آسیا یک هفته با ما در شهر پرندگان (سفرنامه کوش آداسی)

T@NIN

کاربر ارزشمند تالار معماری
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/01
ارسالی ها
2,366
امتیاز واکنش
7,269
امتیاز
606
مقدمات یک سفرخاطره انگیز

یک ماهی بود که به دنبال برنامه ریزی برای سفر بودیم . از آنجایی که از سفر قبلی ام حدود 6 ماهی گذشته بود و سفر خونمان به پایین ترین حد ممکن رسیده بود . بی صبرانه در صدد جفت و جور کردن یک سفر خوب و ایده آل بودم . اول به سراغ روسیه رفتم . تورها را پیدا کردم . نقشه های مترو را در آوردم . مکانهای مورد علاقه ام را نشان کردم . حتی شروع کردم به خواندن رمانهای روسی تا حداقل پیش زمینه ای برای ورود به 2 شهر مسکو و سنت پترزبورگ داشته باشم . اما درست قبل از خرید بلیت و رزرو هتل ، به دلایلی ، برنامه مان عوض شد و تصمیم گرفتیم روسیه را برای خرداد سال بعد بگذاریم و سفر به ترکیه در دستور کارمان قرار گرفت . ترکیه را ما ایرانی ها اکثرا با آنتالیا و استانبول میشناسیم . اما من به دنبال یک سفر هیجان انگیزتر بودم تا اینکه بخواهم صبح تا شب را در هتل چند هکتاری سپری کنم و به ریلکس کردن بپردازم !! مقاصد بعدی و بهتری در ترکیه باید وجود داشته باشد . بعد از مقداری جستجو بدروم و کوش آداسی نظرم را جلب کرد . با اطلاعاتی که از اینترنت و دیگر سفرنامه های موجود در سایت لست سکند و دیگر سایتها پیدا کردم در نهایت کوش آداسی را انتخاب کردیم . حالا که شهر مقصد انتخاب شده بود باید شروع به جمع آوری اطلاعات مورد نیاز سفر میکردیم . هنوز ۲ هفته ای وقت داشتیم ..

ماموریت غیر ممکن

من به اتفاق خانم جان میخواستیم به این سفر برویم . مشهدی هستیم و ساکن مشهد اما دانشگاه خانم جان در تربت جام است . خرداد ماه از نیمه گذشته بود و فصل امتحانات دانشگاه هم بود . خانم جان مشغول امتحانات بود و تمام مقدمات سفر به دوش من افتاده بود که البته بسیار راضی بودم . چون شدیدا عاشق جمع آوری اطلاعات شهرهای توریستی هستم . بالاخره فایلها و نقشه ها را جمع و جور کردم و قدم نهایی ، یعنی انتخاب آژانس مورد نظر بود . به شخصه بگویم مسافرت ۷ روزه برایم کم است و شدیدا به دنبال یک سفر ۱۰ روزه بودم اما بعد از پرس و جو متوجه شدم که تورهای ترکیه نهایتا در پکیج های ۶ شب و ۷ شب بسته میشود و غیر از این باید پرواز سیستمی بگیری که تفاوت هزینه خیلی بالایی داشت و منصرف شدم و به همان ۷ شب بسنده کردم .

اصرارم بر این بود که قبل از پایان خرداد و شروع تعطیلات تابستانی به این سفر برویم تا هم با گرمای زیاد روبرو نشویم و هم اینکه بعلت ورود به تابستان ، متحمل هزینه -های سیزن- ترکیه نشویم ! از طرفی آخرین امتحان خانم جان هم در تاریخ ۲۹ خرداد و ساعت ۱۴:۰۰ بود . اینجا بود که بازه زمانی انتخابی ما کم میشد . یعنی باید در حد فاصل تاریخ ۲۹ خرداد تا ۳۱ خرداد تور را پیدا میکردیم . بعد از کمی جستجو فقط ۲ تور را پیدا کردیم برای این تاریخ ، اولی که پرواز مستقیم از مشهد در ساعت ۱ بامداد روز ۲۹ خرداد بود که خوب به درد ما نمیخورد چون امتحان آخر خانم جان بعد از این ساعت بود . دومین تور هم برای ساعت ۲۳:۴۵ روز ۲۹ خرداد و از تهران بود .

بعد از چرتکه انداختن و حساب و کتاب کردن { نکته اینکه فاصله حدود ۲ ساعتی دانشگاه تربت جام تا مشهد هم محاسبه شد } و حتی احتساب تاخیر ۱ ساعته برای پرواز مشهد-تهران و فاصله فرودگاه مهرآباد تا امام خمینی ، به این نتیجه رسیدیم که اگر بغیر از این تاخیری که بصورت فرضی محاسبه کرده بودیم اتفاق دیگری رخ ندهد به پرواز تهران-ازمیر فرودگاه امام خمینی خواهیم رسید .ریسک بزرگی بود اما دوست نداشتم بترسم و پا پس بکشم . هرطور بود باید این ریسک را انجام میدادم . اگر میگرفت که خوشا به حالم و احساس یک قمار باز برنده را تجربه میکردم و اگر هم مشکلی پیش می آمد تمام هزینه تور از جیبمان میرفت ! در نهایت ، بزدلی را کنار گذاشتیم و همین تور را انتخاب کردیم . در فاصله ۲ هفته مانده به تاریخ رفت ، عدد ۲۳:۴۵ مثل یک رمز ، شبانه روز در ذهنم میچرخید ...

کدام تور ؟ کدام هتل ؟

کمی درباره توری که انتخاب کردم بگویم : یک تور ۷ شب به مقصد کوش آداسی ، پرواز از فرودگاه امام خمینی تهران با خطوط هوایی معراج ، اقامت در هتل ۴ ستاره پاناروماهیل که بصورت – آل اینکلیسو – سرویس دهی میکرد و ترانسفر رایگان از ازمیر به درب هتل و یک گشت نیمروزی شهری رایگان . این اطلاعاتی بود که در ووچر هتل برایم ایمیل شده بود . اما بگذارید خودم بهتر و راحت تر تور را شرح دهم . شما بعد از انتخاب پرواز ، به مرحله انتخاب هتل میرسید . اینجاست که استایل و نوع سفر شما مشخص میشود . شما میتوانید گرانترین هتل با ستاره های پر زرق و برق را انتخاب کنید و خیال خودتان را راحت کنید و به هیچ چیز هم فکر نکنید . ساعتهای متوالی را در کنار ساحل اختصاصی هتل بنشینید و از خدمات – اولترا آل اینکلیسو – هتلتان استفاده کنید و از ورزشهای آبی هتل هم لـ*ـذت ببرید و هر شب به تماشای گروه انیمیشن پر طمطراق هتلتان بنیشینید و بخندید و روزها هم در کنار استخر و جکوزی و نماهای زیبای هتل عکس بگیرید و از آتلیه مجانی هم استفاده کنید ! با تمام احترامی که برای دوستان عاشق ریلکس کردن قائلم بگویم من دنبال چیزهای دیگری بودم . برای من اولویت اول ، در مرکز شهر بودن هتل بود تا به همه چیز دسترسی داشته باشم . به دفاتر توریستی به دولموش ها و دستفروش ها و کوچه ها و پس کوچه ها ... گیر کردن در اسارت هتل و تورلیدر ایرانی یعنی مرگ سفر من !!

با رزرو هتلهای ۵ ستاره ای که اکثرا خارج از محدوده اصلی شهر بودند از تمام موارد ذکر شده بالا محروم میشدم . از طرفی با احتساب ۶ روز مسافرت که جمعا ۱ روز آن هم به ترانسفر و - چک این - و - چک آوت – هدر میرفت و تعداد مکانهای مورد علاقه ام در کوش آداسی متوجه شدم که حتی یک روز هم در هتل اقامت نخواهیم داشت و فقط شبها برای حمام و استراحت و خواب به هتل مراجعت خواهیم کرد . پس چرا هزینه اضافی بپردازم و از شهر و امکانات عمومی هم دور شوم ؟! پس مصرانه بر خواسته ام ایستادم و به دنبال هتلی ۴ ستاره در محدوده مرکزی شهر گشتم . متاسفانه آژانسهای ایرانی مثل همیشه فقط و فقط بر روی هتلهای ۵ ستاره ترکیه تاکید دارند و اگر اسم هتل دیگری را بیاوری با تعجب نگاهت میکنند و می گویند : شما تمام ۶ روز را در هتل هستی و اگر هتل خوب نگیری از مسافرتت لـ*ـذت نمیبری ! کوش آداسی هم جایی برای تفریح ندارد . تمام تفریحات در هتل ۵ ستاره برای شما مهیاس ! شاید اگر اطلاعات کافی درباره کوش آداسی نداشتم خام این حرفها میشدم . بهرحال پس از کلی جست و جو تنها هتلی که به معیارهای من نزدیک بود را انتخاب کردم . هتل ۴ ستاره پاناروماهیل با سرویس – آل اینکلیسو – که نسبتا نزدیک به منطقه مرکزی شهر بود که خود ترکها به مرکز کوش آداسی – سنترام – میگفتند . در سایت - بوکینگ - نظرات را درباره هتل چک کردم . نه امتیاز خوبی داشت و نه نظرات امیدوار کننده بود . اما چاره ای نداشتیم . پاناروماهیل نزدیکترین گزینه به ملاکهای ما برای انتخاب هتل بود .

۳ روز مانده به پرواز

همه چیز عالی و مرتب بود . تنها دغدغه من و پاشنه آشیل برنامه هایم ، تاخیر احتمالی چند ساعته پرواز مشهد-تهران بود . حتی ما به تاخیر ۱ ساعته هم راضی بودیم اما بیشتر از آن ، همه چیز را خراب می کرد . باید به دنبال راههای صرفه جویی در وقت میبودیم . اول اینکه با خانم جان هماهنگ کردیم و قرار شد صبح قبل رفتن به سر جلسه چمدان را ببند تا من با ۲ تا چمدان به فرودگاه بروم و او بعد از تمام شدن امتحان ، از شهرستان یکسره و مستقیم به فرودگاه بیاید . همین کار خودش حدود ۳۰ دقیقه ای برایمان زنده میکرد . مورد بعدی پیدا کردن خطوط مترو بود . از ترس ترافیک تهران ، به دنبال این بودم که با مترو از فرودگاه مهرآباد تا مرقد امام را بروم و از آنجا با تاکسی ، مسیر باقیمانده تا فرودگاه امام خمینی را طی کنیم . اپلیکیشن متروی تهران را از پلی استور دانلود کردم . آنجا بود که بصورت اتفاقی اپلیکیشن لست سکند را دیدم و دانلود کردم . قبلا در سایت لست سکند عضو بودم اما نمی دانستم که – اپ – اندرویدی هم دارد و چقدر هم خوب طراحی شده ؛ پیشنهاد میکنم حتما دانلود کنید و استفاده کنید .

