- عضویت
- 2015/04/15
- ارسالی ها
- 86,552
- امتیاز واکنش
- 46,640
- امتیاز
- 1,242
مدآنلاین: آیا فکر میکنید که میتوان یک هفته بدون کیف زندگی کرد؟ این موضوع، شاید عجیب و غریب باشد، اما وقتی آقایان میتوانند، ما هم میتوانیم. در ادامه تجربه یک روز بدون کیف یک خانم را خواهیم خواند.
من هم مانند همه خانمها، یک میل طبیعی به داشتن کیف دستی دارم. در رستوران، در پیاده روی، همه جا و در هر موقعیتی، یک کیف همراهمان هست. ما عاشقش هستیم و آن هم وظایفش را به خوبی انجام میدهد و همه خرت و پرتهایمان را در خود جا میدهد.
چند وقت بود که به شوهرم اصرار میکردم که سیگارش را ترک کند. بلاخره یک روز گفت: « اگر بتوانی یک هفته بدون کیف زندگی کنی، من هم سیگار نمی کشم.» برای این که به او ثابت کنم که این کار، غیرممکن نیست، قبول کردم.
روز اول: ترک زورکی
من هم مانند همه خانمها، یک میل طبیعی به داشتن کیف دستی دارم. در رستوران، در پیاده روی، همه جا و در هر موقعیتی، یک کیف همراهمان هست. ما عاشقش هستیم و آن هم وظایفش را به خوبی انجام میدهد و همه خرت و پرتهایمان را در خود جا میدهد.
چند وقت بود که به شوهرم اصرار میکردم که سیگارش را ترک کند. بلاخره یک روز گفت: « اگر بتوانی یک هفته بدون کیف زندگی کنی، من هم سیگار نمی کشم.» برای این که به او ثابت کنم که این کار، غیرممکن نیست، قبول کردم.
روز اول: ترک زورکی
اولین روز بدون کیف مثل اولین روز ترک سیگار بود! انگار یک چیزی کم بود، به خود میلرزیدم، توهم و پارانوئیا گرفته بودم! با خود میگفتم کاش یک مرکز ترک کیف وجود داشت و به آنجا پناه میبردم. چقدر دلم برایش تنگ شده است!! به خانه بگشتم تا آن را بردارم. همسرم نگاهی به من انداخت و گفت: « دیدی گفتم نمی توانی!!». من هم برای این که کم نیاوردم، پاسخ دادم: :«نخیر، عینکم را جا گذاشته ام و برگشته ام که آن را بردارم!» با خنده گفت: « عینکت بر چشمهایت است !!»
احساس میکردم چیزی تنم نیست. سوار قطار که بودم، نمی دانستم باید با دست راستم که معلق در هوا بود و همچنین با کلیدها و موبایلم چه کنم؟ سایر مسافرین طوری نگاهم می کردند که انگار مقنعه بر سرم نیست! نداشتن کیف مانند این است که در مغازه کتاب فروشی، کتاب نباشد.
روز دوم: تنبلی نیز مزایایی دارد!
احساس میکردم چیزی تنم نیست. سوار قطار که بودم، نمی دانستم باید با دست راستم که معلق در هوا بود و همچنین با کلیدها و موبایلم چه کنم؟ سایر مسافرین طوری نگاهم می کردند که انگار مقنعه بر سرم نیست! نداشتن کیف مانند این است که در مغازه کتاب فروشی، کتاب نباشد.
روز دوم: تنبلی نیز مزایایی دارد!
با این که سعی می کنم به خود بقبولانم که من دیگر کیف ندارم، اما هنوز عادت نکرده ام و عذاب میکشم. من احساس کمبود نمیکنم، بلکه احساس میکنم نمیتوانم نفس بکشم! یک لحظه تصور کنید که لاک پشت بیچارهای لاک نداشته باشد، آن وقت شاید بتوانید من را درک کنید. همه اینها به کنار، بدون آن بازار شام، من دائم باید از دیگران کمک بگیرم. « ببخشید دستمال دارید؟ معذرت می خوام، شارژر آیفون 5 دارید؟»! همکارانم را به ستوه آوردم و فکر کنم رئیسم میخواست مرا بیرون کند!!
من از آنها معذرت میخواستم اما در دل بدم هم نمیآمد که کمی بارم سبک شده است! چرا وقتی سایرین میتوانند احتیاجاتم را برآورده کنند، به خود زحمت بدهم؟ گاهی اوقات تنبلی مزایایی نیز دارد! البته تا آن زمان که در جلوی عابر بانک متوجه می شویم که کارت مان را در جیب شلواری که دیروز پوشیده ایم، جا گذاشتهایم!
روز سوم: آنا وینتور هم کیف دستی نمیاندازد!
من از آنها معذرت میخواستم اما در دل بدم هم نمیآمد که کمی بارم سبک شده است! چرا وقتی سایرین میتوانند احتیاجاتم را برآورده کنند، به خود زحمت بدهم؟ گاهی اوقات تنبلی مزایایی نیز دارد! البته تا آن زمان که در جلوی عابر بانک متوجه می شویم که کارت مان را در جیب شلواری که دیروز پوشیده ایم، جا گذاشتهایم!
