بهار بندگی را به باده نوشی آمده ام
و به شکرانه ات جان خواهم افشاند.
ای عشق، ای بهار، ای نور، لبیک!
لبیک، ای صدای اللّه اکبر گلدسته ها!
لبیک، ای شور نهفته در قلب این همه عاشق!
لبیک ای خدای رمضان، ای خدای فطر!
رمضان آمده بود تا از عشق های جاری
در کوچه پس کوچه ها بگوید که
دلتنگی بیوه زنان را می شوید
و غفلت روزمرگی مردمان را.
رمضان آمده بود تا
میزبان را به مهمانی خدا ببرد؛
آمده بود تا جاری کند
نمازمان را در کوچه های نیاز.
و اينک بوی وداع می آید..
چه زود گذشت
چه زود بگوش مي رسد اين نوا:
عيد رمضان آمدو ماه رمضان رفت
.........
جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
هلال عید در ابروی یار، باید دید»
عید فطر، عید برگزیدگان است؛ آنان که یک رمضان به دوست نزدیک تر شده اند، شرط وفا و استقامت در رهِ منزل لیلی را به جا آورده اند و حالا در جشنی که او برپا کرده است، حضور می یابند و از لبخند رضایت او هدیه ها می گیرند.
امروز، روز باشکوه سپاس است. همه شادمانند؛ نه از آن رو که روز پایان میهمانی بزرگِ خداست؛ از آن رو که بذرهای مهر در مزرعه نور، پس از یک ماه مراقبت، جوانه زده و گل های تازه ایمان، به ظهور رسیده است.
امروز، فطرِ پاکی است. روز تولد دیگر باره دل های تابناک.
همه چیز، بوی کودکی می دهد؛ بوی خوبِ پناه گرفتن فرزند در دست های منتظر مادر؛ بوی گرمای آغـ*ـوش مادر، بوی بی خود شدن و به خواب رفتن از این همه نگاه آرام خدا که به قلب های مؤمنان روزه دار، مثل نسیمی ملایم، وزیدن گرفته است.
یک ماه دهان و زبان و چشم و فکر را از هر چه نخواستی تو، بر کنار داشتیم. دشوار بود، اما به خواست تو بود. چشمی به پاداشت نداشتیم و حالا تو از سرِ بزرگواری بی کرانت، ما را به دریای کرامتت راه داده ای. چه فطریه دل پذیری شده است!... برایت می خوانم:
«در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع»
و تو می شنوی و به رمضان گذشته فکر می کنی؛ به یک ماه که سجاده حرف های سحریِ من با تو گشوده بود.
چرا پاسخ تو را نمی شنوم؟
آه! چه می گویم؟ این ستاره باران بالای سر، این رضایت قلبی و این روزنه های امید که در من آمده است همه پاسخ توست.
پس بار دیگر با همه مؤمنان، به روی آراسته تو می گوییم:
«منم که دیده به دیدار دوست کردم باز امروز، روز باشکوه سپاس است. همه شادمانند؛ نه از آن رو که روز پایان میهمانی بزرگِ خداست؛ از آن رو که بذرهای مهر در مزرعه نور، پس از یک ماه مراقبت، جوانه زده و گل های تازه ایمان، به ظهور رسیده است.
امروز، فطرِ پاکی است. روز تولد دیگر باره دل های تابناک.
همه چیز، بوی کودکی می دهد؛ بوی خوبِ پناه گرفتن فرزند در دست های منتظر مادر؛ بوی گرمای آغـ*ـوش مادر، بوی بی خود شدن و به خواب رفتن از این همه نگاه آرام خدا که به قلب های مؤمنان روزه دار، مثل نسیمی ملایم، وزیدن گرفته است.
یک ماه دهان و زبان و چشم و فکر را از هر چه نخواستی تو، بر کنار داشتیم. دشوار بود، اما به خواست تو بود. چشمی به پاداشت نداشتیم و حالا تو از سرِ بزرگواری بی کرانت، ما را به دریای کرامتت راه داده ای. چه فطریه دل پذیری شده است!... برایت می خوانم:
«در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع»
و تو می شنوی و به رمضان گذشته فکر می کنی؛ به یک ماه که سجاده حرف های سحریِ من با تو گشوده بود.
چرا پاسخ تو را نمی شنوم؟
آه! چه می گویم؟ این ستاره باران بالای سر، این رضایت قلبی و این روزنه های امید که در من آمده است همه پاسخ توست.
پس بار دیگر با همه مؤمنان، به روی آراسته تو می گوییم:
چه شکر گویمت ای کار ساز بنده نواز»
در تنگنای روزمرگی، از پشت جاده های تاریک گـ ـناه و وسوسه،
به دست های پر نیازمان آموختیم که تنها رو به آسمان بی کران کرامت و مهربانی تو دراز شوند
و در ورای سیاه ترین لحظه های تنهایی، به امید نور روشن درگاهت، به انتظار بنشینند.
پروردگارا! زنگارهای سیاه دل را در جام طلایی رمضان شست وشو داده
و با روحی تطهیر شده از هر آنچه ناپاکی، به سویت می شتابیم.
خدایا! در ناب ترین ثانیه های راز و نیاز با تو، میهمان سفره های رنگینت بودیم
و در تپش نبض تند زمان، چه زود، بدرقه کردیم روزهای روزه داریمان را
و حالا با روحی سرشار از معنویت و دل های لبریز از مهر تو،
دست های در هم گره شده ای که بوی وحدت می دهند و شعارشان همدلی است،
با قدم های استواری که مقصدشان یک پارچگی است، به استقبال روز موعود می شتابیم؛
در شکوه و عظمت نماز عید، غرق شده و با رمضان وداع می کنیم
. فرشتگان آسمان، رشک می برند به این همه یکرنگی و اتحاد ما.
الهی! نگذار که روزهای بعد از این، عطر پاک رمضان را در یادها گم کند.
برخیز و به شكرانه این عید سماع كن
زیرا رمضان را به تو حق هدیه گران داد