بعد از بررسی مسیر مترو و کمی هم تحقیق ، به این نتیجه رسیدم که انتخاب تاکسی های سمند فرودگاه بهترین و ایمن ترین راه برای این کار است . چون از بزرگراه می رود و تقریبا طی زمان ۴۰ دقیقه ای به امام خمینی میرسیدیم . بعد از اتمام کار با – اپ – مترو به سراغ – اپ – لست سکند رفتم تا گشتی در آن بزنم . محض اطلاع و کنجکاوی قسمت تورهای کوش آداسی را چک کردم . توری که خریده بودم را با قیمتی ۲۰۰ هزار تومان ارزانتر پیدا کردم !! برایم خیلی سنگین بود . من که اینقدر خودم را زرنگ گرفته بودم خیلی زورم گرفته بود ! گفتم شاید لحظه آخری ارزان شده . سایتهای دیگر و آژانس چارتر کننده اصلی را پیدا کردم و متوجه شدم که از اول تا آخر زمان ارایه تور همین قیمت ثابت بوده و کلاه ۲۰۰ هزار تومانی سرم رفته بود ! کمی حالم گرفته شد . اما با خودم گفتم این هزینه را در کوش آداسی جبران میکنم . و همینطور هم شد ...

وقتی که مثل فیلاس فیگ ، بخت یارم میشود (شخصیت اول رمان دور دنیا در ۸۰ روز)

روز موعود فرا رسید . چمدانها را بستیم و آماده کنار اتاق گذاشتیم . خانم جان که مشغول مرور آخرین مطالب درسی اش بود راهی تربت جام شد . من هم به بانک ملت رفتم تا حواله ۳۰۰ دلار ارز مسافرتی را بگیرم . کمتر از ۲۰ دقیقه بیشتر وقتم را نگرفت . همه چیز خوب پیش رفته بود . بلیت های رفت و برگشت ، ووچر هتل ، عوارض خروج از کشور ، حواله ارز مسافرتی ، پاسپورتها و چمدانهایمان که در خانه انتظارمان را میکشید ، همه و همه سر جای خود مرتب و آماده بودند . پرواز مشهد-تهران از فرودگاه شهید هاشمی نژاد در ساعت ۱۷:۵۰ بود . طبق محاسبات من ، خانم جان باید ساعت ۱۷:۰۰ به فرودگاه میرسید و به من ملحق میشد .

حالا وقت داشتم تا چرتی بزنم و کمی قبل از شروع مسافرت انرژی ذخیره کنم . می دانستم که اگر همه چیز خوب پیش برود و به پروازمان در تهران برسیم ، به چالش بعدی یعنی نیمه شب رسیدن به هتلمان در کوش آداسی برمیخوریم و همان روز اولی خسته و کوفته بهمان شوک وارد می شود . خودم را برای همه چیز آماده کرده بودم و به خانم جان هم گوشزد کرده بودم که شب اول که برسیم تا لحظه تحویل اتاق کمی بهمان سخت خواهد گذشت .

در اتاقم زیر کولر دراز کشیده بودم و چشمانم را بسته بودم که خانم جان زنگ زد . گفت امتحانش تمام شده و به سمت مشهد راه افتاده است . ساعت را نگاه کردم ۱۴:۴۵ بود . بلند شدم و چمدانها را برداشتم . قبل از خارج شدن از منزل با گوشی تابلوی پرواز را از سایت فرودگاه شهید هاشمی نژاد چک کردم . هرچه گشتم شماره پرواز را پیدا نکردم !! دوباره از بالا به پایین و از پایین به بالا ، نبود که نبود ! یک دست به چمدان و یک دست به گوشی ، وسط خانه خشکم زده بود ! مگر همچین چیزی امکان داشت ؟! شماره فرودگاه را از سایت برداشتم و تماس گرفتم . اپراتور که جواب داد گفتم پرواز شماره فلان ساعت ۱۷:۵۰ هواپیمایی آتا چرا تو تابلوی پرواز نیست ؟؟خانم اپراتور هم ابراز بی اطلاعی کرد و شماره آتا رو داد و گفت خودتان با شرکت چک کنید . سریع تماس گرفتم . آقایی گوشی را برداشت ، موضوع را توضیح دادم . گفت نگران نباشید چون پرواز قرار بود کلا کنسل بشه اما دوباره از سر گرفته شده و انجام میشه تو تابلوی پرواز نگذاشتن ! این هم از عجایبی ست که فقط در ایران اتفاق می افتد !!

اگر بصورت آنلاین لیست پروازها را قرار میدید تو سایت پس چرا کامل نیست ؟! حداقل تو سایت هیچی نزارید تا این مشکلات هم پیش نیاد ، بگذریم . نفسی تازه کردم و با سلام و صلوات به سمت فرودگاه حرکت کردم . خدا آخرش را بخیر کند !!

وقتی رسیدم سریع چمدانها را تحویل دادم و کارت پرواز هم صادر شد .خبری از تاخیر نبود . خانم جان هم درست سر زمان برنامه ریزی شده مان به فرودگاه رسید . از گیت عبور کردیم و به سالن پروازهای خروجی رفتیم . تا نشستیم و خواستیم به خانواده هایمان اطلاع بدهیم که مشکلی نداریم و ... نمایشگر بالای سرم جلوی پرواز ما را با خط قرمز زد که ۶۰ دقیقه تاخیر دارد ! داخل برنامه مان تا ۱ ساعت تاخیر را در نظر گرفته بودیم اما ترسمان از این بود که ۵۰ دقیقه دوباره تمدید نشه و سر از چندین ساعت تاخیر در بیاره ! در یک لحظه پر استرس خودمان را به طبقه پایین و دفاتر هواپیمایی آتا رساندیم . مسوولین جوان و خوش خنده آتا به ما اطمینان خاطر دادند که نهایت تاخیر همین ۵۰ دقیقه است و بیشتر از این نمیشود . کمی آرام شدیم و دوباره به طبقه بالا برگشتیم . پرواز قبل از ما که ساعت ۱۷:۲۰ معراج بود آماده پرواز شده بود و تمامی مسافرین هم سوار شده بودند اما هنوز تیکاف نکرده بود . در دل به خودم گفتم کاش پرواز معراج را گرفته بودیم . خانم جان هم که به موقع رسیده بود . اما اگر چند دقیقه اینطرف یا آنطرف میشد باز هم خیلی ریسک بزرگی بود و معراج را که نمیرسیدیم هیچ ، آنوقت آتا را هم از دست میدادیم !! هرچند که همین الان هم همه چیز روی هوا بود ...

بالاخره بلندگوی سالن اعلام کرد مسافرین پرواز آتا جهت سوار شدن به گیت ..... اما من تا لحظه تیکاف هواپیما خیالم راحت نشده بود ! در نهایت پرواز ما که ساعت ۱۷:۵۰ و معراج که ساعت ۱۷:۲۰ بود همزمان در ساعت ۱۸:۴۰ از باند فرودگاه بلند شدند و خیال ما را آسوده کردند . خدایا شکر ...

مهرآباد تا امام خمینی

ساعت ۲۰:۲۰ دقیقه پروازمان در مهرآباد به زمین نشست . خیلی سریع خودمان را به چمدانها رساندیم . حتی ثانیه ای را هم برای سرویس بهداشتی یا خوردن آب تلف نکردیم . همه کارها را موکول کرده بودیم به زمانی که کارت پرواز تهران-ازمیر را گرفته ایم و خیالمان راحت شده است . از درب سالن که خارج شدیم بدون معطلی اولین تاکسی سمند را به مقصد فرودگاه امام خمینی کرایه کردیم . فیش زیر گویای همه چیز است .




راننده به ما اطمینان خاطر داد که کمتر از ۵۰ دقیقه دیگر در فرودگاه هستیم . با این حرف خیالمان آسوده تر شد و برای گذران وقت نگاهی به جزییات فیش تاکسی انداختم . خط مربوط به سیستم سرمایشی و گرمایشی برایم جالب بود !

در طول مسیر از جلوی مرقد امام گذشتیم و فکر میکردم الان اگر با مترو آمده بودیم کجا بودیم و آیا بدون مشکل اینجا تاکسی به مقصد فرودگاه پیدا میکردیم یا نه ؟! طرز نشستن راننده پشت فرمان و آهنگهای کوچه بازاری اش تمام حواس من را از این افکار پرت کرد ...

چقدر خوب بودیم ما

وارد فرودگاه امام شدیم . خیلی سریع چمدانها را تحویل دادیم و کارت پرواز صادر شد . به طبقه پایین رفتیم و ارز مسافرتی را هم از باجه بانک تحویل گرفتیم . اینجا بود که نفس راحتی کشیدیم و تازه یادمان افتاد که کمی گرسنه و تشنه هستیم و به سرویس بهداشتی هم احتیاج داریم ! بعد از دست و صورتی به آب زدن و سفارش قهوه و کیک با خانم جان نشستیم و اتفاقات عصر تا الان را با هم مرور کردیم و در نهایت جمله ای جز خدا را شکر پیدا نکردیم . همه چیز خوب و عالی بود بدون هیچ نگرانی ...

پرواز ایرلاینهای ایرانی به خارج از کشور یا بازار شام !

بدون تاخیر پروازمان تیکاف کرد . با بلند شدن پرواز ، صدای همهمه مسافران هم بلند شد ! خانمها که دیگر طاقت نداشتند به جنب و جوش افتاده بودند و مشغول تعویض لباس و مدام در رفت و آمد بین صندلی ها ... از هر سری صدایی بود ! این هم از توفیق اجباری پرواز با ایرلاین ایرانی !! نوبت به شام رسید که خیلی گرسنه نبودیم و فقط در حد این که ضعف نکنیم خوردیم .

