دلنوشته ❌همه سمت مرگ تدريجى❌

نظرتون درباره ى محتواى نوشته هام چيه؟


  • مجموع رای دهندگان
    6

شب زده__αуαтαу

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/06/08
ارسالی ها
608
امتیاز واکنش
2,740
امتیاز
524
سن
21
محل سکونت
‼️رشوه خانه‼️
سلام به زخم خوردگان اهل سكوت....
اين تاپيك پره از تبعيض هاى بى مفهوم
پر از لب هاى دوخته شده با اجبار
و حرف هايى كه در واقع همگى ميدونيم و
❌ ســـــكـــــوتـــــــ❌
سايه ى پر تناقضى كه مُهر زده به بغض لبالب از فرياد هاى خاكسترى

______________________________________________________________________
⛔لطفا اسپم نفرستيد

اين دلنوشته ها هرچى كه هست فراتر از حرفاى دلمه شايد چيزى در حوالى "تخليه"
اگه تاپيك رو پسنديديد مى تونيد بالا از دكمه ى پيگيرى پست گذارى رو دنبال كنيد
منتظر نظراتتون هستم منِ مريد تازه كار رو بى خبر نزارين :aiwan_light_biggrin:
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • شب زده__αуαтαу

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/08
    ارسالی ها
    608
    امتیاز واکنش
    2,740
    امتیاز
    524
    سن
    21
    محل سکونت
    ‼️رشوه خانه‼️
    هويت
    در ميان افكار خشكيده ى خود دست و پا ميزدم.
    تا شايد از اين حس گمنامِ "
    بى هويتى" خلاص شوم.
    و چه نامفهوم بود براى من اين چرخ زدن هاى بى وقفه ى روزگار
    دنياى من در ميان افكارم و تحميلات اطرافيانم خلاصه شده بود.
    غافل از آن كه دنياى روزگار
    فراتر از آرزو هاى كوچك من بود...
    و من با همان هويت گمنام خود، با بى وزنى مطلق به دنبال "
    جاذبه" بودم
    به راستى جاذبه ى زندگى من كجا بود؟!
    چرا كسى به دادم نمى رسيد؟
    شب زده_ayatay
     
    آخرین ویرایش:

    شب زده__αуαтαу

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/08
    ارسالی ها
    608
    امتیاز واکنش
    2,740
    امتیاز
    524
    سن
    21
    محل سکونت
    ‼️رشوه خانه‼️
    چنار
    گاهى گاهى كه در افكار خود غرق ميشدم ميدانى كسى نبود برايم بگويد : آن طرف چنار ها ممنوعه است!! من با سرى پر مشغله و دلى گرفتار به افق هاى وسوسه انگيز دلم مى نگريستم و ظاهرا هيچ نمى يافتم جز پوچ!! و در واقع اگر بخواهم روراست باشم دل من دريايى از اما و اگر هاى بى پاسخ بود.
    كسى برايم نگفته بود آن طرف چنار ها
    آزادى مطلق است ؛آنهم براى من و امثال من !
    آنچه كه براى آن ها اهميت داشت،شكسته نشدن باورهايشان بود! و افسوس براى آنكه دنياى خودشان همواره رنگى بماند، هاله ى خوش رنگ
    آرزو هاى مرا تيره كردند...
    من در ميان فوران افكار هزار رنگ آن ها ،چنار هايم را
    گم كردم...
    به راستى چه كسى پاسخگوي بر
    باد رفتگان من خواهد بود؟
    شب زده_ayatay
     
    آخرین ویرایش:

