دلنوشته King of Seasons : Autumn

  • شروع کننده موضوع Mojtaba
  • بازدیدها 376
  • پاسخ ها 13
  • تاریخ شروع

Mojtaba

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/04
ارسالی ها
2,741
امتیاز واکنش
43,440
امتیاز
1,256
محل سکونت
Eden
ys4m_thefallingofautumndarkness.jpg


بهار و با خودت از خونه بردی
پای برگای افتاده نشوندیم
تو که قصدت از اول رد شدن بود
چرا تا فصل دلتنگی کشوندیم...​
 
  • پیشنهادات
  • Mojtaba

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/04
    ارسالی ها
    2,741
    امتیاز واکنش
    43,440
    امتیاز
    1,256
    محل سکونت
    Eden
    1.jpg


    روی تختم نشسته ام باید ,
    این نفس های آخرم باشد
    وقتی از دست می روم شاید
    نامه ای لای دفترم باشد

    ناخوشم , مثل شعرهای خودم
    تلخم از بغض های تکراری
    خاطراتی که روز وشب شده اند
    قرص هایی برای بیداری

    تو که گرمی به زندگی خودت
    گریه های مرا نمی فهمی
    به حضورت هنوز معتادم
    تو ولی بی بهانه بی رحمی

    بغض كردم ، ولي نفهميدی
    رفتنت حسِ خوبْ! خوبی نيست
    مثل من جمعه باش ! می فهمی
    عصر جمعه غروب خوبی نيست

    فكر كن! پشت هم دعا بكنی
    تا سرت روی شانه اش باشد
    می رود تا تمام خاطره ات
    دو، سه خط ، عاشقانه اش باشد

    فكر كن ! آخرين نفس هایت
    زير باران شبی رقم بخورد
    عشق يعنی كه رفته باشد و بعد
    حالت از زندگی به هم بخورد

    فكر كن! در شلوغی تهران
    عصر پاييز ... در به در باشی
    شهر را با خودت قدم بزنی
    غرقِ رويای "یک نفر باشی"

    []

    من كه یک عمر در خودم بودم
    سينه ام را به عشق آلودی
    يك نفر عاشقانه پیرم كرد
    كاش از اول نیامده بودی

    می نويسم، اگرچه چشمانم
    تا ابد از نگاه تو مـسـ*ـت اند
    تو برو تا همیشه! باور كن
    خاطراتت مراقبم هستند
    ؛ پویا جمشیدی /
     

    Mojtaba

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/04
    ارسالی ها
    2,741
    امتیاز واکنش
    43,440
    امتیاز
    1,256
    محل سکونت
    Eden
    autumn_36.jpg


    آسمانش را گرفته تنگ در آغـ*ـوش
    ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.
    باغ بی برگی،
    روز و شب تنهاست،
    با سکوت پاکِ غمناکش.
    سازِ او باران، سرودش باد.
    جامه اش شولای عریانی‌ست.
    ور جز،اینش جامه ای باید .
    بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .
    گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمی خواهد .
    باغبان و رهگذران نیست .
    باغ نومیدان
    چشم در راه بهاری نیست
    گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد،
    ور برویش برگ لبخندی نمی روید؛
    باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
    داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .
    باغ بی برگی
    خنده اش خونیست اشک آمیز
    جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن.
    پادشاه فصلها ، پائیز ..
    (مهدی اخوان ثالث)​
     
    بالا