سرانجام پرواز ما بعد از حدود ۳ ساعت در فرودگاه عدنان مندرس شهر ازمیر به زمین نشست . فرودگاه کمی بزرگتر از امام خمینی بنظر می رسید . خیلی مرتب و با احترام پاسپورتها مهر خورد و چمدانها را هم گرفتیم . جلوی درب خروجی به دنبال پلاکارد پنینسولا گشتیم و خیلی راحت پیدایش کردیم . جوانی که خودش را سعید معرفی کرد ما و بقیه افرادی که تورشان با پنینسولا بود را به قسمتی از سالن راهنمایی کرد . کمتر از ۱۰ دقیقه همگی سرجمع شدیم و از سالن فرودگاه خارج شدیم . اتوبوسهایی منتظر ما بودند که هرکدام به مقصد کوش آداسی یا خود ازمیر می رفتند . بعد از تقسیم بندی مسافرها سوار اتوبوس شدیم . با توجه به اختلاف زمانی ایران و ترکیه که ۱ ساعت و نیم آنها از ما عقب تر بودند ، ساعت ۲:۰۰ بامداد بود ! خانم جان که کمی خواب آلود و خسته شده بود با بی احتیاطی چمدانش را در یک چاله انداخت و همان اول کاری یک چرخ آن را شکست . این موضوع باعث شد که چمدانش را بصورت کج روی دسته چمدان خودم بگذارم و حمل کنم . زمانی که خستگی بر آدم غلبه کند ، این مدل حوادث اجتناب ناپذیر است ...

تور فروشی به متد ایرانی

بعد از حضور و غیاب مسافرین ، اتوبوس به سمت کوش آداسی حرکت کرد . سعید میکروفون را به دست گرفت و شروع په دادن توضیحاتی درباره ترکیه و شهر کوش آداسی کرد و در انتها به هر نفر یک پاکت حاوی یک نقشه تقریبا ناقص و بدرد نخور و یک بروشور مربوط به پارک آبی آدالاند و یک برگه مربوط به تورهای روزانه و قیمتهای آن به هر خانواده داد . من که قیمتها را نمیدانستم اما طبق تجربیات سفرهای قبلی ، برگه ها را جهت مقایسه قیمتی و برنامه ریزی سفرم پیش خودم نگه داشتم .







خوشبختانه سعید خیلی اصرار نمی کرد که باید از ما تور بخرید و فلان و بهمان اما کمی تبلیغات کرد که خوب آنهم از مقتضیات شغلش بود و امری طبیعی ! بعد از آن اسم کسانی که میخواستند در گشت شهری رایگان ( یا همان بازدید از فروشگاهها و شارژ شدن شرکت پنینسولا توسط همان فروشگاهها ) شرکت کنند را یادداشت کرد و ما هم اسممان را ثبت کردیم . اما در نهایت یک روز قبل از اجرای این تور به سعید اطلاع دادیم و کنسل کردیم و نرفتیم . در عوض به نحو احسنت تری از روزهای اقامتمان در کوش آداسی استفاده کردیم .

برگه برنامه ریزی تورهای روزانه به شرح زیر بود که ما فقط تور پارک آبی را با پنینسولا رفتیم . در ادامه سفرنامه و به تفکیک هر تور ، قیمتها را با هم مقایسه خواهیم کرد ...



5.jpg




بحث عجیب هتل با معیار تعداد ایرانی های مستقر در آن

بعد از صحبتهای رسمی سعید و ثبت نام افراد برای تور شهری رایگان ، همانطور که اتوبوس مسیر ۸۰ کیلومتری بین ازمیر و کوش آداسی را سپری میکرد ، سعید بین مسافرین حرکت و خوش و بش میکرد . من و خانم جان که ساکت و نظاره گر سوال و جوابهای بقیه بودیم . اکثر سوالها درباره موقعیت مکانی مراکز خرید و نوع هتلهای مسافران و کیفیت آنها بود . قسمت جالب ماجرا این بود که سعید در توضیح هتلها از جمله - ایرانی اونجا کم هست - یا – ایرانی اونجا زیاد هست – استفاده می کرد که باعث تعجب ما شده بود . یعنی مثلا در جواب یکی میگفت : هتل خوبی هست و خوشگل با امکانات خوب فقط یک مقدار ایرانی هتل زیاد هست ! یا مثلا میگفت در هتل شما حدود ۶۰٪ ایرانی هستن ! فکر میکنم در کل دنیا تنها ملتی هستیم که از خودمان هم فرار میکنیم !! اینکه تعداد زیاد ایرانی های یک هتل، یک امتیاز منفی تلقی بشه چیز تازه ای نبود ( در تایلند هم با این موضوع مواجه شده بودم ) اما نکته جالب ماجرا اینجاست که ما نمیتوانیم خودمان را از دیگر هموطنان برتر بدانیم مخصوصا زمانی که خودمان دست کمی از بقیه نداریم ! همین عزیزانی که داخل اتوبوس از تعداد زیاد ایرانی در هتلشان مینالیدند ، پر سر و صدا نبودند که بودند ! ریخت و پاش نمیکردند که میکردند ! اما نمیدانم چرا از هم بدشان می آمد ! شاید آن ایرانی هایی که در هتل بودند دقایقی دیگر که این اتوبوس و مسافرانش را در حال ورود به هتلشان می دیدند هم از اینها بدشان می آمد ! خدا می داند ...

سعید به صندلی ما رسید و گفت : اووممم ۲ نفر پاناروماهیل ، بغیر از شما فقط ۱ ایرانی دیگه تو این هتل هست .

هتل پاناروماهیل ، خوب برای ما ، بد برای دیگران

اولین گروهی که از اتوبوس پیاده شدند زوج من و خانم جان بود که با چمدان خودم و چمدان چرخ شکسته خانم جان دست در دست هم به سمت ورودی هتل حرکت کردیم . سعید هم پشت سر ما می آمد . گفت ببینم اگر اتاق خالی دارند الان - چک این – بشید وگرنه تا فردا ساعت ۱۴:۰۰ باید صبر کنید . ما که روغن خوابیدن در لابی را در مشهد به تنمان زده بودیم بی تفاوت و خیلی خونسرد رفتیم و روی صندلی های چرم لابی نشستیم تا سعید صحبتهایش را با رسپشن هتل انجام دهد . وقتی از نوع حرفهای ترکی و تکان دادن سر پسر جوان رسپشن متوجه شدم اتاق خالی نیست و همان ساعت فردا خالی میشود از جایم بلند شدم و نقشه خودم را عملی کردم . به رسپشن گفتم چون ما برای ماه عسل اومدیم یه لطفی بکن یک اتاق خوب و - سی ویو - یا همان به قول خودمان رو به دریا به ما بده .

پسر جوان رسپشن هم بعد از کلی تبریکات گفت : تو ووچر شما اتاق استاندارد رزرو شده اما چون میگی ماه عسل اومدید باید به من فرصت بدید تا با رئیسم هماهنگ کنم تا ببینیم چکار میتونیم واستون انجام بدیم .

صحبت که تمام شد سعید هم از ما خداحافظی کرد و سوار اتوبوس شد و رفت تا بقیه مسافرین رو به هتلشون برسونه . من هم تازه وقت کردم به دور و برم نگاهی بندازم و هتل رو چک کنم . لابی خیلی محقر و ساکت و خلوت نیمه شب ، بدجوری توی ذوقمان زده بود . مخصوصا بعد از آنهمه شلوغی و سر و صدای داخل اتوبوس ! خانم جان که کم کم داشت بیهوش می شد . کمکش کردم تا روی یک کاناپه دراز بکشد و سرش را روی پاهایم بگذارد و بخوابد . طفلی روز شلوغ و پر استرسی را گذرانده بود . من قبل از پروازمان در خانه در حال استراحت بودم اما او سر جلسه امتحان و درحال تست زدن بوده ! پس تعجبی هم نداشت اینطور بیهوش شود !!

چند دقیقه ای که گذشت و از خوابیدن خانم جان مطمئن شدم یک کوسن را بصورت ماهرانه ای با پاهایم عوض کردم و از زیر سر خانم جان فرار کردم . میخواستم زمان باقیمانده تا روشن شدن هوا یک مقدار اطراف هتل بچرخم و اطلاعات جمع کنم و برنامه هامونو بچینم که ببینم چکار باید بکنیم که زمان رو از دست ندیم . در دلم دعا میکردم وقتی خانم جان بیدار میشود از نبود من خاطرشان مکدر نشود ... !

اول از هتل بیرون رفتم و دیدم در یک بزرگراه هستیم که اطرافمان هیچی نیست !



7.jpg


دوباره به داخل برگشتم و لابی را پشت سر گذاشتم و از پله های هتل پایین رفتم . اینجا ۱۸۰ درجه با نمای جلوی هتل و لابی فرق داشت . اینجا انگار دنیای دیگری بود . عجب ویویی داشت این هتل لامذهب ! تمام خط ساحلی و جزیره پرندگان - پیجن آیلند – کاملا از داخل محوطه استخر هتل دیده می شد . از آنجا که هتل بر روی بلندی و ارتفاعات ساخته شده بود نمای فوق العاده زیبایی از کوش آداسی جلوی چشمان مسافران خلق میکرد. تنها همین ویو به همه نواقص هتل می چربید . واقعا شگفت زده شده بودم . چقدر زیبا بود ...


8.jpg


بعد از کمی تماشای ساحل در شب دوباره به دو طبقه بالاتر یعنی لابی برگشتم . دیدن منظره پشتی و گذشتن از کنار استخر هتل حالم را خیلی خوب کرد . خانم جان هم که غرق خواب بود و متوجه غیبت من نشده بود . به سمت رسپشن رفتم و یک نقشه از خطوط دولموش های کوش آداسی خواستم ( این مورد را هرکجای اینترنت گشتم پیدا نکردم ) رسپشن که همان پسر جوان بود خیلی با حوصله یک نقشه فوق العاده خوب به من داد و به تک تک سوالاتم مخصوصا درباره دولموش ها جواب داد و با کمک او ، یک سری مکانهای مهم روی نقشه را علامت زدم .






تا روشن شدن هوا کنار خانم جان روی صندلی نشسته بودم و نقشه و خطوط دولموش ها را بررسی میکردم . به مرور درباره نقشه و دولموش های شهر توضیح خواهم داد . ویوی هتل و گرفتن این نقشه خوب از شهر ، خیلی حالم را خوب کرده بود و به کلی خستگی راه را از تنم بیرون بـرده بود . اینقدر انرژی و هیجان داشتم که اصلا خوابم نمیبرد ...

روز اول و یک مدیریت خوب

رسپشن هتل یک برگه کوچک به ما داده بود که زمان سرو وعده های غذایی و میان وعده ها را در آن نوشته بودند .




همچنین دو دستبند پلاستیکی هم به مچ دست من و خانم جان بسته بودند که نشان - آل اینکلیسو - بودن سرویس هتل برای ما بود . وای فای هتل هم چنگی به دل نمیزد چون فقط در محوطه استخر آنتن دهی قوی داشت . همانجا فهمیدم که باید یک سیم کارت ترک برای دسترسی به اینترنت از شهر تهیه کنم و روی این وای فای اصلا حساب باز نکنم ! قبل از اینکه خانم جان بیدار میشد برای روز اولمان باید برنامه ریزی میکردم تا بعد از بیدار شدنش حرفی برای گفتن میداشتم . تصمیم گرفتم ساعت ۰۷:۰۰ خانم جان را بیدار کنم و برای صبحانه به سالن غذاخوری که همجوار استخر کوچک اما زیبای هتل قرار داشت برویم . بعد از صبحانه هم می توانستیم به شهر برویم و کمی پول چنج کنیم . میتوانستیم به - پیجن آیلند – یا همان جزیره پرندگان برویم و بعد سری به کاروانسرای معروف کوش آداسی بزنیم .

کمی هم در خیابان شهر پرسه بزنیم تا دفاتر توریستی را هم پیدا کنیم و تورهای روزانه را به قیمت مناسبتر بخریم . اگر همه اینها تا ساعت ۱۲:۳۰ یا ۱۳:۰۰ انجام میشد میتوانستیم دوباره به هتل برگردیم و سر وقت به نهار برسیم . سپس اتاق را تحویل بگیریم و بعد از حمام و کمی استراحت می توانستیم غروب آفتاب را در - لیدیز بیچ – یا همان ساحل بانوان کوش آداسی باشیم . تعریف غروب آفتابش را خیلی شنیده بودم . این برنامه خوبی بود که برای روز اولمان چیده بودم . برنامه فردا و روزهای دیگر هم بستگی داشت به نوع خرید تورهای روزانه مان .

خوب دیگر کم کم وقت آن بود که خانم جان را بیدار کنم ....

سحرخیز باش تا کامروا باشی

به اتفاق هم برای صبحانه رفتیم .


12.jpg


این عکسی از راه پله لابی به سمت ۲ طبقه پایینتر یعنی استخر و سالن غذاخوری هتل بود


اولین نفراتی بودیم که وارد سالن شدیم . فکر کنم ساکنین هتل بجز کارکنان همه در خواب ناز بودند !! هوا خیلی خوب بود ، باد ملایمی هم میوزید . دسته پر تعدادی از پرنده ها روی استخر هتل در حال پرواز و گهگاهی هم آب بازی بودند که دیدن این صحنه در تمام صبحهای اقامتمان در هتل برایمان تکرار میشد . جوو موجود و این آب و هوا اشتهایمان را دو چندان کرد . مخصوصا ما که شب سختی را هم گذرانده بودیم . به سمت میز غذاهای هتل رفتم . تنوع غذایی خوبی داشت . چند مدل پنیر ، چند مدل ماست ، سبزیجات و میوه و نان تازه و تستر ، قهوه و چای و شیر ، غذاهای گرم مثل خوراک سوسیس و تخم مرغ و کالباس و ... بطور کلی منوی غذایی به شکلی بود که برای هفت روز اقامت ما کافی بود و تکراری نمیشد . کیفیت غذاها هم خوب بود و درست سر زمان مشخص سرو میشد . اما میان وعده ها چنگی به دل نمیزد . یا اصلا خبری از میان وعده نبود یا اگر هم بود همان کیک و دسرهایی که از ظهر یا صبح اضافه مانده بود برای میان وعده استفاده می شد . همچنین کیفیت چای و قهوه نیز خوب بود اما آبمیوه های هتل مثل تمام آبمیوه هایی که در شهر نوشیدیم طعم جالبی نداشت . کلا آبمیوه های کوش آداسی اصلا طعم واقعی نداشتند بجز کاروانسرای که جلوی چشم خودمان آب پرتقال طبیعی گرفت و به ما داد . در کنار تمام این کم و کاستی های هتل اما ، کافه استخر بسیار فعال بود و برخورد تمامی کارکنان و پرسنل هتل بسیار عالی و توام با احترام و صمیمیت و مهربانی بود که همین مورد به مذاق مسافران خوش می آمد و میشد اندکی از این کمبودها و نقایص را چشم پوشی کرد !

صبحانه را مثل تمام روزهای بعدی مان ، به همین شکل ، در یک فضای خوب و چشم اندازی زیبا در کنار استخر هتل ، با صدای گنجشکها و پرنده هایی که روی سرمان پرواز میکردند و گهگاهی هم برای خوردن آب به سمت استخر شیرجه میرفتند نوش جان میکردیم و عجیب به تنمان میچسبید ...

قرض الحسنه در کوش آداسی

بعد از صرف صبحانه طبق برنامه ای که با خودم ریخته بودم به لابی رفتیم تا منتظر دولموش بشویم . دولموش شماره ۶ به سنترام می رفت و آنجا ما به همه چیز دسترسی داشتیم . سنترام نام مرکز شهر کوش آداسی بود . مشکلی که داشتیم این بود که حتی ۱ لیر هم برای پرداخت کرایه دولموش نداشتیم . فقط دلار همراهمان بود . اما این مشکل هم به لطف مهربانی و صمیمت رسپشن هتل برطرف شد . ۵ لیر قرض گرفتیم تا ظهر هنگام برگشت بعد از چنج کردن پولمان ، به رسپشن پس بدهیم . پا که از لابی بیرون گذاشتیم دولموش جلوی هتل توقف کرد . کرایه دولموش ها بر هر نفر ۲ لیر بود که بعضی از آنها ۲ و نیم لیر هم میگرفتند.


تابلویی که از بیرون شماره ۶ را نشان میداد از داخل طرف دیگرش مربوط به خط شماره ۱ دولموش ها بود . احتمالا بعضی اوقات خطهایشان عوض میشود . سوار شدیم و کمتر از ۲ دقیقه به سنترام رسیدیم . از دولموش که پیاده شدیم یک طرفمان ساحل دریای اژه بود با پیاده روی بزرگ و تمیز و سنگفرش و طرف دیگرمان هم رستورانها و مغازه های بزرگ . همینطور که پیاده و قدم زنان راه می رفتیم یک کشتی کروز بزرگ توجه مان را جلب کرد .





کشتی های کروز اروپایی که لقب شهر متحرک روی آب را یدک میکشند هر روز صبح در ساحل کوش آداسی پهلو میگرفتند و شب قبل از غروب آفتاب هم آنجا را ترک میکردند . همانجا با خودم عهد بستم یک روزی با یکی از این کشتی ها سفر کنم ...


15.jpg


نام کوش آداسی با واژه پرنده عجین شده است ( کوش آداسی به ترکی هم همین معنی را می دهد )


نماد کوش آداسی ، شاید وقتی دیگر

امتداد پیاده رو را پیش گرفتیم . اولویت اولمان پیدا کردن یک صرافی برای تبدیل دلارهایمان به پول رایج ترکیه یعنی لیر بود . هرچند که در کوش آداسی شما هم با دلار و هم با یورو میتوانید از فروشگاههای بزرگ خرید کنید و حتی نرخ چنج کردن در فروشگاهها مقداری از صرافی و بانکها بیشتر است اما من در ساعت ۰۹:۰۰ اولین روز مسافرتمان اصلا ایده و علاقه ای برای خریدهای بزرگ نداشتم ! پس همینطور که قدم زنان به سمت - پیجن آیلند – میرفتیم گردنمان به چپ و راست میچرخید تا صرافی پیدا کنیم . بعد از حدود ۴۰ دقیقه پیاده روی به ورودی - پیجن آیلند – رسیدیم .

ورودی به مانند یک پیاده رو با عرض حدودا ۵ متر و به طول یک کیلومتر که در کنار آن کشتی های تفریحی کوچک و بزرگ پهلو گرفته بودند . باید مسیر را تا خود ورودی جزیره پیاده میرفتیم . کف پیاده رو را کنده بودند و مصالح ساختمانی گوشه و کنار رها شده بود. کمی توی ذوقمان خورد اما مسیر را ادامه دادیم تا به انتهایش رسیدیم . یک مانع و پرده دست نویس نشان میداد که جزیره بعلت تعمیرات تعطیل می باشد ! دست از پا درازتر مسیر رفته را برگشتیم . از یکی از خدمه های یک کشتی پرسیدیم کی باز میشود گفت حدود یک ماهی است که تعمیرات شروع شده و اطلاعی نداشت که کی عملیات بازسازی به اتمام میرسد . و اینطور شد که از دیدن نماد اصلی این شهر محروم ماندیم .

کاروانسرای ، خوب و جذاب برای غربی ها و اروپاییان

تشنه مان شده بود اما پولی نداشتیم تا رفع عطش کنیم ! سعی کردیم حواسمان را به نمای دیگری از کشتی کروز پرت کنیم .


