به نام خالق هفت آسمان
گاهی باید نداشته هایت را به رخ دنیا بکشی تا بداند آنکس که تظاهر می کند تو نیستی.
گاهی آنقدر به تنهاییم می اندیشم که مغزم را خیال بی کسی پُر میکند.
در ورای بال پرستویان شب
میکشم نقش رخ ریبای عشق
میکشم اندوه چشمان سحر
میکشم زلف سیاه سرنوشت
خیابان
خیابان تاریک است و من تنهام
هیچ سواره ای را خیال پیاده بودنم نیست
به شلوغی روبرویم می نگرم
صدای قدم های بی کسیم گوشهایم را پُر میکند.
اما مرا توان ایستادن نیست
پاهای یخ زده ام را روی سنگ فرش پیاده رو می کشم
دلم توقف میخواهد...
میخواهم تا فراترها قدم بردارم
اما چگونه؟؟؟
وقتی با کوله باری از اندوه...
چهره ای خسته و پاهای ناتوان
لاک پشت گونه قدم بر میدارم
چگونه خود را به اتوبوس عشق برسانم؟
زیر لب شعری از فروغ را زمزمه میکنم...آه آه آه
این منم زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد!!!!!
چه سخت است وقتی امیدت به فردا به یاسی غیرقابل انکار تبدیل شود.
گاهی باید نداشته هایت را به رخ دنیا بکشی تا بداند آنکس که تظاهر می کند تو نیستی.
گاهی آنقدر به تنهاییم می اندیشم که مغزم را خیال بی کسی پُر میکند.
در ورای بال پرستویان شب
میکشم نقش رخ ریبای عشق
میکشم اندوه چشمان سحر
میکشم زلف سیاه سرنوشت
خیابان
خیابان تاریک است و من تنهام
هیچ سواره ای را خیال پیاده بودنم نیست
به شلوغی روبرویم می نگرم
صدای قدم های بی کسیم گوشهایم را پُر میکند.
اما مرا توان ایستادن نیست
پاهای یخ زده ام را روی سنگ فرش پیاده رو می کشم
دلم توقف میخواهد...
میخواهم تا فراترها قدم بردارم
اما چگونه؟؟؟
وقتی با کوله باری از اندوه...
چهره ای خسته و پاهای ناتوان
لاک پشت گونه قدم بر میدارم
چگونه خود را به اتوبوس عشق برسانم؟
زیر لب شعری از فروغ را زمزمه میکنم...آه آه آه
این منم زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد!!!!!
چه سخت است وقتی امیدت به فردا به یاسی غیرقابل انکار تبدیل شود.