم چنان هم ادامه دارد. چون گاهی این تصور پیش می آید که بنیاد جهان بر نوعی ثنویت بنا شده، اما در انتخاب باز هم به یک نوع یکتاپرستی خواهیم رسید.

ما چند نوآوری خیلی مهم در آیین زرتشتی داریم که به کل این منطقه و پس از آن از طریق یهودیت، به ادیان ابراهیمی صادر می شود. اول این که، در آیین زرتشت نبردی وجود دارد بین اهورامزدا و اهریمن، بین خیر و شر، که نهایتا به پیروزی خیر و اهورامزدا منجر می شود، مشروط بر اینکه- بحث ما دقیقا همین جاست، چیزی که شاید برای اولین بار در یکی از ادیان و اسطوره های جهانی مطرح می شود- انسان نیز در این نبرد به نفع نیروهای خیر مشارکت کند.

درواقع برای اولین بار این پروژه تغییر جهان برعهده انسان گذاشته می شود، همان که حافظ می گوید: «آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه فال به نام من دیوانه زدند»... در ادیان شرقی (چین، ژاپن، هند و...) مفهوم «زمان» خطی نیست، بلکه دوری است، جهان چرخه بی پایانی است از آفریدن ها و ویران شدن ها، و انسان نقشی در تغییر جهان ندارد.

این انسان ایرانی است که برای اولین بار و در یک دین ایرانی وظیفه تغییر جهان را در کنار خدایان برعهده می گیرد! از نوآوری های دیگری که داریم «پایان جهان» و مفهوم معاد و رستاخیز است، که باز شما در ادیان قبلی آن منطقه و یهودیت و... چنین چیزی را به این شکل که مردم از گور برخیزند و حساب و کتاب پس بدهند، نمی بینید. یعنی ما یک «پایان» هم اضافه می کنیم به این ماجرا و حتی کم و کیف آن را هم تعریف می کنیم. اتفاقا این ها چیزهایی هستند که در فرهنگ و روحیات ایرانی هم زیاد دیده می شود و به نظرم مهم هستند...

اسطوره ایرانی تجدید نمی شود، همیشه قصه را تمام می کند، چرخه ای وجود ندارد تا بچرخد و در آن ادامه پیدا کند. برای همین هم انگار تراژدی نداریم اینجا...

برای اینکه یکی از ویژگی های اسطوره های ایرانی همین سیاه و سفید بودن آنهاست. ما معمولا اسطوره خاکستری نداریم، شاید هم برگرفته از همان نیروی خیر و شر باشد و شاید این نکته که ما اینجا افراسیاب و سیاوش تولید می کنیم، خوب و بد مطلق تولید می کنیم، اما در اسطوره های یونانی چنین چیزی نیست. در اسطوره های ایرانی، فقط در مورد اسفندیار- اگر اصلا اسطوره تلقی اش کنیم- یا مثلا رستم و سهراب، می شود چنین نظری داد، که آن ها هم بعید نیست- چنان چه بارها هم مطرح شده است- از اسطوره های یونانی برگرفته شده باشند، چون می دانید که، بعد از آمدن اسکندر و حکومت سلوکیان، در دوره اشکانیان، برخی از پادشاهان اشکانی به زبان یونانی نمایشنامه می نوشتند و این متون یونانی در دربارهای ایرانی اجرا می شده است.

بنابراین تاثیرپذیری زیادی وجود داشته است. مرحوم دکتر بهار نظرش این بود که ساختار رستم و سهراب با رستم و اسفندیار، یونانی است. در عوض نمونه ساختار اسطوره ای ما همان افراسیاب و سیاوش است، یعنی خوب و بد مطلق. بنابراین بعدی نیست آن حالت میانه را در طول زمان از اسطوره های غربی گرفته باشیم. ضمن اینکه یکی دیگر از نوآوری هایی که از آیین زرتشت سر برمی آورد و می رود و به طور کلی در فرهنگی غرب تاثیرات ماندگار می گذارد، ایده «هزاره گرایی» یا نجات دهنده است، یا همان سوشیانت که اتفاقا عیسی مسیح هم سخت تحت تاثیر خود اوست. چون همان طور که می دانید، سوشیانت هم از مادری باکـ ـره به دینا می آید با این وعده که می آید تا عده ای از ایرانیان را نجات دهد.