16.jpg


ترجیح دادیم مسیر برگشت را از سمت مخالف خیابان برویم . یعنی جایی که مغازه ها و فروشگاههای زیادی بودند . بالاخره یک صرافی پیدا کردیم و مقداری دلار چنج کردیم . با یک حساب سر انگشتی هر لیر برایمان ۱۲۵۰ تومان آب میخورد . با یادآوری ارزش پول ملی مان ، لیرها را خیلی با عزت و احترام داخل کیفمان گذاشتیم و تصمیم گرفتیم قدرشان را بدانیم و در جای درست خرجشان کنیم . مسیر برگشت را ادامه دادیم تا به کاروانسرای معروف کوش آداسی رسیدیم . مکانی قدیمی اما بازسازی شده که پرچم سرخ رنگ ترکیه برفرازش به احتزاز درآمده بود .

در جلوی درب ورودی بساط باسلوق های رنگ و وارنگ پهن بود که فروشنده ترک اصرار بر تست کردن باسلوق ها توسط ما داشت . من به حکم ادب دست مرد ترک را رد نکردم و دو تکه کوچک از آنها را گرفتم که چون خانم جان علاقه ای نداشت بالاجبار به تنهایی آنها را خوردم که تشنگی ام را چندین برابر کرد ! به وسط کاروانسرای رسیدیم . دور تا دور حجره های کوچکی بود که محل بساط خرده فروش ها به نظر می آمد که اکثرا خرت و پرت و خنزر پنزر می فروختند . وسط هم تعدادی میز و صندلی چوبی و سایبان گذاشته بودند . پله ها را بالا رفتیم تا بالکنی که دورتادور کاروانسرای قرار داشت را هم ببینیم . طبقه بالا هم اتاق اتاق بود و چند میز و صندلی که دربهای اتاقها بسته بود و ما نفهمیدیم کاربری آن اتاقها اقامتی است یا چیز دیگر ...


17.jpg


از سمت مخالف پایین آمدیم . تشنگی امانمان را بریده بود . روی صندلی های وسط کاروانسرای نشستیم و دو آب پرتقال طبیعی با یخ سفارش دادیم . اینقدر بهمان چسبید که دوباره هم سفارش دادیم . عطشمان که از بین رفت بلند شدیم تا کاروانسرای را ترک کنیم . چیز خاصی برای ما ایرانیها که اماکن تاریخی و معماری سنتی فوق العاده بهتری داریم نداشت و همان ۲۰ دقیقه توقف کافی بود . البته مطمئنم برای غربی ها میتوانست خیلی جذابتر باشد ...

موفقیت بزرگ در خرید تورهای روزانه

حالا که کمی در سایه کاروانسرای نشسته بودیم و گلویی تازه کرده بودیم مغزمان هم بهتر کار میکرد . از کارهای امروزمان فقط خرید و رزرو تور مانده بود . باید هرچه زودتر تکلیف روزهای آینده مان مشخص می شد . اصلا بی برنامگی را دوست نداشتم . نقشه را باز کردم ...






منطقه سنترام در مرکز نقشه و - پیجن آیلند - در بالا با خودکار مشخص


از کاروانسرای خارج شدیم و مسیرمان را ادامه دادیم . به یک خیابان عریض و سنگفرش رسیدیم که فقط برای عابرین پیاده بود و سرتاسرش را مغازه های کوچک و بزرگ قرار گرفته بود . از شیر شتر تا کله چراغ موتور در این خیابان پیدا می شد . خیابان بامزه و دوست داشتنی بود اما فراموش کردم اسمش را نگاه کنم . داخل خیابان شدیم و یک دفتر توریستی به نام سمفونی پیدا کردیم . لیست قیمتهای آژانس پنینسولا هم همراهم بود . وارد دفتر شدیم و آقای خوش برخوردی که خودش را رضا معرفی کرد با ما مشغول صحبت شد . درباره تورهای روزانه موجود در کوش آداسی با هم صحبت کردیم . البته من کمی هم شیطنت کردم . هرچه رضا پرسید چه تورهایی را میخواهی من جواب واضحی نمی دادم . اول تک تک تورها را مجزا قیمت گرفتم . همین اول کار دیدم قیمتها را حدود ۴۰٪ کمتر به من گفت . بعد گفتم که اگر من ۵ یا ۶ تور بصورت پکیج بخرم ، تخفیف میدی باز هم ؟ و رضا مجبور شد از آخر به ما تخفیف کلی هم بدهد که دیگر قیمتها خیلی خوب و فوق العاده شده بود .

برخورد خوب رضا که انگلیسی را هم با لهجه ترکی غلیظی صحبت می کرد و قیمتهای مناسبش نسبت به پنینسولا ما را مجاب میکرد از جایمان بلند نشویم و دنبال آژانس دیگری نگردیم . قیمت تورها را در ادامه سفرنامه هم به نرخ پنینسولا و هم به نرخ سمفونی و هم به نرخی که ما با تخفیف ویژه از رضا گرفتیم خواهم گذاشت .

امروز یکشنبه بود و پرواز برگشت ما نیمه شب شنبه هفته آینده بود . یعنی دقیقا از دوشنبه تا جمعه ۵ روز کامل زمان داشتیم که من تمام این ۵ روز را با تورهای روزانه پر کردم و روز آخر یعنی شنبه را برای گشت و گذار شخصی و خرید از بازار معروف سوکه گذاشتم . بعد از خرید تورها و دریافت ووچرها ، رضا برایمان چای ترکی آورد که کمی تلخ بود اما اینقدر فک و چانه زده بودیم که دهانمان خشک شده بود و بهمان چسبید ...


20.jpg


رضا در حال چک کردن نهایی ووچرها


از رضا آدرس دفاتر فروش سیم کارت را پرسیدم و بعد هم از او خداحافظی کردیم . هنگام خداحافظی ، رضا از اینکه مشتری به این چاق و چله ای گیرش آمده بود ذوق زده شده بود و رو به ما کرد و گفت : زنده باد رضاخان ، زنده باد آتا تورک !

ایرانسل کجایی ؟ دقیقا کجایی ؟؟

تعدادی اپراتور تلفن همراه در ترکیه فعالیت می کنند مثل وودافون ، ترک سل ، تله کام و ... که چند نفری به ما تله کام را پیشنهاد کرده بودند . در سنترام به آدرسی که رضا گفته بود رفتیم . وارد نمایندگی تله کام شدیم و با تحویل پاسپورت یک سیم کارت ۴.۵ جی با ۲ گیگ اینترنت و ۲ گیگ هم اینترنت رایگان به قیمت ۶۰ لیر خریدیم .برای یک سیم کارت مبلغ زیادی بود اما چاره ای نداشتیم . مخصوصا وقتی یاد سیم کارتهای رایگانی که در سفر تایلند در بدو ورود به صورت رایگان به ما می دادند افتادم حسابی جگرم آتش گرفت ! اما سرعت و کیفیت اینترنت بسیار عالی و خوب بود و ما با همان یک سیم کارت که دیتای آنرا بین گوشی خودم و خانم جان با هات اسپات به اشتراک میگذاشتم ، تمام نیازهای اینترنتی یک هفته ای مان را برطرف میکردیم . حتی روز آخر یک گیگ مانده بود که هرچقدر برنامه های گوشی مان را آپدیت کردیم باز هم تمام نشد !!

نکته جالب اینکه زمانی که در حال ثبت نام سیم کارت بودیم پسر جوان از من نام پدر و مادرم را پرسید و وقتی به ترتیب جواب دادم و گفتم محمد و سکینه خیلی خوشش آمد و گفت سکینه یک اسم ترکی هست . مادر شما اهل ترکیه ست ؟ گفتم مادرم ترک هست اما ترک ایرانی .

کلا ما وارد هر مغازه ، فروشگاه ، رستوران و یا هرجایی که میشدیم ترکها با مشتری مداری خوب و اخلاق خوبشان سعی در کمی خوش و بش کردن با ما را داشتند و بنظرم این یعنی فرهنگ بالای توریست پذیری . البته در صنعت توریست هنوز کار داشت تا به پای مردم جنوب شرقی آسیا برسند ولی از ما خیلی جلوتر بودند ...

دولموش ، ابزاری کارآمد

کارمان در سنترام تمام شده بود و برای نهار باید به هتل برمیگشتیم . بیشتر از اینکه دلمان نهار بخواهد یک تختخواب خوب و راحت و یک دوش آب گرم میخواست . و این دو خواسته تا - چک این - نمیشدیم میسر نمیشد . کنار خیابان زیر تابلوی حرف - دی - به معنای ایستگاه دولموش ایستادیم .


21.jpg


هرچند که بعدها فهمیدیم دولموش ها هرکجا که مسافر پیاده ببینند می ایستند تا سوارش کنند و هرکجا که مسافر بخواهد پیاده شود توقف می کنند . ساعت کاری آنها ، خطوط شش گانه و میانگین زمان معطلی برای سوار شدن به آنها ، در عکس زیر قابل ملاحظه است .




23.jpg


دولموش ها پشت سر هم می آمدند و میرفتند


ما یک بار اشتباهی دولموش شماره ۶ را در مسیر مخالف هتل سوار شدیم و سر از جاده ای که مقداری خارج شهر بود در آوردیم . به محض اینکه متوجه شدیم در مسیر برعکس هستیم سریعا پیاده شدیم و به سمت مخالف اتوبان رفتیم . هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که یک دولموش خط ۶ دیگر که البته این یکی در مسیر درست و به سمت هتل می رفت جلویمان سبز شد . دولموش ها را دوست داشتیم ...

پاناروماهیل زیر ذره بین ما حدود ساعت ۱۳:۳۰ به هتل رسیدیم . بدون تشریفات خاصی کلید اتاق را گرفتیم . یک اتاق استاندارد در طبقه همکف به ما داده بودند . رسپشن هتل گفت : اگر اتاق را دوست نداشتید فردا یک اتاق رو به دریا خالی میشود و چون همکارم گفتند که شما برای ماه عسل آمده اید میتوانیم اتاقتان را عوض کنیم و هزینه اضافی هم نمیگیریم . ما فردایش هم آن اتاق را دیدیم زیاد چنگی به دل نمیزد و هم اینکه در طبقه هفتم بود و با آن آسانسور کند هتل اصلا حوصله بالا و پایین رفتن را نداشتیم و از طرفی هم اتاق خودمان را با نورگیر عالی اش خیلی دوست داشتیم . اینطور شد که در همان اتاق ماندگار شدیم .

