عارفانه ♥ متون عاشقانه و عارفانه سرزمیــــن نگاه دانلود(4)♥

  • شروع کننده موضوع tasnim-a
  • بازدیدها 21,568
  • پاسخ ها 1,539
  • تاریخ شروع
  • برچسب ها
    متون

tasnim-a

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/03/28
ارسالی ها
757
امتیاز واکنش
13,362
امتیاز
671
فرهاد و شیرین

باز این دل سرگشته من یاد آن قصه شیرین افتاد
بیستون بودو تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانیکه چو کبک
خنده میزد شیرین
تیشه میزد فرهاد
نه توان گفت به جانبازی فرهاد افسوس
نه توان کرد ز بی دردی شیرین فریاد
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است
کار فرهاد برآوردن میل دوست
خواه با شاه در افتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است
رمز شیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین بی نهایت زیباست
آنکه آموخت به ما درس محبت می خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی
به وصالش برسی یا نرسی
 
  • پیشنهادات
  • tasnim-a

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/28
    ارسالی ها
    757
    امتیاز واکنش
    13,362
    امتیاز
    671
    داروگ

    خشک آمد کشتگاه من
    در جوار کشت همسایه.
    گرچه می گویند: «می گریند روی ساحل نزدیک
    سوگواران در میان سوگواران.»
    قاصد روزان ابری، داروگ!
    کی می رسد باران؟

    بر بساطی که بساطی نیست
    در درون کومه ی تاریک من که
    ذرّه ای با آن نشاطی نیست

    و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد
    - چون دل یاران که در هجران یاران-
    قاصد روزان ابری داروگ!


    کی می رسد باران؟
     

    tasnim-a

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/28
    ارسالی ها
    757
    امتیاز واکنش
    13,362
    امتیاز
    671
    کیستی؟

    کیستی که من
    اینگونه
    به‌اعتماد
    نامِ خود را
    با تو می‌گویم
    کلیدِ خانه‌ام را
    در دستت می‌گذارم
    نانِ شادی‌هایم را
    با تو قسمت می‌کنم
    به کنارت می‌نشینم و
    بر زانوی تو
    اینچنین آرام
    به خواب می‌روم؟


    کیستی که من
    اینگونه به جد
    در دیارِ رؤیاهای خویش


    با تو درنگ می‌کنم؟
     

    tasnim-a

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/28
    ارسالی ها
    757
    امتیاز واکنش
    13,362
    امتیاز
    671
    دوباره می نویسمت

    دوباره می نویسمت ..کنارِ بیت آخرم
    وچکه چکه می چکم...به سطر های دفترم

    تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من
    من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم

    تو مثل ماهِ برکه ای ...و من غریق مـسـ*ـت شب
    دوباره تو ..دوباره من..شناوری ..شناورم

    شنیده ام زپنجره سراغ من گرفته ای؟
    هنوز مثل قاصدک ..میانِ کوچه پرپرم

    گلایه از قفس کمی...کمی عجیب میرسد
    خودم قفس خریده ام ...برای این کبوترم

    شبی بخواب دیدمت...میانِ تنگِ کوچه ها
    قدم زنان ..قدم زنان..تو را به خانه می برم

    غزل بخواب می رود...به انتها رسیده ام


    تمام من چکیده شد..کنارِ بیت آخرم ...
     

    tasnim-a

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/28
    ارسالی ها
    757
    امتیاز واکنش
    13,362
    امتیاز
    671
    درین شب های مهتابی

    درین شب‌های مهتابی-اخوان-دکلمه رضا پیربادیان
    درین شب‌های مهتابی
    که می‌گردم میان ِ بیشه‌های سبز ِ گیلان با دل ِ بی تاب
    خیالم می‌برد شاید ،
    و شاید خواب -
    و می‌بینم چه شاد و زنده و زیباست
    الا، دریاب - می‌گویم به دل - بی تاب من ! دریاب
    درین مهتابْ شب هاى خیال انگیز
    مرا با خویش
    تماشایی و گلگشتی‌ست بی تشویش
    خیالم می‌برد شاید ،
    و شاید خواب ،
    با تصویرهایش گیج
    و سیل سایه‌اش ، آسیمه سر ، گردان ، چـُنان چون طعمهٔ گرداب

    دلم گویی چو موج از خود گریزان است
    و از لبخنده اش ناباوری می‌بارد و هیهات
    من اما خیره در آنات ِ آن آیات
    چو جان بی سایه و چون سایه بی جان ، مانده بر جا مات !
    و می‌گویم به دل : دریاب ! بیداری اگر ، یا خواب


    یکی بنگر ، درختان با پری زادان ِ مـسـ*ـت ِ خفته می‌مانند
    ببین ! دستی بکش بر این بنفش ِ زلف ِ ابریشم
    ولی آهسته و آرام
    که ترسان می‌پرد ، زیباپری از خواب
    نگه کن بیشه‌ای سبز است و مهتاب ِ پس از باران
    همه پوشیده آن شب جامهٔ زیبای عریانی
    و آرامیده زیر توری ِ پنهان ِ آرامش
    همه بیدارمستان ، خفته هشیاران


