داستان کوتاه آموزنده

  1. کوکیッ

    داستان داستان کودکانه «خرگوش و شیر»

    روزگاری در یک جنگل زیبا یک شیر عصبانی و بداخلاق زندگی می کرد، او پادشاه جنگل بود و حیوانات زیادی را برای اینکه غذای خود را تامین کند کشته بود به همین دلیل همه ی حیوانات از او وحشت داشتند. روزی حیوانات جلسه ای برگزار کردند تا راهکاری پیدا کنند تا از دست شیر بدجنس راحت شوند. یک خرگوش پیر که بسیار...
  2. کوکیッ

    داستان داستان کودکانه «دیوار مهربانی»

    یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود توی این شهر شلوغ یه خونه‌ی خیلی بزرگی بود که چندتا اتاق داشت، توی یکی از این اتاقها پر از اسباب بازی بود، روبروی کمد اسباب بازیها یه تخت خواب چوبی بود که زیر این تخت خواب یک جفت کفش صورتی ناراحت و غمگین نشسته بود، خانم کفشه هرروز گریه می‌کرد و با خودش میگفت: “دیگه...
  3. کوکیッ

    داستان داستان کودکانه «موچی بی دقته»

    آن شب برف سنگینی باریده بود . همه جا سرد بود موچی ( مورچه کوچولو ) و فیلو ( فیل کوچولو ) در خانه خوابیده بودند . بخاری کوچک آنها روشن بود اما نمی توانست همه خانه را گرم کند . موچی گفت : " باید یک فکری بکنیم که خانه را گرم کنیم. و بعد گفت : " یک فکر حسابی دارم . ما می توانیم تمام شعله های اجاق...
  4. کوکیッ

    داستان داستان کودکانه «آداب احترام به بزرگترها»

    يه روز بعدازظهر، فاطمه و محمد، پيش مامان اومدن و ازش خواستن تا اونا رو به خونه‌ ی مامان بزرگ ببره. مامان قبول كرد وگفت: باشه مي‌ريم ولي يادتون باشه به بابا بزرگ و مامان بزرگ احترام بذارين و اونا رو اذيت نكنين. محمد پرسيد: اما، ما كه نمیدونيم چه جوري بايد احترام بذاريم؟ مامان گفت: پس بياين...
  5. کوکیッ

    داستان داستان کودکانه «باغچه مادربزرگ»

    یکی بود یکی نبود.مادر بزرگ یه باغچه قشنگ داشت که پراز گلهای رنگارنگ بود. ازهمه ی گل ها زیباتر گل رز بود. البته اون به خاطر زیباییش مغرور شده بود و با بقیه گل ها بدرفتاری می کرد. یک روز دوتا دختر کوچولو و شیطون که نوه های مادربزرگ بودند به سمت باغچه آمدند. یکی از آن ها دستش را به سمت گل رز برد...
  6. ✿بانو

    داستانک داستانک ضرب المثل آش نخورده

    داستانک: "آش نخورده و دهان سوخته" این ضرب‌المثل را زمانی به کار می‌برند که کسی کار اشتباهی انجام نداده است؛ اما دیگران متهمش کرده‌اند. «روزی شخصی پس از مدت‌ها به خانه یکی از دوستانش رفت. صاحب‌خانه که از دیدار دوستش بسیار خوشحال شده بود، با لبخند به استقبالش رفت و از او خواست تا به درون خانه...
  7. A

    داستانک *داستان های کوتاه *

    به نام خالق زیبایی ها مجموعه ای از داستان های کوتاه اکثرا گمنام که بعضی تلخ وبغضی ترش وشیرین اند. امیدوارم خوشتون بیاد^.^
بالا