بعد از اینکه کامل مستقر شدیم و چمدانهایمان را گذاشتیم و وضعیت اتاق را بررسی کردیم همه چیز نسبتا خوب بود . تخت راحت ، سرویس بهداشتی و حمام خوب ، نورگیری اتاق عالی بود بطوریکه صبحها برای بیدار کردن خانم جان پرده بزرگ جلوی پنجره را که کنار میزدم دنیا جلوی چشمانش روشن میشد و از شدت نور از جایش میپرید ! این آپشن اتاقمان را خیلی دوست داشتم و هر روز صبح با لـ*ـذت از آن استفاده می کردم !! و اما مشکلات اتاق دروهله اول ، نبود سطل آشغال بود که البته من در سفرنامه هایی که از کوش آداسی خوانده بودم بارها از این مورد در بعضی هتلها گلایه کرده بودند . ما هم تعدادی پلاستیک از مشهد برای خودمان آورده بودیم که کار سطل آشغال را برایمان انجام بدهد . هرچند که آشغال زیادی تولید نمیکردیم چون زمان کمی را در اتاق هتلمان بودیم .

همچنین حوله های اتاق بر اثر شستشو و مصرف زیاد لطافت خودشان را از دست داده بودند . از نظر تمیزی و نظافت هم مکانهای عمومی هتل مثل لابی و راهروها و مخصوصا استخر و محوطه اطراف استخر بسیار تمیز بودند و برق میزدند اما تمیزی داخل اتاقها کمی ضعیف تر بود . حتی من برای رفع شک خودم یک بار لیوانهایمان را که صبح آبمیوه خورده بودیم از روی میز برداشتم و از عمد روی پاتختی گذاشتم و اتاق را ترک کردیم . عصر زمانی که برگشتیم تخت مرتب و آنکادر شده بود و لیوانها هم به سر جایشان برگشته بودند اما تمیز نبودند و هنوز ته مانده آبمیوه ها کاملا مشخص بود !

در کل پاناروماهیل نه یک هتل ۴ ستاره بلکه در حد و اندازه یک هتل ۳ ستاره تاپ بود و تنها محوطه استخر و ویوی آن به شهر و خط ساحلی و برخورد خوب و صمیمانه کارکنان باعث شده بود که ما ناراحتی از بابت انتخاب این هتل نداشته باشیم . هرچند که اینقدر در تورهای روزانه مان به ما خوش میگذشت که اصلا این موارد به چشممان نمی آمد ...

برای نهار به سالن غذاخوری دوست داشتنی هتل رفتیم و نهار را خوردیم . کمی هم خواب احتیاج داشتیم . برنامه عصرمان تماشای غروب - لیدیز بیچ - یا همان ساحل بانوان بود . بعد از نهار کمی خوابیدیم و دوش گرفتیم . علاقه ای به شنا در ساحل نداشتیم و ترجیح دادیم شنا را برای وسط دریا که آب تمیزتر و عمق بیشتری هم دارد بگذاریم و یا اینکه از استخر هـ*ـوس انگیز هتل استفاده کنیم . برای همین وسایل شنا را برنداشتیم و فقط به قصد اینکه غروب آفتاب را آنجا باشیم راهی ساحل بانوان شدیم .

ساحل - لیدیز بیچ - یکی از معروفترین سواحل کوش آداسی

از جلوی درب هتل با دولموش شماره ۶ تا سنترام رفتیم و از آنجا با دولموش شماره ۵ به ساحل بانوان رسیدیم . ساحل بزرگ و معروف و قدیمی که در گذشته فقط مخصوص بانوان بوده اما بعدا بصورت عمومی مورد استفاده قرار میگرفته است .


24.jpg


بعد از قدم زدن در امتداد ساحل و گرفتن چند عکس یادگاری از پله های ساحلی بالا آمدیم و در پیاده رویی که به موازی ساحل کشیده شده بود قرار گرفتیم که یک طرف ساحل بود و طرف دیگر آن پر بود از بازار و کافی شاپ و رستوران و...


قصد نوشیدن آبمیوه کردیم و یک آب پرتقال و یک گریپفوروت سفارش دادیم . همانجا فهمیدیم که کلا آبمیوه های ترک مزه خوبی ندارند . خیلی شیرین و غیر طبیعی هستند مگر اینکه جلوی چشم خودتان آب میوه را بگیرند وگرنه جز اسانس و نکتار و شکر مزه هیچی نمی دهند ! متاسفانه در هتل هم اوضاع آبمیوه ها همینطور بود . در همین حین که من و خانم جان در حال بحث درباره بدمزه بودن آبمیوه میکردیم آقای مسوول آنجا به سمت ما آمد و پرسید : چیزی شده ؟ ما هم که اهل دروغ نبودیم با خنده گفتیم : خیلی شیرین و بدمزه است ! خندید و جواب داد اگر دوست دارید عوض کنم ؟ من که گفتم نه لازم نیست آبمیوه ها همه شیرین هست و فرقی نمیکنه که خانم جان گفت کلا باید بیخیال آبمیوه بشیم و از این به بعد قهوه سفارش بدیم .

مرد خوشتیپ هم که کلمه قهوه و - کافی - رو شنید سریع رفت و با ۲ تا قهوه ترک به سمتمان آمد . گفتم یکی کافی بود برای خانم ، من قهوه نمیخوام همین آبمیوه هارو خوردم . با لبخند گفت بخور راحت باش ! از آنجایی که معده ام با قهوه سر سازگاری ندارد فقط ادای خوردن قهوه را در آوردم و الکی مزه مزه میکردم

. اما خانم جان باز دوباره شروع به گلایه کرد که چرا این قهوه های این ترکها اینقدر تلخ هست ؟! گفتم : آبمیوه هارو گفتیم شیرین عوض کرد . اینو برم بگم تلخه بنده خدا چیکار کنه دیگه ؟ کافی من که ما رو زیر نظر گرفته بود دوباره به سمتمان آمد و گفت : چیزی شده ، خندیدم و به خانم جان اشاره کردم گفتم : میگه تلخه ! اینجا بود که ۳ تایی زدیم زیر خنده و کافی من که اسمشو هم فراموش کردم با خوشرویی تمام رفت و قند آورد . از برخورد و حوصله اش خوشم آمد و عکس باهم گرفتیم و بهش قول دادم که در سفرنامه ام از نیکی به یاد کنم . الوعده وفا ...


کوش آداسی ، نه تنها شهر پرندگان بلکه همه حیوانات

با دولموش ۵ به سنترام برگشتیم . مقداری آب و یک خمیر دندان خریدیم . یک تبدیل دو شاخه برق هم خریدیم . مشکلی برای استفاده از پریزهای برق هتل نبود فقط سشوار خانم جان کمی فرق داشت و نمی توانستیم از آن استفاده کنیم . از جلوی هر مغازه و خیابان و کوچه ای که رد می شدی امکان نداشت سگ یا گربه ای را نبینی . سگها و گربه ها در کوش آداسی در امنیت کامل بین مردم و حتی در شلوغترین خیایانهای شهر در رفت و آمد هستند و ما بعد از یک روز خیلی سریع به این موضوع عادت کردیم .


27.jpg


28.jpg


اینجا در شلوغترین تقاطع سنترام ، سگها با آرامش عجیبی خوابیده اند !


اما با تمام تلاشی که کردم موفق نشدم خانم جان را با سگها و گربه ها آشتی دهم که حداقل از آنها نترسد و با دیدنشان جیغ نکشد ! در کوش آداسی با حیوانات با مهربانی تمام برخورد میشود . بنظرم اینجا انسانها در کنار حیوانات دوست داشتنی تر دیده می شوند ....

با دولموش شماره ۶ از سنترام به هتل برگشتیم . شام را خوردیم و به تخت خواب پناه بردیم . فردا و پس فردا ۲ تور طولانی مدت با پیاده روی طولانی داشتیم . فردا صبح برای پاموکاله و پس فردا هم برای شهر تاریخی افه سوس و خانه مریم مقدس . باید با تمام قوا در این ۲ روز ظاهر می شدیم .

قطب جنوب در کوش آداسی

نرخ آژانس پنینسولا : ۶۰ دلار برای هر نفر نرخ آژانس سمفونی : ۴۵ یورو برای هر نفر مبلغ پرداختی ما به آژانس سمفونی : ۸۵ دلار برای ۲ نفر ( در تیرماه ۱۳۹۵ نرخ برابری دلار حدودا ۳۵۰۰ تومان و یورو ۳۹۰۰ تومان و لیر ۱۲۵۰ تومان بود)




موضوع صبح زود بیدار شدن در مسافرت همیشه چالش برانگیز است . اما با کمی زیرکی قابل حل است . من زمان ترانسفر تمامی تورها را به خانم جان نیم ساعت یا ۱ ساعت زودتر میگفتم که با تاخیر بیدار شدنش و زمانی که در آرامش برای صرف صبحانه سپری میکردیم هی به هی میشد ! چون اصلا دوست نداشتم به صبحانه نرسیم یا عجله عجله صبحانه بخوریم از طرفی هم بیدار کردن خانم جان هر روز صبح حدود ساعت ۷ کمی سخت بود . اما با این نقشه تمام روزهای اقامتمان بخوبی مدیریت زمان شد !

بهرحال ساعت ۰۷:۰۰ بیدار شدیم و صبحانه را در جای همیشگی ، با باد ملایم مطبوع ساحلی نوش جان کردیم و سر ساعت مقرر در لابی منتظر ترانسفر تور پاموکاله شدیم . دقیقا سر وقت یک ون جلوی هتل توقف کرد و لیدر امروزمان که کاملا مسلط به زبان انگلیسی و ترکی بود ووچر را از ما خواست . بعد از چک کردن ووچر سوار ون شدیم . ون که به راه افتاد لیدر هم خودش را معرفی کرد و گفت اسمش ریضا هست و تاکید خاصی هم بر اسپل اسمش داشت ، دوباره تک تک حروف را تکرار کرد : ری ضا ! ریضا شروع به شرح برنامه امروزمان کرد . همانطور که قبلا خودمان هم می دانستیم ریضا هم گفت که پاموکاله از کوش آداسی خیلی دور است و حدود ۳ ساعت و نیم رفت و ۳ ساعت و نیم برگشت را فقط باید درون ون سپری میکردیم . مکان کوه پاموکاله جایی بین آنتالیا و کوش آداسی قرار داشت به طوری که شنیده بودم این تور را از آنتالیا هم اجرا می کنند .

