ريش آبي غرغر مي كرد و مي گفت: ده قدم از ايوان و بيست قدم از بوته رز، اينجا . گنج اينجاست . اين خوابي بود كه اون شب جاويد ديد.
![sk0512.jpg](http://www.koodakan.org/story/StoryKids/picture/051/sk0512.jpg)
روز بعد جاويد شروع به كندن زمين كرد او آنقدر زمين را كند كه يك گودال عميق بوجود آمد.
![sk0513.jpg](http://www.koodakan.org/story/StoryKids/picture/051/sk0513.jpg)
او به كندن ادامه داد . هر چه گودال عميق تر مي شود تله خاكي كه كنار آن بود بلندتر مي شد
![sk0514.jpg](http://www.koodakan.org/story/StoryKids/picture/051/sk0514.jpg)
او آقدر زمين را كند كه حفره اي بسيار عميق و تله خاكي بسيار بلند درست شد. او نفسي تازه كرد و گفت: خيلي خسته شدم ، ديگه نمي توانم ادامه دهم . ناگهان چيزي توجه او را جلب كرد
![sk0515.jpg](http://www.koodakan.org/story/StoryKids/picture/051/sk0515.jpg)
اما بجاي گنج، فقط يك استخوان پيدا كرد . جاويد يك تكه استخوان و يك حفره و يك تل خاك بزرگ روبرويش بود . او پيش خودش فكر كرد " آن دزد دريايي به من دروغ گفت"
![sk0516.jpg](http://www.koodakan.org/story/StoryKids/picture/051/sk0516.jpg)
اماوقتي مادر جاويد مشاهده كرد كه پسرش چه كاري كرده است برايش دست زد و لبخند زد .
اوه جاويد متشكرم . من هميشه مي خواستم بوته بزرگ گل در اينجا بكارم و از تو متشكرم كه اين گودال را برايم كندي. اين هم يك اسكناس براي كندن گودال!
اوه جاويد متشكرم . من هميشه مي خواستم بوته بزرگ گل در اينجا بكارم و از تو متشكرم كه اين گودال را برايم كندي. اين هم يك اسكناس براي كندن گودال!