819692_324.jpg


فکر می کنید اسطوره های ما به مثابه میراث فرهنگی تا چه میزان در هنر و ادبیات معاصرمان فهمیده شده اند؟ آیا خوانش های امروزین، منتقد یا دست کم مبتنی بر بازآفرینی از آنها سراغ دارید؟

وقتی درباره تاثیر اسطوره ها بر ادبیات و هنر حرف می زنیم، باید توجه داشته باشیم که تا یک سطح خاص کاملا جهانی اند. یعنی اگر نگاه روانشناختی به اسطوره ها را بپذیریم، یک سری ویژگی های اسطوره ای در بنیاد آنها هست که مربوط به تمام بشر است و منحصرا با ناخودآگاه جمعی یک قوم یا فرهنگ خاص ربط پیدا نمی کند. مثلا وقتی فروید اسطوره «اُدیپ» را تحلیل می کند، آن را به کل بشر تعمیم می دهد، به فرهنگ اروپایی یا یونانی منحصرش نمی کن. یا همین طور وقتی که جوزف کمپل راجع به اسطوره صحبت می کند.

چون اتفاقی که می افتد، در ذهن انسان است؛ انسانی که با وجه منفی خود یا سایه اش نبرد می کند، یا با ناخودآگاهش گفت و گو می کند تا نهایتا یک انسان نو از پشت این گفت و گو سر درآورد. یا حتی یونگ وقتی که اسطوره ها را مطالعه می کند، باز چنین است... پس اسطوره ها در یک سطح خاص تمام بشری اند و رد این گونه اسطوره ها را می شود در تمام آثار هنری، در همه جای جهان دنبال کرد...
 
  • پیشنهادات
  • Taranwm

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/27
    ارسالی ها
    2,201
    امتیاز واکنش
    4,999
    امتیاز
    606
    اما اسطوره های بومی چطور؟ آیا توانسته ایم با این ها گفت و گو کنیم؟ برای اینکه انگار موضع ما نسبت به اسطوره هایمان بیشتر یک موضع رمانتیک آمیخته به شیفتگی و حسرت است تا هر چیز دیگر...

    بله، شما به سطح دیگر اسطوره ها اشاره می کنید. با این توضیح که اسطوره های سراسر جهان برخی مشابهت های بنیادین دارند؛ به علاوه یک سری رنگ و بوی محلی، که هر فرهنگی این رنگ و بوی خاص را خودش به آن زنده است. بنابراین در سطح اول، تمام آثار هنری در تمام جهان به نوعی رابـ ـطه ای با اسطوره ها برقرار می کنند. اما در این سطح دوم که شما مطرح می کنید و این پرسش که آیا اسطوره های محلی ما جایگاهی در ادبیات و هنرمان هم داشته اند؟ به اعتقاد من بله! قطعا جایگاهی داشته اند، اما این که این جایگاه کم بوده یا زیاد، خود پرسش دیگری است. ولی روشن است به آن اندازه ای که غربی ها از اسطوره های یونان و روم استفاده کرده اند، ما استفاده نکرده ایم.

    البته یکی از دلایلش هم همان طور که گفتم، ساختار اسطوره های آن هاست که در یک زمان و منطقه ای فریز می شوند و دستمایه های غنی تری برای کارکردن می دهد، حال این که اینجا با دین ترکیب می شود و در اسطوره های دینی ما بازتولید می شود. بنابراین هرچه با فرهنگ سنتی و فرهنگ دینی در آثار هنری فاصله بگیریم، خواسته، ناخواسته با این مضمون ها هم فاصله گرفته ایم. اما به این معنی هم نیست که هیچ بازتابی نداشته باشد، اما بازتاب و تاثیرش به اندازه خود ادبیات و هنرمان است، چرا که وضع ادبیات و هنرمان هم در سده های گذشته خراب تر از قبل بوده است.

    مثلا اگر به حافظ نگاه کنید، بیش از هزار کلمه دارد که اشارات اسطوره ای به اساطیر زرتشتی یا اساطیر ماقبل زرتشتی دارد. ولی وقتی جلوتر می آییم، کم و کمتر می شود. ضمن اینکه اضافه کنم آثار هنری به سه شکل از اسطوره ها استفاده می کنند؛ یکی «بازگویی عین ماجرا» است، یکی «بازسازی»، و دیگری «بازخوانی» به مفهوم دخل و تصرف کردن و به صدا درآوردن صداهای به صدا درنیاورده شده. مخصوصا در این نوع سوم وضع ما زیاد خوب نیست، اما در بخش های اول و دوم، یعنی عین روایت و گرفتن اسطوره و منتقل کردنش با مقداری تغییر و تحول چرا. اما آثاری که مستقیما اسطوره را به چالش کشیده باشند، بسیار کم هستند.

    فکر می کنید نسبتی بین ناسیونالیسم و باستان گرایی وجود دارد؟ آیا باستان گرایی، عرق ملی را در ما تشدید می کند؟

    طبیعی است که این طور باشد. برای این که عمر اول مان در دوره باستان بوده است. ناسیونالیسم یکی از مهم ترین تکیه گاه هایش همین وضعیت خوبی است که در دوران باستان داشته است. اگر این را هم نداشته باشد که دیگر چیزی برای افتخار کردن ندارد. همان دوره باستان است به علاوه سعدی و حافظ و فردوسی و مولانا و چهار، پنج مورد دیگر. حرف اصلی ناسیونالیسم هم این است که زمانی مشعل المپیک در دست ما بود و اول بوده ایم و مقداری راه را هم رفته ایم. بنابراین سهمی در فرهنگ و تمدن جهانی داریم و این سهم اکنون کم شده و می خواهیم آن را پس بگیریم و از این قبیل حرف ها!

    819693_385.jpg
     

    Taranwm

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/27
    ارسالی ها
    2,201
    امتیاز واکنش
    4,999
    امتیاز
    606
    خُب، برسیم به کوروش و کتابی که شما اخیرا ترجمه کرده اید. و اتفاقا با استقبال خوبی هم رو به رو شده است. تردیدی نداریم که امروز «کوروش» محبوب ترین چهره ایران باستان در نزد مردم ماست. فکر می کنید علت این محبوبیت چیست؟ مگر کوروش با شاهان قبل از خود چه فرقی داشته؟ و اینکه چقدر از شخصیتی که از او در دست داریم، واقعیت است و چقدر افسانه و اسطوره؟

    این کتاب 700 صفحه ای می خواهد پاسخ همین چند سوال را بدهد! اما اگر بخواهم خیلی خلاصه بگویم، محبوب بودن کوروش است چون قبل از هر چیز آدم خوبی بوده است. یعنی وقتی شما او را با پادشاهان قبل و بعد مقایسه می کنید، کم و بیش گزارش هایی از سیر و سلوک و رفتار و منش او باقی مانده که او را موجه نشان می دهد. یک سری کتیبه و اسناد بی چون و چرا وجود دارد. در کتیبه پادشاهان آشور می خوانیم: «رفتم، گرفتم، بستم، کُشتم، خون ریختم، کردم شان لای جرز و کاری کردم که تا ابد از آن جا بانگ شادی برنخیزد».