ریضا بعد از توضیحات مفصلی که درباره ترکیه و کوش آداسی و در نهایت پاموکاله داد به همه گفت ادامه مسیر را راحت درون ون بخوابید و استراحت کنید تا اونجا پر انرژی باشید . این حرف حسابی به مذاق خانم جان خوش آمد و در کسری از ثانیه بیهوش شد و من هم خودم را با گوشی و نقشه های گوگل مپ سرگرم کردم ...

به نزدیکیهای پاموکاله که رسیدیم از دور کوههای سفیدی که دیده می شد در نظر اول شبیه برف بود ! اما در آن دمای ۳۷ درجه برف کجا بود ! ریضا توضیح داد که جنس این کوه یک نوع خاصی هست و برای اینکه از بین نرود مردم و توریست ها باید بدون کفش یا دمپایی بر روی آنها راه بروند . همچنین آبهای معدنی کوه که در حوضچه های تعبیه شده متعددی جمع میشود برای بیماران روماتیسم و درمانهای طبی خیلی تاثیرگذار است . تصور من بر این بود که مثل آب گرم های سرعین خودمان است اما آب گرم نبود و در واقع ولرم و بعضی جاها خنک هم بود ! با کلی املاح و مواد معدنی که رنگ آب را شیری کرده بودند .

اتوبوس در فاصله چند صد متری کوه پاموکاله و در یک ریزورت فوق العاده شیک توقف کرد . طبق برنامه ای که ریضا درون ون توضیح داده بود اینجا بعد از صرف نهار و کمی آبتنی در استخرهای سه گانه ریزورت ، به سمت کوه میرویم . نهار را در طبقه پایین و رستوران بوفه باز ریزورت صرف کردیم . کل گروهمان ۱۰-۱۲ نفر بیشتر نبودند که خوب تنها ایرانی گروه هم زوج ۲ نفره من و خانم جان بود . اکثر هم گروهی هایمان بلافاصله بعد از نهار خودشان را در استخر خیلی شیک و تمیز ریزورت خفه کردند !! ما که اصلا با شکم پر نمیتوانستیم دل به آب بزنیم ، هرچند که خیلی دوست داشتیم . فضای زیبای ریزورت و مخصوصا استخر که دورنمایی هم از کوههای سفیدرنگ پاموکاله داشت واقعا وسوسه انگیز بود اما صلاح را بر آن دیدیم که کنار استخر کمی آب بازی کنیم و به درون آب نپریم !



30.jpg


بالاخره زمان رفتن فرا رسید و با ون به بالای پاموکاله رفتیم . ریضا توضیح داد که در چه ساعتی و در کجا همدیگر را برای برگشت به کوش آداسی ملاقات کنیم و تاکید کرد که کسی تاخیر نداشته باشد وگرنه مجبور است تا ۳ روز دیگر که ریضا قرار است این تور را دوباره اجرا کند همینجا منتظر بماند !! مسیر خوبی برای بازدید کننده ها طراحی کرده بودند . بصورتی که با ون از جاده همجوار کوه بالا می رفتیم و از آنجا با پای پیاده پایین می آمدیم . ورودی بالای کوه بود و خروجی هم پایین و دقیقا جایی که قرار بود در ساعت مشخصی ریضا را ملاقات کنیم . وقت را هدر ندادیم و با خانم جان راه افتادیم . آفتاب خیلی سوزان بود و ما با اینکه به این موضوع آفتاب و سوختگی در کوش آداسی واقف بودیم اما چون حوصله حمل چتر آفتابی نداشتیم فقط به کرم ضد آفتاب بسنده کرده بودیم . کلا توصیه میکنم در ۲ روز پاموکاله و شهر افه سوس حتما چتر ، کرم ضد آفتاب ، لباس راحتی ، کفش مناسب پیاده روی و بطری آب به مقدار کافی همراه داشته باشید . ما همه اینها را بجز چتر همراهمان داشتیم .

بعد از کمی پیاده روی بر روی سطح معمولی کوه به قسمت سفید آن رسیدیم .



31.jpg


دمپایی هایمان را در آورده و با پای عـریـ*ـان روی آنها رفتیم . چقدر خوب بود که با وجود تابش خورشید اصلا داغ نبود و راحت میتوانستی روی آنها راه بروی . مسیر کاملا مشخص بود و جوی آب سردی هم به موازات مسیر پیاده روی در جریان بود و همینطور که ازقله کوه به سمت پایین می آمدی حوضچه های متعددی بود که بعضی ها در آنها دراز کشیده بودند و بعضی ها هم فقط لبه آنها نشسته بودند و پاهایشان را برای بهره مندی از خواص درمانی آب در آن گذاشته بودند . ما هم پیاده روی کردیم و کمی هم در آب معدنی پاموکاله قدم زدیم و عکس گرفتیم و از تماشای دیگران لـ*ـذت بردیم . چند دقیقه ای هم لبه جوی آب نشستیم و پاهایمان را در آب پرفشار و سرد جوی قرار دادیم ....




متاسفانه اکثر عکسهایم شخصی است و این عکس پاموکاله را از اینترنت برداشتم .


نیم ساعت زودتر از وقت مقرر به خروجی رسیدیم . گرما کمی خانم جان را بی حال کرده بود . ذخیره آبمان هم تمام شده بود . تا قبل از اینکه بقیه برسند باید کمی تجدید قوا میکردیم . از فروشگاههای متعددی که جلوی درب خروجی بود آب و آبمیوه گرفتیم و در یک سایه نشستیم و نوشیدیم . بساطی های جلوی فروشگاه هم پر بود از نمادهای پاموکاله و استان دنیزلی و البته چشم زخم آبی رنگ !




34.jpg


این چشم زخم آبی رنگ از ابتدای ورودمان به کوش آداسی تا آخرین روز سفرمان همیشه جلوی چشممان بود . انگار ترک ها خیلی اعتقاد داشتند و در تمام مغازه هایشان ما این نماد چشم زخم را می دیدیم . این صنایع دستی واقعا قیمتشان زیاد بود و اصلا توازنی بین ظاهرشان و قیمتشان نبود !! سرانجام بقیه افراد گروه آمدند و سر موعد مقرر سوار ون شدیم و به سمت کوش آداسی حرکت کردیم . این بدون تاخیر بودن زمان رفت و برگشت هم از مزیتهای خرید تور از آژانسهای غیر ایرانی است .

در مسیر برگشت در یک کارگاه سنگ تراشی توقف کردیم . به گفته خودشان با استفاده از سنگهای کوه پاموکاله اینجا وسایل زینتی که همه کار دست بود درست میکردند . همگی در اتاقی جمع شدیم و یک هنرمند از یک تکه سنگ معمولی ( البته به نظر ما ) در جلوی چشم همه یک نمونه ظرف تزیینی خیلی خوشگل تراش داد و بعد از صیقل کاری نتیجه کار را به همه نشان داد . نتیجه خیلی خوشگل بود اما خیلی هم گران . با وضعیت ارزش پول ملی ما خریدن این سنگهای زینتی اصلا توجیه پذیر نبود !! از کارگاه تراشکاری سنگ به اتاق مجاور رفتیم . جایی که فروشگاه بود و کلی ظروف رنگ و وارنگ و خوشگل با قیمتهای نسبتا بالا چیده بودند که دل ما مردها را هم بـرده بود چه برسد به خانمها !


35.jpg


یک پارچ و فنجان و یک سینی که باهم یک سرویس دوغ خوری بحساب می آمد و خیلی چشمم را گرفته بود با کلی تخفیف حدود ۱ میلیون تومان قیمت داشت ! من که با شنیدن قیمت سریعا از محل متواری شدم !

بعد از ۱ ساعتی بازدید از این فروشگاه سوار ون شدیم و به سمت کوش آداسی حرکت کردیم . متوجه شدم که هیچکس خرید نکرده است . وقتی به هتل رسیدیم هوا داشت کم کم تاریک می شد . زمان پیاده شدن ریضا درباره جعبه کوچکی که جلوی در ون آویزان بود گفت : این - تیپ باکس - هست و هرکسی هرچقدر دوست دارد برای راننده انعام بگذارد . اینقدر خسته بودیم که بعد از دوش گرفتن و خوردن شام سریعا خودمان را به تختخواب رساندیم و بیهوش شدیم . زمان ترانسفر فردا را هم مثل امروز به خانم جان ۴۰ دقیقه زودتر گفتم ! خیلی خوب بود که هیچوقت ووچرها را چک نمیکرد و دروغهایم فاش نمی شد ...

شهر تاریخی افه سوس و خانه مریم مقدس

نرخ آژانس پنینسولا : ۶۰ دلار برای هر نفر - نرخ آژانس سمفونی : ۴۵ یورو برای هر نفر - -مبلغ پرداختی ما به آژانس سمفونی : ۸۵ دلار برای ۲ نفر




شاید خیلی به آثار باستانی علاقه ای نداشته باشم اما زمانی که به کوش آداسی آمده اید حتما باید از مناطق توریستی معروف آن دیدن کنید وگرنه سفر شما مثل یک پازل که تکه اش گم شده می ماند !! همانطور که اگر به شیراز بروم حتما از تخت جمشید دیدن میکنم !

صبح زود از خواب بیدار شدیم و بعد از صرف صبحانه در لابی بودیم . در کمال تعجب دوباره ریضا اما این بار با یک اتوبوس به دنبالمان آمده بود . بعد از چک کردن ووچرمان سوار اتوبوس شدیم . درست مثل روز قبل ریضا خودش را معرفی کرد و تاکیدش بر اسپل اسمش یعنی ری ضا را هم انجام داد . سپس برنامه تور را شرح داد به این صورت که اول به شهر تاریخی افه سوس می رویم . دوباره ورودی در یک سمت است و مسیر را تا خروجی طی میکنیم و آنجا همدیگر را ملاقات میکنیم . بعد از آن به دیدن خانه حضرت مریم میرویم و بعد از آن هم مسجد اسحاق . قسمت آخر این تور با پنینسولا فرق داشت . آژانس پنینسولا بعد از خانه مریم مقدس به بازدید از دهکده شیرینجه میرفت اما آژانس سمفونی به مسجد اسحاق . برای ما این قسمت آخرش فرقی نداشت . اما آمار تور شیرینجه را از سمفونی در آوردم .


