- عضویت
- 2017/04/04
- ارسالی ها
- 20,571
- امتیاز واکنش
- 157,353
- امتیاز
- 1,454
- محل سکونت
- میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
«بسم الله الرحمن الرحیم»
:aiwan_light_bomb:بوم... بوم.. بوم.. :aiwan_light_bomb:
سلام سلام
چطوره حال شما؟
خاله شادونه اومده بچه ها
حالا دست و جیغ و هوراااا
همه میسوزید درجا
برادر با ریتم نخون :|
....
درین درین
.
.
.
این کاربران کاین گریه در فقدان سوختن میکنند
بعد از سـوختن خود، خــاک بر سر میکنند
پوست خیار را کیسه کیسه، سوی منزل میبرند
دشت داغ جگر خود را، خیـار پرور میکنند
چون مجنون خیره بر در میشوند
فرش زیر پای خود را با گریه هی تر میکنند
روز و شب گریان با کوکی صحبت میکنند
دیده وی را از خون دل دریای احمر میکنند
در میان گریه هایشان یک نظر با قصد خیر
بر رخ پروف مدیر و کاربر میکنند
بعد چندی کز سوختن انها گذشت
بابت تسکین دل فکری دیگر میکنند
کاربری چون قرص ماه، کم نظیر و خوش بیان
جانشین بی بدیل این گوی و میدان میکنند
هی، کج نیندیشید، فکر تلافی نیستند
از برای تسلی سوز جگر، فکرای خوب خوب میکنند.
شاعر: الکوکی دخت الفردوسی
جــــان چه فکرای خوبی
من اینقده از این فکرا دوس
گرچه با خودم عهد کردم که دیگه استعداد های خودم
و به نمایش نزارم چون یه عده گفتن
شعرای تو ما رو یاد متن اهنگ شراره میندازه
و میترسم کم کم بگید یاد اهنگای ساسی مانکن میندازه :|||
اما هی دوست عهد خود بشکستم
با جزغاله ها بنشستم
پیف بوی دود گرفتم
امــا صندلی داغ بی شعر هرگز.. انجمن ابدا..
ولی این جمله رو همینجا تکذیب میکنم
"دیده وی را از خون دل دریای احمر میکنند"
من خوشم میاد برعکس
امـــا چیشد و چی نشد:
دیشب پریشب سعدی بسی بسی خشمگین اومد به خوابم
فردوسی و حافظ هم مثل بادیگارد پشتش بودن
لعنتی پشتیبانیشون بیست بود :| دو تا بادیگارد مسلح :|
حافظ بمب اتمی داشت اما فردوسی سی سال رنج کشیده, اصالت خودشو حفظ کرده بود دستش پتک بود :| هنوز سلام نکرده سعدی پتک و گرفت آخ جانا حمله کرد
همونجا داد زدم گفتم: "وای سعدی و ببین جوون بابا پتک و بزن به سرم ای دادا"
گفت: "چنان پتک را زنم بر سرت.. که بفهمی چگونه شعر گویی دخترم"
پتک را جوری بر سرم زد و مغز مرا متحول کرد که اگر بر سر ساسی میزد مدارس ما اکنون دچار تشویش نمیشد :|
و اکنون به نام خدا کوکی هستم یک چلاق! :|
در اخر سعدی جان یک بیت گفت و رسالت خطیری رو به من محول کرد:
بسوزاندم هر شبی اتشش
سحر زنده گردم به بوی خوشش
این همه داستان گفتم تا اصل مطلب و بگم:
با توجه به حجم زیاد درخواست ها برای صندلی داغ،
با نظرسنجی تا قیام قیامت هم تموم نمیشه
بنابراین هر هفته ما دو تا صندلی داغ خواهیم داشت
۱) صندلی داغی که طبق روال هر هفته بر اساس تاپیک اعلام امادگی و نظرسنجی برگزار میشه
۲) صندلی داغ ویژه
مهمان صندلی داغ ویژه رو شما انتخاب میکنید.
حالا وات تو دو وات نات تو دو::aiwan_light_scratch_one-s_head:
فقط و فقط نام کاربری طرف و رد کن بیاد
به امید حق علیه باطل جزغاله میشه
شک نکن پودرتو عوض کن!
:aiwan_light_rofl:
▪قوانین مهم:
-اسپم ممنوع!