    از این طرف کتیبه های کوروش را می خوانید: «با صلح وارد شدم، خدایان شان را حرمت گذاشتم، به ایشان اجازه دادم به سرزمین شان بروند و خدایان شان را بپرستند». محبوب است، برای اینکه با دین و آیین مردم کاری ندارد و تا جایی که ممکن است با شیوه های بدون خونریزی، سرزمین ها را فتح می کند، تن به جنگ های بی خودی نمی دهد و رفتار به مراتب انسانی تری با ملل مغلوب دارد... اما در عین حال فراموش نکنیم که کوروش یک «پادشاه» است، و اداره کردن یک امپراتوری، مستلزم کارهایی است که شاید بسیار با استانداردهای یک انسان قرن بیست و یکمی که پس از اعلامیه حقوق بشر به دنیا آمده است، فاصله داشته باشد. اما وقتی که در چارچوب تاریخی خودش قرار می گیرد، آدمی است که یک سر و گردن از پادشاهان قبل و بعد از خود بزرگ تر است.

    در ثانی، او بنیان گذار است؛ این خیلی مهم است. یعنی بالاخره یکی آمده و در آن ایران بزرگ که گربه امروزی ما هسته اصلی آن بوده، «حکومت» درست کرده است. بزرگترین امپراتوری شناخته شده زمان خود را، از شروع تا اعلام امپراتوری، ظرف مدت 11 سال ساخته است. 11 سال واقعا یعنی چقدر؟ شما فکرش را بکنید، در دنیای باستان که کارها با تانی و تاخیر بیشتری انجام می گرفته و خبری هم از وسایل ارتباطی و سرعتی عصر حاضر نبوده، برای یک جنگ فقط 6 ماه را در مسیر رفت و برگشت بودند، ضمن اینکه جنگ ها باید در فصل های غیرکشاورزی انجام می گرفته تا آذوقه زندگی داشته باشند. خب، یعنی یک سری قابلیت ها و شایستگی هایی داشته، در کنار انسانیت و سلوک شخصی اش و از قضا بنیان گذار هم که بوده است. به نظرم همه این ها در کنار هم برای اینکه نام نیکی از یک نفر باقی بماند، کافی است.

    اما در پاسخ به سوال دیگرتان، کوروش یکی از نمونه های برجسته تجـ*ـاوز تاریخ به اسطوره است، مثل گیل گمش یا عیسی مسیح که شخصیت تاریخی هم هستند، منتها مورد تجـ*ـاوز اسطوره قرار گرفته اند یا به اسطوره تجـ*ـاوز کرده اند. یعنی برمبنای شخصیت هایی که در اسطوره ها و فرهنگ ها قومی هست، حول و حوش این شخصیت ها داستان هایی ساخته می شود و این ها را با شخصیت های اسطوره ای یگانه می کند و حتی گاهی تمام سرنوشتی را که یک شخصیت اسطوره ای، یک قهرمان یا پهلوان می تواند داشته باشد، به آنها نسبت می دهد. این در مورد کوروش هم اتفاق افتاده است، وقتی روایت های مربوط به تولد و قبل از تولد و تا بلوغ و مرگ او را دنبال کنید، می بینید که کاملا در یک قالب اسطوره ای ریخته شده است.

    این به معنای نفی شخصیت تاریخی کوروش نیست. حتی گاهی خود این شخصیت ها هم به این هاله اسطوره ای و تصور دامن می زنند، مثلا این افتاق ها را در مورد «سارگون آکدی» هم داریم که سرنوشتی کاملا مشابه کوروش داشته است. ضمن اینکه کوروش یکی از نمونه های مطالعاتی برجسته برای «اسطوره قهرمان» است، که البته در این باره کارهایی هم کرده اند... ولی چون خیلی از زمان او دور هستیم، بسیار سخت است که واقعیت ها را جمع آوری و از یکدیگر تفکیک کنیم.

    ممکن است مورخان تلاش هایی کرده باشند، از جمله همین کتابی که ترجمه کرده ام و مولف سعی کرده برخی شواهد را با هم مقایسه کند و روی بعضی چیزها به عنوان واقعیت تاریخی بایستد و از خلال این واقعیت ها و به هم دوختن آنها یک شخصیت تاریخی روشن بسازد. اما همیشه جای بحث و گفت و گو دارد که کدام یک از این روایت ها تاریخی هست و کدام نیست.

    مثلا در مورد جنگ ها کار قدری آسان تر است، چون به هر حال آثار یا کتیبه هایی در بین النهرین و ایران هست که می شود به آنها استناد کرد. به علاوه یک سری گزارش های تاریخی از مورخان اولیه یونانی و نشانه هایی در ادبیات حماسی ما، مثل کی خسرو و فریدون که شخصیت های آنها بسیار شبیه کوروش است. به هر حال مجموع این ها را که الک کنید و روی هم بریزید و مقایسه و مطابقه کنید، قدری از شخصیت او روشن می شود...

    819694_916.jpg


    یکی از پرسش های دیگر که همیشه حول شخصیت کوروش بوده است، ذوالقرنین بودن اوست. آیا این کتاب در این باره هم تحقیق کرده است؟

    بله، این کتاب با پرسش هایی که مطرح می کند، در نهایت به این نتیجه می رسد که ذوالقرنین خود کوروش است. البته خب، یک عده هم این را به اسکندر نسبت می دهند و عده ای هم می گویند که اصلا پادشاهی بوده در یمن.
     

    Taranwm

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/27
    ارسالی ها
    2,201
    امتیاز واکنش
    4,999
    امتیاز
    606
    می دانیم که کوروش تنوع فرهنگ، اقلیم و جغرافیای حوزه شاهنشاهی خود را به رسمیت شناخته است. یعنی یک سرزمین یکپارچیه ساخته از انواع مختلف فرهنگ، دین، نژاد، اقوام و... فکر می کنید ایده ای که بعدها تحت عنوان «ایران شهر» در دوره ساسانی با همه ابعاد جغرافیایی و فرهنگی اش شکل می گیرد، چقدر مدیون این دستاورد کوروش است؟

    واقعا این که به دقت بتوان این مسائل را دنبال کرد و گفت چقدر مدیون این دستاورد کوروش بوده، کار دشواری است. اما به هر حال کوروش تاثیرات غیرقابل انکاری در تاریخ ایران و جهان می گذارد. شاید بزرگترین تاثیر او، با توجه به رابـ ـطه خوب قوم یهود با او- چون آزادشان می کند- تاثیری است که با صدور زرتشتی گری به یهودیت و از آن طریق به فرهنگ غرب باقی می گذارد.

    این تاثیری است که تا همین امروز می توانید ادعا کنید کوروش در یکی از بزرگترین رویدادهای فرهنگی غرب، یعنی مسیحیت، نقش و سهم دارد. مضاف بر اینکه برخی آیین های کشورداری از کوروش شروع می شود و با تفاوت هایی، ادامه پیدا می کند. این ها همه حکومتی را بنیاد می گذارد که 200 سال به درازا می کشد، و 200 سال برای تاثیرگذاشتن روی فرهنگ و تاریخ یک ملت، زمان اندکی نیست.

    در نتیجه کاملا قابل تصور است که حکومت های بعدی ایرانی، یعنی از همان سلوکیان که به واسطه یونانی ها بر سر کار آمده اند تا اشکانیان و ساسانیان، تحت تاثیر این فرهنگ و نوع حکومت داری باشند که 200 سال در ایران قدمت داشته است.

    می خواهم بگویم ساسانیان از زیر بته که درنمی آیند، میراثی دارند و با همان میراث، حکومت خود را تشکیل می دهند و مفاهیم دینی و فرهنگی را ترویج می دهند. بنابراین طبیعی است که هخامنشی و کوروش به عنوان بنیان گذار سلسله هخامنشی، در تمام این تحولات سهم داشته باشد.
     
    بالا