روز سوم: آنا وینتور هم کیف دستی نمیاندازد!
برای این که به همسرم ثابت میکردم که ترک عادت موجب مرض نیست، باید استایل پوشش خود را نیز تغییر می دادم تا این چالش را به یک موفقیت تبدیل سازم. به همین علت، لباس هایی را انتخاب می کردم که جیب زیاد داشته باشد! در آن روز، دیگر احساس نمی کردم چیزی کم است، بلکه یک راحتی جسمی ناشناختهای را داشتم.
بدون این اکسسوری ضروری، شانهها و ستون فقرات ما راست می ماند و باورتان بشود یا نه، همه چیز بهتر میشود. احساس آزادی و سبکی بیشتری داشتم. و به خود می گفتم همین است که خیلی از اهالی بزرگ مد، مانند آنا وینتور، تقریا هیچ وقت کیف به دست نمیگیرند. کم کم قانع شدم که نداشتن کیف باعث موفقیتم در کار خواهد شد.
روز چهارم: خوشبختی در جیبهای ماست.
بدون این اکسسوری ضروری، شانهها و ستون فقرات ما راست می ماند و باورتان بشود یا نه، همه چیز بهتر میشود. احساس آزادی و سبکی بیشتری داشتم. و به خود می گفتم همین است که خیلی از اهالی بزرگ مد، مانند آنا وینتور، تقریا هیچ وقت کیف به دست نمیگیرند. کم کم قانع شدم که نداشتن کیف باعث موفقیتم در کار خواهد شد.
روز چهارم: خوشبختی در جیبهای ماست.
کم کم میفهمم که زندگی بدون کیف خیلی راحتتر و خوشایندتر است. بدین ترتیب ما به این نتیجه میرسیم که پیدا کردن کلید در جیب خیلی راحت تر از پیدا کردن آن در کیف است که مانند جست و جوی باستان شناسی در اعماق غار علی بابا است!
این چنین، از همراه کردن وسایل اضافی و زائد که دست و پای ما را می گیرد، می پرهیزیم. آیا واقعا نیازی به یک دفترچه، یک خودکاری که قطع و وصل می شود، یک کیف لوازم آرایش، یک چترتاشو، دو بسته دستمال کاغذی نصفه و ... داریم؟ نه! من که فکر نمی کنم.
روز پنجم: بهترین نتیجه
این چنین، از همراه کردن وسایل اضافی و زائد که دست و پای ما را می گیرد، می پرهیزیم. آیا واقعا نیازی به یک دفترچه، یک خودکاری که قطع و وصل می شود، یک کیف لوازم آرایش، یک چترتاشو، دو بسته دستمال کاغذی نصفه و ... داریم؟ نه! من که فکر نمی کنم.
روز پنجم: بهترین نتیجه
در این ماجرا تنها کسی که عذاب کشید، همسرم بود. همیشه هر وقت که با او بیرون میرویم، نمی داند با وسایلش چه کند؟! پس به من اعتماد میکند و میگوید: « ببخشید میشود این را داخل کیف تو بگذارم؟ ». مردها ما را به خاطر داشتن کیف دست می اندازند اما در عین حال خودشان از آن استفاده می کنند. در این یک هفته، او مجبور شد که خرت و پرتهایش را در دست بگیرد و باید می دیدید که چقدر سرگردان به نظر میآمد. ارزشش را داشت! ( لبخندی موذیانه )
روز ششم و هفتم: تحولی در آخر هفته
روشن است که در آینده خانم های کمتری را می بینیم که کیف به دست می گیرند. دلیل آن هم این است که خیلی از وسایل غیر ضروری را به دنبال خود نخواهیم کشید و از طرف دیگر ترسی هم از کیف قاپها نخواهیم داشت.
آخر هفته خوبی را هم بدون کیف سپری کردم. به یک میهمانی دعوت بودم و من کیفی به همراه خود نبردم. بسیار راحت و بی دغدغه بودم. و دیگر به این فکر نمی کردم که کیفم کجاست؟! از آنجا بود که تصمیم گرفتم که کیفم را در گوشه کمد خود بگذارم!
روز ششم و هفتم: تحولی در آخر هفته
روشن است که در آینده خانم های کمتری را می بینیم که کیف به دست می گیرند. دلیل آن هم این است که خیلی از وسایل غیر ضروری را به دنبال خود نخواهیم کشید و از طرف دیگر ترسی هم از کیف قاپها نخواهیم داشت.
آخر هفته خوبی را هم بدون کیف سپری کردم. به یک میهمانی دعوت بودم و من کیفی به همراه خود نبردم. بسیار راحت و بی دغدغه بودم. و دیگر به این فکر نمی کردم که کیفم کجاست؟! از آنجا بود که تصمیم گرفتم که کیفم را در گوشه کمد خود بگذارم!