    شب زده__αуαтαу

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/08
    ارسالی ها
    608
    امتیاز واکنش
    2,740
    امتیاز
    524
    سن
    21
    محل سکونت
    ‼️رشوه خانه‼️
    خورشيد
    در آن روز هاى پر ماجرا رسيدم به نقطه اى كه قضاوت مردمانم شد قاضى روزگارم و من در لابلاى تكه پاره هاى قلبم و كوته فكرى هاى غيرت نام قدم زدم و نفس كشيدن حرامم شد.
    قدم زدم و
    شكستند بال هاى پرستو هايم را و درست در لحظه اى كه به سمت مرگ تدريجى سرازير شده بودم، او آمد و شد صدر نشين دل بى مونس من!
    او آمد و من ، ديگر نترسيدم از پايمال شدن قلبم...
    او آمد و من ديگر نَگِريستم براى پرستو هاى جان باخته ى
    اميد هاى خفته ام...
    او آمد و شد
    ناجى شهر سوخته ى من...
    او آمد و با لطافت ذاتى اش قلب تكه تكه شده ام را نرم كرد و دست شفا بخشش را كشيد بر سرم و گفت: من در ميان يخبندان روزهايت
    خورشيد خواهم بود....
    و من از آن روز
    لبخند زدن را به ياد آوردم...
    شب زده _ayatay
     
    آخرین ویرایش:

    شب زده__αуαтαу

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/08
    ارسالی ها
    608
    امتیاز واکنش
    2,740
    امتیاز
    524
    سن
    21
    محل سکونت
    ‼️رشوه خانه‼️
    طلوع
    تك تك لحظات مخمور كننده اى كه سپرى مى كرديم، مانند اين بود كه باهم در حباب دلخوشى غرق شده باشيم گويا بى خبر از هياهوى اطرافمان به انتظار طلوع ابديت نشسته ايم.
    با او همه چيز آسان به نظر ميرسيد عشق،پرواز،اوج و معراج ....
    با او كه بودم گويا دنياي رنگ باخته ى من به ثانيه اى
    جان ميگرفت .
    با او كه بودم دستان من ديگر بى هدف در يافتن حقيقتى مبهم نميگشت ؛ او خود،
    حقيقت آشكار زندگى من بود...
    با او كه بودم چشمان همواره
    اشكى ام ديگر دليل قانع كننده اى براى پر شدن داشتند؛ او خود ،چشمه ى جوشان من بود...
    با او كه بودم نيازى نبود تا در قالب يك وجود جديدى فرو رفته و روزهاى دروغين را با
    شب هاى ساختگى به پايان برسانم. او خود ،مرا به روشنى روز مى شناخت.
    او طلوع جديد براى منِ شب زده بود...
    شب زده_ayatay
     
    آخرین ویرایش:

    شب زده__αуαтαу

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/08
    ارسالی ها
    608
    امتیاز واکنش
    2,740
    امتیاز
    524
    سن
    21
    محل سکونت
    ‼️رشوه خانه‼️
    شب زده
    راستش نميدانم از كجا شروع شد؟
    آنگاه كه چشمان لبالبش براى من ناخوانا شد و من عاجز از خواندنشان
    و امان از چشمان پر حرفش كه باعث شد زانو زنم در برابر آرزو هاى
    سياه شده اش منِ بى آرزو...
    به ياد دارم كه فقط توانسته بودم بگويم: تنها نيستى من هم سالهاست كه بازيچه ى اين روزگار
    چرخان، موج زده شده ام؛ طول ميكشد تا باز گردم به لختى خويش...
    و او نميدانست كه من هم ابتداى خود را فراموش كرده بودم و قبل از آنكه او بيايد حتى به ياد نمى آوردم روز هاى بشاش هزار رنگ دهه ى اول زندگيم را و بسيار گشتم تا شايد بيابم
    اصل خويش را چرا كه من به جاى خاكسترى ها از دسته ى كم ياب زغالى ها بودم و منظورم از لختى صاف شدن روز مرگى هاى ناهموارم بود...
    من سوخته و ساخته بودم با
    نامردى هاى زمانه... من در پيچ و خم هاى تقدير ،خود را گم كرده بودم به راستى كه ازل طلوع خويش را هم به سختى به ياد مى آورم.
    ولى گويا او هم ناخوانا بود در خواندن پر حرفى هاى دلم كه بى آنكه حرفى زند سر چرخانده و مرا با
    شب تنها گذاشت...
    و شب آرى... زغال سياه رنگ تنهايى هاى من، هرچه بود براى من زيبا و مبتلا كننده مى ماند و همان قدر مبهم و با شعور...
    با اين اوصاف من دوباره
    شب زده شدم...
    شب زده_ayatay
     
    آخرین ویرایش:

    شب زده__αуαтαу

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/08
    ارسالی ها
    608
    امتیاز واکنش
    2,740
    امتیاز
    524
    سن
    21
    محل سکونت
    ‼️رشوه خانه‼️
    قناعت
    او كه رفت ،بار ديگر شعور نداشته ى روزگار مرا به زندگى تيره و تار خود كشاند و تلاش كردم تا از اين لجنزار رهايى يابم ،اما چه افسوس كه بيشتر در آن فرو مى رفتم.... شب هاى من در ميان روز هايم گم و گور شده بود و من هر چقدر كه در دل به خود ميگفتم :زندگى تنها صد سال اولش سخت است؛ باز هم نمى توانستم به زندگى بى هدف خود قناعت كنم من نميتوانستم از ستاره ى كمياب خود دست بردارم...من نيز انسانى بودم كه از دست مريزاد روزگار به دنبال آنى بودم،كه براى ديگران بيگانه و عيب بود
    من در ميان عقايدى زندگى ميكردم كه مرده شدن ماهى را به
    كوچكى تنگ ربط ميدادند... من درميان آنهايى از آرزوهايم دفاع كردم كه از جنگل خودشان آهو شكار ميكردند ...و حال من ميخواستم قانعشان كنم كه جنس من و امثالم آنقدر هم نجـ*ـس نيست كه شما ها فكرش را ميكنيد
    و افسوس و صد افسوس هر بار كه دهان باز كردم از
    ماهيتم در برابرشان دفاع كنم، تو دهنى تحقير كننده كه خوردم و حقم نبود ... من شاهد بودم كه بسيارى از انسان نما هاى سراسر غلط دور و برم پرسه ميزدند...چرا كسى آن هارا تحقير نكرد؟...
    من ميان كسانى زندگى ميكنم كه نجاست هايشان در زير
    دورويى هاى آشكارشان قد علم كرده بود و چرا كسى هم نبود تا برايشان خرده گيرى كند؟
    به راستى چه كسى پاسخگوى
    حقارت هاى من است؟
    شب زده_ayatay
     
    آخرین ویرایش:

    شب زده__αуαтαу

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/08
    ارسالی ها
    608
    امتیاز واکنش
    2,740
    امتیاز
    524
    سن
    21
    محل سکونت
    ‼️رشوه خانه‼️
    انزوا
    روز هاى من در ميان بداهه گويى رفقان و شب هاى من هم به نحو عذاب آورى ميگذشتند و من متنفر بودم از اين كه لحظات شبنم دارم را فقط به صرف گذراندن،تلف كنم. آينده ى من در لابلاى اين لحظه هاى خاكى گم شده بود. و منِ خسته از روزگار عاجز بودم در يافتنشان....به ياد دارم آن روزى را كه جسارتم را جمع كرده بودم ؛به شب تعهد داده بودم از او دفاع كنم و مهتاب چشم انتظارم بود... من با پاهاى بى تعادل و دستان خاليم به استقبال انزوا رفتم...
    به ياد دارم گفته بودم:كجا بايد مى رفتيم؟ ماهايى كه در دنياى خودمان گم شده بوديم؟جز اين بود كه با پر هاى شكسته به
    اصل خود برگشتيم؟ جز اين بود لگد مال كردند جوانه هاى آرمانى را و گفتند: افراط،حرام،غلط...
    بسيار اميدوار بودم من و آرزو هايم در كاخ
    سرخوشى هايمان جا شويم؛افسوس آنكه من كاخ مى پنداشتم ،دخمه اى بيش نبود ...
    شايد از سادگى خودم بود كه هر دست دراز شده به سويم را بى منت و بى منظور برداشت مى كردم و افسوس كه اينجا بايد آموخت پشت هر لبخند
    تظاهرى، شيطانى سگ صفت نهفته است.
    من همه ى اين هارا آموختم؛ البته با شكستن، با انزواى درونى و محبت هاى دروغين اطرافم...
    شب زده_ayatay
     
    آخرین ویرایش:

    شب زده__αуαтαу

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/08
    ارسالی ها
    608
    امتیاز واکنش
    2,740
    امتیاز
    524
    سن
    21
    محل سکونت
    ‼️رشوه خانه‼️
    كليشه
    از آن روزى كه تصميم گرفتم شخصيتم را با لايه ضخيم بى تفاوتى بپوشانم، مانند اين بود كه خزان زندگى ام به لحظه اى بدون گذر از يخبندان به بهار گراييده باشد . من وارد دنيايى شدم كه برايم بس بيگانه و حال بهم زن بود؛حال آنكه از نظر آن ها من ِ بيمار،درمان شده بودم. با اين اوصاف دوباره اطرافم شلوغ شداز بازيگران زندگى بى حاشيه من... كه با اجبار و بنابه مصلحت خودشان، زندگى مرا پر از حاشيه هاى مربوط و بى مربوط كردند...
    من با شخصيت تظاهرى و احساسات ساختگى خود،
    كليشه هاى تكرارى اطرافيانم را به زندگى ام باز گردانده بودم و دروناً اين موضوع برايم بس دردناك بود كه آن ها مرا به خاطر خود واقعيم نمى خواستند ...گويا همه از اين برگشت ناگهانى من بسيار خشنود بودند ....و من ميدانى بگذار به تو بگويم پس تقصير دل بيچاره ى من چه بود؟ من زير بار فشار اطرافيانم اقدام به انجام كارى شدم كه قبل ماجرا مى گفتم :"هرگز"
    زندگى به من آموخت كه حتى براى
    بهترين هايت هم گاهى نبايد بجنگى چراكه با به دست آوردنشان تمام آن پيش و پا افتاده هاى زندگيت را از دست خواهى داد. من فهميدم براى آنكه تنها نمانى،همان بهتر است مانند بقيه بره اى هزار چهره باشى تا در گله بمانى و به چرا بروى، حتى اگر اهل چرايييدن نباشى...
    شب زده_ayatay
     
    آخرین ویرایش:

    شب زده__αуαтαу

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/08
    ارسالی ها
    608
    امتیاز واکنش
    2,740
    امتیاز
    524
    سن
    21
    محل سکونت
    ‼️رشوه خانه‼️
    ويرانه
    زندگى من به يك بشكه ى توخالى تبديل شده بود به ياد دارم چه شب هايى كه من بودم و قلمم وخيالات پرانم و اميد هاى واهى ام...و حتى گاه من بودم با چشمان محرومى كه به دنبال ستاره ى گم شده اش ميگشت.من در آن شب هاى بى تپش، در خفتگاه قديمى ام به ياد سرخوردگى هايم،چه خاطراتى كه نسوزاندم و چه پك هايى كه دودشان چون آرزوهايم به فنا رفت...
    به من ميگفتند: چه مى كنى ميان آن سقف آواره ،حكايت هاى شبانه و ستاره هاى بيگانه ات؟
    چه بايد ميگفتم؟من در ميان شرم لطيف لحظه ها با آن بوى ملايم نرگس ها به داستان عشق
    نافرجامى مى انديشيدم كه با خواستن من و رفتن او پايان يافت.
    و ميدانى به من ميگفتند كه اين سقف آوار خواهد شد بر همان نيمچه آرزو هايت... من از كجا بايد ميدانستم؟و حال به آنجا كه نگاه كنى خواهى ديد
    ويرانه اى بيش نيست.
    و من هر روز بر روى آن ويرانه ها قدم ميگذارم و ميدانم كه يك
    افق و يك بى نهايت كمترين فاصله ى من و اوست.من حتى به سقف مقوايى هم قناعت مى كردم اما چه فكر ميكردم چه شد؟
    خدايا تو كه شاهد بودى من هر ثانيه به دنبال
    جرعه اى نفس ميگشتم.چرا به دادم نرسيدى؟
    شب زده_ayatay
     
    آخرین ویرایش:
    بالا