    و این جا ! کاج ِ باران خوردهٔ پر عطر
    حباب ِ صمغ ، صد جا بر تنش ، گویی
    چراغان کرده با صد گوهر شب‌تاب

    و این امرودِ وحشی ، با هزاران برگ
    اگرچه سیر و سیراب است ، اما باز
    تو پنداری هزاران گوش خوابانده
    صدای آشنای پای باران را ؛
    به هر گوشش یکی آویزه ى شاداب

    و سروستان ِ یک‌شب در میان ، سیراب از باران ِ تا شبگیرْ بارنده
    و نرگس زارها ، تصویرهای سایه‌شان از پَر سیاووشان
    و صف‌های شقایق ، دستهٔ گلگون کفن پوشان
    و صف‌های صنوبر – که سیاهی می‌زند اوراقشان –
    خیل ِ عزادارن و خاموشان
    و گل‌ها و درختانی که شاید نامهاشان نیز
    به دشت ِ لوحه‌ای ، باغ ِ کتابی نیست
    و بی نامان ِ زیباروی و خاموشی
    که – از بس ناز – با مرغان ِ جنگل نیزْشان هرگز خطابی نیست

    الا دریاب – می‌گفتم به دل – دریاب !
    تو عمری در کویر خشک سر کرده
    اگر جویی همان است این ، همان دل خواسته ى نایاب
    شب است و بیشه باران خورده و مهتاب …
    شکسته در گلویش هق هق ِ گریه
    دلم – دیوانه – اما داستان دیگری می‌گفت :

    - “همان است این و می‌بینم
    کبود ِ بیشه پوشیده ست بر تن آبی ِ مهتاب ِ مینایی
    همان است این و می‌بینم ، شب ِ ترگونه ی روشن
    همان افسانه و افسون رویایى
    شب ِ پاک ِ اهورایی
    تجلی کرده با زیباترین جلوه
    شکوه ِ جاودانه روح زیبایی
    همان است این و می‌بینم ، ولی افسوس !!! ...”


    من این آزرده جان را می‌شناسم خوب
    درین جادو شب ِ پوشیده از برگ ِ گل ِ کوکب
    دلم – دیوانه – بودن با ترا می‌خواست
    سروش آوازها می‌خوانْد ، مسحور ِ شکوه ِ شب
    ولی مسکین دلم ، انگشت خاموشی نِهان بر لب ،
    شنودن با تو را می‌خواست !

    -“خوشا ، آن نازنین شب‌ها
    که ما در بیشه‌های سبز گیلان می‌خرامیدیم
    و جادوی طبیعت را در افسون ِ شب ِ جنگل
    به زیباتر جمال و جلوه می‌دیدیم
    و اما بی خبر بودیم ، با شور شباب و روشنای عشق
    که این چندم شب است از ماه ؟
    و پیش از نیمْ شب یا بعد از آن خواهد دمید از کوه ؟
    و خواهد بود
    طلوعش با غروب زهره ، یا ظهر زحل همراه ؟
    چرا که در دل ما آفتاب بی زوالی روز و شب می‌تافت
    و در ما بود و گرد ِ ما
    طواف ِ کهکشان‌ها و مدار ِ اختران روشن ِ هر شب
    و از ما و برای ما
    طلوع ِ طلعت ِ روشن‌ترین کوکب
    خوشا آن نازنین شب‌ها
    و آن شبگردی و شب زنده داری‌های دور از خستگی تا صبح
    و آن شاباش و گهگاهی نثار ِ ابرهای عابر ِ خاموش
    و گلباران ِ کوکب‌ها
    و کوکب‌ها و کوکب‌ها !!! ... ”
     

    tasnim-a

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/28
    ارسالی ها
    757
    امتیاز واکنش
    13,362
    امتیاز
    671
    هیچکس


    هیچ کس چون تو حریف لب خاموشم نیست
    جز صدای سخن عشق تو در گوشم نیست

    آه از این غربت نزدیک و از آن حسرت دور
    عشق در سـ*ـینه ی من هست و در آغوشم نیست

    آن چنان مـسـ*ـت خیال تو می افتم هر شب
    که حواسم به تن خسته ی بی هوشم نیست

    تشنه ام تشنه و بالای سرم کاسه ی آب
    ماه روی تو در این آب که می نوشم نیست

    هستی و نیستی آن قدر که جز عطری دور
    هیچ در حافظه ی خالی تن پوشم نیست

    تا می آیم سر دل وا کنم از تو...انگار


    جز سرانگشت تو روی لب خاموشم نیست...!
     

    SAMAN.B

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/03
    ارسالی ها
    172
    امتیاز واکنش
    13,710
    امتیاز
    606
    چه مرگ زیبایی
    آدم بمیرد برای
    خنده های کسی ...

    #علی_زیتون
     

    SAMAN.B

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/03
    ارسالی ها
    172
    امتیاز واکنش
    13,710
    امتیاز
    606
    آمده ام که سر نهم
    عشق تو را به سر برم
    ور تو بگویی ام که(نی) ؛نی شکنم، شکر برم
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا