- نام رمان
- اشتباه دلم
- نام نویسنده
- SAmirA
- ژانر
-
- اجتماعی
- عاشقانه
- نام ویراستار
- Pari_A
- سطح رمان
- نیمه حرفهای
داستانی زندگی هایی هست که بخاطر اشتباهات دیگران از هم پاشیده میشود ولی در قصه ما همین انسانها دوباره باعث سرزنده شدن و جوانه زدن باقی ماندگان میشود.
خلاصه:
زنی که بهخاطر اشتباه یکی دیگه زندگیش نابود میشه؛ ولی مردی پیدا میشه که میخواد دست زن قصهمون رو بگیره و سرپاش کنه؛ ولی خودش باعث میشه اون زن هر روز بیشتر با مشکلات دستوپنجه نرم کنه و اتفاقاتی براش پیش بیاد که حتی مرگ رو به زندگی ترجیح میده و…
مقدمه:
باران روی برگهای خزانزده میغلتید و برگها زیر پای عابران که با عجله از زیر باران فرار میکردند له میشد. همانند من که زیر باران سیل آسای زندگی له شدم؛ ولی از پس ابرهای بالای سرم نوری را دیدم که بزرگتر و بزرگتر شد. ناگهان رعد میزند و ابرهای سیاه نور را در خود گم میکنند مثل من که گم میشوم در… اشتباه دلم
قسمتی از رمان :
صدای گامهای بلند و محکمم توی سالن طولانی طنینانداز شده بود.
– من رو از تهران کشیدید اینجا که چی؟ نتونستید یه مسئله ساده رو حل کنید.
با اینکه حرفهام رو با صدای بلند نمیزدم؛ ولی میدونستم جدیتی که در کلامم هست همه رو وادار به گوش سپردن و اطاعت کردن بدون چون و چرا میکنه، میدونستم موضوعی جدی در بین هست که از گفتن اون میترسه. در حالی که بند کیفش رو محکم تو دستش گرفته بود و با دست دیگهش شال بهظاهر نامنظمش رو دست میکشه، شروع به حرف زدن کرد.
خلاصه:
زنی که بهخاطر اشتباه یکی دیگه زندگیش نابود میشه؛ ولی مردی پیدا میشه که میخواد دست زن قصهمون رو بگیره و سرپاش کنه؛ ولی خودش باعث میشه اون زن هر روز بیشتر با مشکلات دستوپنجه نرم کنه و اتفاقاتی براش پیش بیاد که حتی مرگ رو به زندگی ترجیح میده و…
مقدمه:
باران روی برگهای خزانزده میغلتید و برگها زیر پای عابران که با عجله از زیر باران فرار میکردند له میشد. همانند من که زیر باران سیل آسای زندگی له شدم؛ ولی از پس ابرهای بالای سرم نوری را دیدم که بزرگتر و بزرگتر شد. ناگهان رعد میزند و ابرهای سیاه نور را در خود گم میکنند مثل من که گم میشوم در… اشتباه دلم
قسمتی از رمان :
صدای گامهای بلند و محکمم توی سالن طولانی طنینانداز شده بود.
– من رو از تهران کشیدید اینجا که چی؟ نتونستید یه مسئله ساده رو حل کنید.
با اینکه حرفهام رو با صدای بلند نمیزدم؛ ولی میدونستم جدیتی که در کلامم هست همه رو وادار به گوش سپردن و اطاعت کردن بدون چون و چرا میکنه، میدونستم موضوعی جدی در بین هست که از گفتن اون میترسه. در حالی که بند کیفش رو محکم تو دستش گرفته بود و با دست دیگهش شال بهظاهر نامنظمش رو دست میکشه، شروع به حرف زدن کرد.