-نام بردن یک شخص به طور مکرر ممنوع!
★با ارزوی جزغالگی برای همه شما★
بدرود!
:aiwan_light_bomb:بوم... بوم.. بوم.. :aiwan_light_bomb:
سلام سلام
چطوره حال شما؟
خاله شادونه اومده بچه ها
حالا دست و جیغ و هوراااا
همه میسوزید درجا
برادر با ریتم نخون :|
....
درین درین
.
.
.
این کاربران کاین گریه در فقدان سوختن میکنند
بعد از سـوختن خود، خــاک بر سر میکنند
پوست خیار را کیسه کیسه، سوی منزل میبرند
دشت داغ جگر خود را، خیـار پرور میکنند
چون مجنون خیره بر در میشوند
فرش زیر پای خود را با گریه هی تر میکنند
روز و شب گریان با کوکی صحبت میکنند
دیده وی را از خون دل دریای احمر میکنند
در میان گریه هایشان یک نظر با قصد خیر
بر رخ پروف مدیر و کاربر میکنند
بعد چندی کز سوختن انها گذشت
بابت تسکین دل فکری دیگر میکنند
کاربری چون قرص ماه، کم نظیر و خوش بیان
جانشین بی بدیل این گوی و میدان میکنند
هی، کج نیندیشید، فکر تلافی نیستند
از برای تسلی سوز جگر، فکرای خوب خوب میکنند.
شاعر: الکوکی دخت الفردوسی
جــــان چه فکرای خوبی
من اینقده از این فکرا دوس
گرچه با خودم عهد کردم که دیگه استعداد های خودم
و به نمایش نزارم چون یه عده گفتن
شعرای تو ما رو یاد متن اهنگ شراره میندازه
و میترسم کم کم بگید یاد اهنگای ساسی مانکن میندازه :|||
اما هی دوست عهد خود بشکستم
با جزغاله ها بنشستم
پیف بوی دود گرفتم
امــا صندلی داغ بی شعر هرگز.. انجمن ابدا..
ولی این جمله رو همینجا تکذیب میکنم
"دیده وی را از خون دل دریای احمر میکنند"
من خوشم میاد برعکس
امـــا چیشد و چی نشد:
دیشب پریشب سعدی بسی بسی خشمگین اومد به خوابم
فردوسی و حافظ هم مثل بادیگارد پشتش بودن
لعنتی پشتیبانیشون بیست بود :| دو تا بادیگارد مسلح :|
حافظ بمب اتمی داشت اما فردوسی سی سال رنج کشیده, اصالت خودشو حفظ کرده بود دستش پتک بود :| هنوز سلام نکرده سعدی پتک و گرفت آخ جانا حمله کرد
همونجا داد زدم گفتم: "وای سعدی و ببین جوون بابا پتک و بزن به سرم ای دادا"
گفت: "چنان پتک را زنم بر سرت.. که بفهمی چگونه شعر گویی دخترم"
پتک را جوری بر سرم زد و مغز مرا متحول کرد که اگر بر سر ساسی میزد مدارس ما اکنون دچار تشویش نمیشد :|
و اکنون به نام خدا کوکی هستم یک چلاق! :|
در اخر سعدی جان یک بیت گفت و رسالت خطیری رو به من محول کرد:
بسوزاندم هر شبی اتشش
سحر زنده گردم به بوی خوشش
این همه داستان گفتم تا اصل مطلب و بگم:
با توجه به حجم زیاد درخواست ها برای صندلی داغ،
با نظرسنجی تا قیام قیامت هم تموم نمیشه
بنابراین هر هفته ما دو تا صندلی داغ خواهیم داشت
۱) صندلی داغی که طبق روال هر هفته بر اساس تاپیک اعلام امادگی و نظرسنجی برگزار میشه
۲) صندلی داغ ویژه
مهمان صندلی داغ ویژه رو شما انتخاب میکنید.
حالا وات تو دو وات نات تو دو::aiwan_light_scratch_one-s_head:
فقط و فقط نام کاربری طرف و رد کن بیاد
به امید حق علیه باطل جزغاله میشه
شک نکن پودرتو عوض کن!
:aiwan_light_rofl:
▪قوانین مهم:
-اسپم ممنوع!
-نام بردن یک شخص به طور مکرر ممنوع!
★با ارزوی جزغالگی برای همه شما★
بدرود!
آخرین ویرایش: