داستانک: "آش نخورده و دهان سوخته"
این ضربالمثل را زمانی به کار میبرند که کسی کار اشتباهی انجام نداده است؛ اما دیگران متهمش کردهاند.
«روزی شخصی پس از مدتها به خانه یکی از دوستانش رفت. صاحبخانه که از دیدار دوستش بسیار خوشحال شده بود، با لبخند به استقبالش رفت و از او خواست تا به درون خانه برود.
او به پذیرایی از دوستش مشغول شد، سفرهای پهن کرد و آش داغی برای او آورد و به آشپزخانه برگشت تا بقیه وسایل را بیاورد.
مهمان هنوز دست به سفره نبرده بود که دندانش درد گرفت و از شدت درد، دستش را به دهان گذاشته، بیتابی کرد.
در این هنگام، صاحبخانه وارد اتاق شد و وقتی منظره را دید خیال کرد که مهمان عجله کرده و آش را داغداغ خورده و به همین دلیل دهانش سوخته است. پس بسیار ناراحت شد و گفت:
«اگر صبر میکردی، آش سرد میشد و بعد آن را میخوردی، اینگونه دهانت نمیسوخت.»!
مهمان که از شنیدن حرف صاحبخانه بسیار خجالتزده شده بود با صدایی لرزان و آرام گفت: «بله؛ آش نخورده و دهان سوخته!»
این ضربالمثل را زمانی به کار میبرند که کسی کار اشتباهی انجام نداده است؛ اما دیگران متهمش کردهاند.
«روزی شخصی پس از مدتها به خانه یکی از دوستانش رفت. صاحبخانه که از دیدار دوستش بسیار خوشحال شده بود، با لبخند به استقبالش رفت و از او خواست تا به درون خانه برود.
او به پذیرایی از دوستش مشغول شد، سفرهای پهن کرد و آش داغی برای او آورد و به آشپزخانه برگشت تا بقیه وسایل را بیاورد.
مهمان هنوز دست به سفره نبرده بود که دندانش درد گرفت و از شدت درد، دستش را به دهان گذاشته، بیتابی کرد.
در این هنگام، صاحبخانه وارد اتاق شد و وقتی منظره را دید خیال کرد که مهمان عجله کرده و آش را داغداغ خورده و به همین دلیل دهانش سوخته است. پس بسیار ناراحت شد و گفت:
«اگر صبر میکردی، آش سرد میشد و بعد آن را میخوردی، اینگونه دهانت نمیسوخت.»!
مهمان که از شنیدن حرف صاحبخانه بسیار خجالتزده شده بود با صدایی لرزان و آرام گفت: «بله؛ آش نخورده و دهان سوخته!»