طبق زمانبندی که در کاتالوگ نوشته شده ، این تور خودش تقریبا یک روز زمان میبرد و خوب تور ایرانی پنینسولا قطعا بصورت محدود و ۲-۳ ساعته قرار بوده شیرینجه را اجرا کند . چون بعد از افه سوس و خانه مریم مقدس زمان زیادی تا تاریکی هوا نمی ماند ! بگذریم ...

وارد شهر افه سوس که شدیم ریضا همه را زیر سایه یک درخت جمع کرد و شروع کرد به توضیحات درباره تاریخچه شهر . ما هم فرصت را غنیمت شمردیم و از جمع جدا شدیم چون از مشهد برای امروزمان برنامه داشتم و میخواستم یک ویدیوی خوب و جذاب از افه سوس بگیرم . پایه دوربین و لوازم مورد نیاز را هم آورده بودم . با خانم جان بعد از کلی کرم کاری ( کرم ضد آفتاب ) تنمان را به خورشید سوزان سپردیم و مسیر شهر را پیش گرفتیم ....


ستونها و تخته سنگهای جالبی بود که البته باز هم تکرار میکنم چون در ایران این مدل بناهای تاریخی و حتی بهترش را هم داریم شاید برای ما ایرانی ها خیلی هیجان انگیز نباشد اما هرکدام لـ*ـذت خودش را دارد و دیدنش برای یک بار خالی از لطف نیست .


39.jpg




مخصوصا قسمتهایی که در فیلمهای گلادیاتوری زیاد دیده می شود . آن زمین خالی گرد معروفی که دور تا دورش را تماشاچیان می نشستند و آن پایین ۲ مبارز به جان هم می افتادند و در نهایت یکی آن یکی دیگر را به زمین میکوبید و فرمان - فینیش - با شکل شصت برعکس از طرف شاه صادر می شد و تمام !






هرچه جلوتر می رفتیم شهر بزرگتر می شد و بناها هم بیشتر . بالاخره به جایی که انتظارش را داشتم رسیدیم . مکانی که سالن آمفی تئاتر آن زمان بوده است .


41.jpg




پایه دوربین را مستقر کردم و نیم ساعتی را باید همانجا صبر میکردیم . دوربین مشغول انجام کار خودش بود و من و خانم جان به سایه درختی پناه بـرده بودیم . این گربه هم که اصلا نمی ترسید و به آغـ*ـوش ما آمد و باعث شد خانم جان فرار کند !


کار دوربین که تمام شد دوباره مسیر را ادامه دادیم و از بناهای بزرگ و تاریخی دیگری هم گذشتیم . در نهایت نیم ساعت زودتر از موعد به خروجی رسیدیم . خانم جان که عاشق مغازه های خنزر پنزر فروشی بود کمی چرخید و بصورت اتفاقی از آن کاسه های خوش آب و رنگ اما با قیمت مناسب پیدا کردیم و برای دوستان و خانواده مان نفری یکی خریدیم . چقدر خوشگل و بامزه بودن !


46.jpg


این کنجکاوی و حوصله خانم جان در مسایل خنزر پنزر هم اینجا به دردمان خورد ! بعد از خرید از مغازه که بیرون آمدیم یک گاری دستی گیلاس می فروخت که ما را به هـ*ـوس انداخت . یک ظرف کوچک گیلاس خریدیم که فروشنده با خوشرویی تمام به هرکداممان یک چشم زخم کوچک که به لباس سنجاق می شد هدیه داد . این چشم زخم ها هم داستانی دارند ....





سوار اتوبوس شدیم و برای نهار به یک رستوران بین راهی رفتیم . نیمی از افراد اتوبوس که تور را فقط افه سوس خریده بودند از ما جدا شدند و با اتوبوس به کوش آداسی برگشتند . گروه ۲ نفره من و خانم جان بهمراه ۶-۷ نفر دیگر در رستوران پیاده شدیم تا بعد از صرف نهار با یک ون برای دیدن خانه حضرت مریم برویم . بعد از نهار خانم جان از خستگی و گرما مقداری آب و روغن قاطی کرد و دیر آمدن ون از کوش آداسی هم مزید بر علت شد که بی تاب تر شود . با ملایمت و صبر و حوصله سعی بر آرام کردنش داشتم تا بالاخره ون آمد و سوار شدیم . هوای خنک داخل ون کمی حالش را بهتر کرد خدا را شکر . این موجود نازنین بعضی اوقات کمی ترسناک میشود ... !

ون مسیر کوهستانی تا خانه حضرت مریم را می رفت و ریضا هم توضیح می داد . اینکه این مکان خیلی مقدس است و ۲ تا از پاپ های دنیا اینجا را تایید کرده اند و هدایایی هم داخل خانه گذاشته اند . گویا حضرت مریم سالهای آخر عمرش را از ترس حواریون به بالای این کوه پناه بـرده بوده و زندگی میکرده است . در راه یک مجسمه زیبا هم از مریم مقدس که خودشان - ویرجین ماری - صدا میزدند ، درست کرده بودند که توانستم فقط از داخل ون در حال حرکت عکس بگیرم .


48.jpg


به ورودی مجموعه که رسیدیم تعدادی سرباز مسلح گیت امنیتی را تشکیل داده بودند . اینجا تنها مکانی بود که در طول یک هفته مدت اقامتمان نیروی نظامی و اسلحه به دست میدیدیم و این نشان می داد که هرجا مسایل دینی و مذهبی باشد ، حساسیت ها هم بالا میرود و همیشه تندروهایی هم وجود دارند که برای دیگران دردسر درست کنند !! از ریضا هم که پرسیدیم گفت : بخاطر مذهبی های تندرو و رادیکالی این مسایل امنیتی اینجا برقرار شده است . از گیت که گذشتیم پیاده شدیم و کمی پیاده روی کردیم تا به یک دو راهی رسیدیم . ریضا توضیح داد که سمت چپ ورودی هست و سمت راست خروجی . از چپ بروید و در فلان ساعت شما را در خروجی سمت راست ملاقات میکنم . و همچنین تاکید کرد که عکسبرداری و فیلمبرداری در داخل خانه ممنوع میباشد . برای خودتان دردسر درست نکنید ! خانم جان کمی خسته بود و وقتی فهمید که باید تا بالا پیاده روی کنیم شانه هایش افتاد . به شوخی و طعنه بهش گفتم بیا برویم تا آن بالا از آب مقدس برایت بردارم بدهم بخوری شاید شفا پیدا کنی ! و به این حقه ها و کلک ها راهی اش کردم !!

مجموعه خانه مریم مقدس تشکیل شده بود از یک چاه که همان اول مسیر بود و در آن سکه پرتاب میکردند ( مثل چاه جمکران ) جلوتر میرسیدیم به خود خانه که سنگی بود و چند نیروی امنیتی هم داخلش ایستاده بودند که باید بدون اینکه عکس بگیری و حرف بزنی خیلی ساکت داخل میشدی و از در دیگر هم خارج میشدی .




داخل خانه تعدادی شمع گذاشته بودند که میتوانستی برداری و خارج از خانه در جای مخصوصی که تعبیه کرده بودند روشن کنی . قبل از وارد شدن به خانه با زووم کردن توانستم یک عکس نه چندان خوب از داخل خانه بگیرم .




بعد از دیدن خانه هم خارج شدیم و شمعهایمان را روشن کردیم و مسیرمان را ادامه دادیم ...


51.jpg


به سه چشمه ( یا همان شیر آب ) رسیدیم که برای خودشان فلسفه ای داشتند ( یاد چشمه زمزم افتادم ) یک بطری کوچک خالی همراهمان داشتیم که آب کردیم تا شاید شفایی باشد بر مریضی های افکارمان .... در ادامه مسیر به دیواری رسیدیم که مملو از کاغذ و پارچه و حتی دستمال کاغذی و هرچه که می شد رویش چیزی نوشت بود . دیوار آرزوها که مردم جای خالی برایش نگذاشته بودند . اینجا هم یاد ضریح امام رضای خودمان افتادیم که پر است از دستمال های سبز و سفید که هرکدام برای خودشان قصه ای دارند .... ما هم آرزوهایمان را نوشتیم و مسیرمان را به سمت خروجی ادامه دادیم .




همگی سوار ون شدیم و به سمت مسجد اسحاق رفتیم . مسجد در جای خلوتی بود که نیم ساعتی در آنجا توقف کردیم . از بیرون شبیه کلیسا بود اما داخلش که میرفتی یک فضای چهارگوش باز و سرسبز داشت و قسمت سرپوشیده کاملا شبیه مساجد خودمان و منبر معروفش ! خانمها باید محجبه وارد می شدند . برای اینکار یک جالباسی با لباس جلوی در ورودی گذاشته بودند که خانمهای گروه آنها را تنشان کردند و ما آقایان از دیدن خانمهایمان ( البته بیشتر اروپاییان ) در این لباس ذوق کرده بودیم و عکس گرفتیم . حتی برای من که حجاب چیز عادی بود اما در آن زمان و مکان کمی غیر عادی و جالب بنظر می رسید ...

سرانجام این برنامه هم به پایان رسید و به سمت کوش آداسی روانه شدیم . در مسیر برگشت باز هم ریضا از – تیپ باکس – بالای سرش گفت و ما هم موقع پیاده شدن سکه های جیبمان را داخل باکس انداختیم ... دوباره مثل جنازه به اتاقمان رسیدیم . دوش و شام و استراحت و خواب تنها کاری بود که از دستمان برمی آمد . از فردا کمی برنامه هایمان سبکتر می شد ...

دنیای هیجان انگیز زیر آب

نرخ آژانس پنینسولا : ۳۵ دلار برای هر نفر- نرخ آژانس سمفونی : ۳۰ یورو برای هر نفر- مبلغ پرداختی ما به آژانس سمفونی : ۱۸۰ لیر برای ۲ نفر

 

برخی موضوعات مشابه

بالا