خلاصه
گاهى فشار زندگى بهقدرى زياد ميشود كه حتى خواستار فراموشى ميشويم؛ فراموشىهايى كه خيلى بهتر از بهيادداشتنها هستند. زندگى زيباست؛ اما زيبايى بهآسانى بهدست نمىآيد و بايد بهايى پرداخت كرد. همانند زندگى مردى كه زيبايى زندگى را به دست آورد و در عوض، بيشتر چيزهايى كه داشت را از دست داد...
o_O سلام باز منم
يه رمان متفاوت دارم اما ژانرش تكراريه ترسناک و تخيلى و هيجانى ، البته تخيلى تخيلى هم نيست ، شخصيت هاى تو رمانم همشون وجود دارن ، اما از ديد انسان دورن
خلاصه :
رمان در مورد يه جنه :aiwan_light_diablo:يه جن بد كه ماموريت هاى خودشو داره مثل همه جن هاى بد با ذكر بِسْم الله...