♣️غزل♠️
کاربر نگاه دانلود
- عضویت
- 2017/08/08
- ارسالی ها
- 724
- امتیاز واکنش
- 21,950
- امتیاز
- 804
❤o. بِــــســ۾ ِالــلَّــهِ الـــرَحــمَــن ِالـــرَحـــیــ۾ O.❤
امروز؛ یک روز ِ گرم تابستونیه؛ روزیه که چندها سال پیش، دختر بچه‌ای خیلی کیوت(!) و دوست داشتنی، پا به جهان گذاشت.
این بشر، همیشه کنجکاوه و تا سر از هر کاری در نیاره و تجربه‌ش رو نکنه، دست برنمی‌داره! حتّی اگه به مدتی خیلی کوتاه باشه.
تاریخ تولدش حاکی موفقیت‌هاشه می‌دونستید؟!:)بعله! این دختر خانم بیستم به این دنیا پیوست. خدا کنه معدلش روزی به اون عدد برسه!(
)خدایی برای امروز خیلی هیجان داشتم و دارم. می‌خواستم یه کاری کنم از ته دل ِ مهربونش لبخند بزنه که فکر کنم مدیرها با دادن رنگ و رنک شاعری، اون رو قبل‌تر از من خوش‌حال کردن.
این‌جا می‌خوام قدم به قدم با هم پیش بریم. از اون دیدار ِ اوّل!
╔═════════ ೋღ♡ღೋ ═════════╗
ೋ ♡♡♡~~I LOVE YOU SO MUCH~~♡♡♡ ೋ
╚═════════ ೋღ♡ღೋ ═════════╝
***
می‌دونید؛ من همیشه تو زندگیم، سعی می‌کردن با جملات انگیزشی و با مثبت‌‌اندیشی کارهام رو پیش ببرم ولی بعد از ۱۵ سال زندگی به این پی بردم که از اون دسته آدماش نیستم! باید همیشه منفی فکر کنم که مثبت بشه!
این جوری نگاه نکنید مدل من اینه!=|ولی گفتم منفی، فکر نکنید منظورم "منحرف" اندیشیدن ِ‌ها!:/ در این حد ِ که مثلاً بقیه بگن اون اتفاق می‌افته و من هم که از صمیم قلب می‌خوام که واقعاً به‌وقوع بپیونده میگم که نه! نمیشه! می‌بینم که پشت بند حرفم اتفاق افتاد!
برای آدم‌ها هم همین‌طورم؛ اگه شخصی رو ببینم و ازش خوشم بیاد بعد از مدتی می‌بینم اشتباه کردم و اون آدم خوبی نیست و برعکس اگه یکی زیاد به دلم نشینه بعداً بهش وابسته میشم!
این دختر خانم ِ گل هم همین‌طور
اولین بار، اون رو توی ِ چت باکس دیدم دقیقاً نمی‌دونستم چرا ولی زیاد ازش خوشم نمی‌اومد(
) شاید چون فکر می‌کردم مغروره! نمی‌دونم.
گذشت تا این‌که یه روزی فهمیدم که اون ساکن ِ چینه! قشنگ چشم‌هام این طور شدن↫ @__@
بعد سریع رفتم سرچ کردم تو گوگل، دیدم که حدود چهار ساعت یا چهار ساعت و نیم، از ما جلوتراند و اون موقع تو ایران ساعت ِ دو، سه نصف ِ شب بود!
یه سوتی زدم و تایپ کردم که:
"سلام خفاش!"
اوّل خندید! سلام و احوال‌پرسی کرد، من هم جوابش رو دادم. حس فضولیم(!) خیلی بهم فشار اورده بود(
) برای همین اون روزش که از اتفاق تابستون هم بود و هوا گرم(!) خوابیدم جلو کولر و پتو رو روی ِ سرم کشیدم و تند تند شروع کردم به تایپ کردن! بی‌چاره هر سوالی می‌پرسیدم جواب می‌داد! اون روز حتی درمورد آب و هوای پکن هم سوال کردم(!) اون هم با حوصله جواب می‌داد.:)با خودم گفتم:
"دختری به این مهربونی؛:| چرا فکر می‌کردم نچسبه؟!"
خیلی پشیمون بودم!
《*عزیزم من رو ببخش!
》خلاصه، اون گلک هم طی ِ اتفاقاتی لقبش رو (خفاش!) به من واگذار کرد.
《*یادش بخیر! خواب نداشتیم پارسال!
》بعد از اون، مثل اکثر ِ کاربرهای انجمن(
) تصمیم گرفتیم خانواده‌ای شیرین و دوست داشتنی تشکیل بدیم!《*یادته روز خاستگاری رو؟
وای که چه‌قدر خندیدم!》***
این دوست ِ عزیزتون و عقش من(
!) نام کاربریش رو بارها و بارها تکرار کرد.[آخه خیلی تنوع طلبه] اول فرین بود؛ بعد کاپیتان ملی شد؛ و در آخر شد این نام ِ کنونی‌ش!رنگ و مخصوصاً رنک‌ها رو که نگو! هر ماه تقریباً یه چیزی می‌شد بچم!*__*
یه روز می‌بینیش منتقد شده یه روز گوینده؛ روز ِ بعدش ویراستار.
یه بار دیدمش کلی پست تو تالار عکاسی فرستاد؛ نگو می‌خواست مدیرش بشه!
این تلاش‌ها و رنک‌ها تا ماه‌ها ادامه پیدا می‌کنن و من نظاره‌گر موفقیتش میشم
❤ولی یه چیزی هست در این بین؛ اون سن واقعی‌ش رو بهم نمی‌گفت!=| تا مدت‌ها فکر می‌کردم هم‌سنمه! ولی خب، آخرش بهم گفت
حالا نمی‌دونم اون می‌ذاره بهتون بگم یا نه!《آخه بی‌اجازه‌ش، کاری رو انجام نمیدم!
》ولی بدونید که اون مصداق این ضرب المثله:
"بزرگی به عقل است؛ نه به سال!" :)
***
بعد از تابستون پارسال، اون بارها و بارها، غیب‌ش می‌زد؛ برای ماه‌ها می‌رفت و یهویی برمی‌گشت. این موضوع خیلی رو اعصابم بود و خدا شاهده، اگه اون موقع کنارم بوده، کتکش می‌زدم!:mad:
《*دیگه تکرار نشه لوطفاً!-__-》
بعد از بازگشت این خفاشمون، شرکت کرد تو فراخوان شاعری
《بعله! شاعر، عینهو این سبزک!》 و باز هم رنکی دیگر!《*قربونت عشق دلم! هیچ‌وقت تلاش‌هات رو متوقف نکن! همیشه خودت باش!:)》
وی!
نمی‌دونید امروز رفتم دیدمش سبز شده چه‌قدر ذوق کردم!... ………………♡iloveyou
………….♡iloveyou
………♡iloveyou
…..♡iloveyou
…♡iloveyou
♡………………………..♡….♡iloveyou
♡……………………..♡………..♡iloveyou
♡………………….♡…………….♡iloveyou
..♡……………….♡………………♡iloveyou
…♡………………………………♡iloveyou
…..♡…………………………..♡iloveyou
……..♡…………………….♡iloveyou
………..♡……………….♡iloveyou
…………..♡…………..♡iloveyou
………………♡…….♡iloveyou
…………………♡..♡iloveyou
…………………..♡iloveyou
***
خب؛ از تعریف خاطرها بگذریم!
الان که نفخشم(!) شاعر شده بذارید یه شعر شیرینی رو تقدیمش کنم!*__*
اه و فغان من تویی
مغلطه خوان من تویی
ای تو چه‌ها نمی‌کنی
سرو چمان من تویی
تیرِ کمان من تویی
ای تو چه‌ها نمی‌کنی
مرحم جان من تویی
نام و نشان من تویی
ای تو چه‌ها نمی‌کنی
《*خیلی خیلی آشناس نه؟!
》می‌دونید شاعرش کیه؟
بله! حدستون درسته!
(شاعر: ملیکا.م)*_*
***
یه کلیپ هم درست کردم!
امیدوارم ازش، خوشت بیاد؛ عزیز ِ خودم!
می‌خواستم اون رو بلندتر بسازم ولی وقت نشد.-__-
این عکس‌ها هم از طرف دوستان ِ گرام و گل گلابه.
و
و
و
و
***
این هم از طرف بنده‌س!
تازه کشیدمش
این کیک خوشمزه رو ببین!
زیزی که فرستادش یه ساعت بهش نگاه می‌کردم و می‌گفتم کاش واقعی باشه!-__-
به قول زیزی:
"پووووووووووففففف!"
***
وای! این‌جا رو!
یه کیک دیگه
هعی خِدا! من کیک می‌خوام-___-
این کیک از طرف آستینه [*آرسین]
معلوم نیست کجاست، فقط عکس ِ کیک فرستاد، که من حسرت بخورم!@__@
《*آن نمیشه، ولی تولدت رو تبریک میگه!
》____ *ily*ily*________*ily*ilyl*
_*ily* _*ilyl*____*ily*___*ily*
_*ily* __*ily*_*ily*_______*ily*
*ily* ______*ily*__________*ily*
*ily* ____________________*ily*
_*ily* __*ï ℓσ√ε ų!*______*ily*
*ily* __________________*ily*
____*ily* ____________*ily*
__*ily* ________*ily*
____*ily* ____ *ily*
_*ily* _*ily*____*ily*___*ily*
_*ily* __*ily*_*ily*_______*ily*
*ily* ______*ily*__________*ily*
*ily* ____________________*ily*
_*ily* __* ï ℓσ√ε ų !*______*ily*
*ily* __________________*ily*
____*ily* ____________*ily*
__*ily* ________*ily*
____*ily* ____ *ily*
______ *ily*____*ily*
________’*ily*_*ily*
___________*ily*
خفاشم؛ الان که یه سال بزرگ‌تر شدی و یه سال رو پشت سرت گذاشتی ازت می‌خوام که همیشه در تصمیم گیری‌هات به گذشته و تجاربت نگاه کنی؛ از اون دسته که بگه گذشته گذشت و نباید بهش فکر کرد، نیستم! هیچ‌وقت از اشتباهاتت خجالت نکش، هیچ‌وقت بدون فکر کردن تصمیم نگیر و سعی کن بی‌حاشیه باشی و یه رو.
باز هم میگم که دست از تلاش‌هات برندار دوست ِ خودم:)❤
پ.ن:بعضی جاها رو با رنگ سفید تایپ کردم
یه نوار بکشید روشون، که پیدا بشن.راستی! تولدت مبارک!❤
۹۷/۴/۲۰
۰۰:۰۰
❤
آخرین ویرایش:
