متون ادبی کهن «سی فصل»

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
کسی از زهد و تقوی شد مسلم

که پشت پا زد او بر هر دو عالم

نباشد غیر حق اندر دل او

مقام قرب وحدت منزل او

شناسد از ره وحدت خدا را

امیر خویش داند مرتضی را

نباشد یک نفس بی امر آن شاه

ز نا فرمانیش استغفرالله

بامرش هرچه کردی آن حلالست

ولی بی امر او بر تو وبالست

نتابی سر دمی از امر و فرمان

که تا کافر نمیری ای مسلمان

بر آنکس مال این دنیا حرامست

که غیر مرتضی او را امامست

حرامست اهل دنیا را زن و زر

که او را نیست راه و رسم حیدر

نماز و روزه بی مهرش خطا دان

چه داری حب او بر خود روا دان

ندانی گر طریق مرتضی را

ندانی از ره معنی خدا را

شوی گر واقف اسرار حیدر

بر آری نعرهٔ الله اکبر

عبادت را بدانی گر تو یکسر

بود بی امر حیدر خاک بر سر

اگر طاعت کنی بی او تو صد سال

نیابی ذرهٔ نه شوق ونه حال

تو طاعت را به امر اولیا کن

بترک غفلت و روی و ریا کن

هر آنکس کو ریائی شد یقین است

برو هم مالک دوزخ نگین است

تو هرچه گفت حیدر آن چنان کن

طریق مخلصان مؤمنان کن

تو حرمت دار قول انبیا را

تو برپادار فعل اولیا را

ز هر چیزی که حق بیزار باشد

یقین میدان که او مردار باشد

تو ایمان با کسی آور که حق گفت

ترا از راه این معنی سبق گفت

چه ایمان آوری گردی همه نور

زنی لاف انا الحق همچو منصور

اناالحق گفت آن پاک منور

نوشید*نی شوق خورد از دست حیدر

بجان و دل سرشتم مهر حیدر

بخوردم شربتی از دست حیدر

حلال این دانم و دیگر ندانم

بود مـسـ*ـتی شوق او بجانم

دگر پرسی که راه حق کدام است؟

که را گوئی که اندر دین تمام است؟
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    محمد چون ز پیش خلق برخاست

    امامت خلق عالم را ازو راست

    ز بعد مصطفی حیدر امام است

    ترا ایمان و دین از وی تمام است

    امام است مرتضی و آل یاسین

    طریق راه ایشانست در دین

    علی اندر جهان مقصود راهست

    سراسر رهروان را او پناهست

    دلیل راه حق دان مرتضی را

    براه او شناسا شو خدا را

    چراغ مهر او در دل برافروز

    طریق دین حق از وی بیاموز

    امامان ره دین را یکی دان

    که این باشد طریق اهل ایمان

    بظاهر گرده و دو هادیانند

    ز بعد مصطفی صاحب زمانند

    ولی فرمود احمد اصل ایجاد

    فدای جان او جانهای ما باد

    که ما را اول و آخر محمد

    محمد دان وسط از حکم سرمد

    بظاهر چارده معصوم مائیم

    همه یک نور از نور خدائیم

    ز اول هم ز اوسط تا بآخر

    یکی باشیم ما اندر مظاهر

    امامان ره دین را یکیدان

    که این باشد طریق اهل ایمان

    بحق در سلسله میرو در این راه

    که تا گردی ز اصل کار آگاه

    یکی میدان ز روی ذات انوار

    بظاهر گرچه می‌بینی تو بسیار

    ظهوری دارد اندر هر زمانی

    مقامی دارد اندر هر مکانی

    گهی طفل و گهی پیرو جوانست

    گهی درویش و گـه شاه جهانست

    گهی در مصر و گاهی در عراقست

    بدو خود مؤمنان را اشتیاقست

    زمین و آسمان را او ستونست

    تو در ظاهر نمیدانی که چونست

    بباطن دانمش اندر همه جا

    نباشد منزلی او را و مأوا

    بدین معنی همیشه در جهان است

    گهی پیدا و گاهی در نهان است

    ازین رو گفته‌اند مظهر عجایب

    که ظاهر سازد آثار غرایب

    به دنیا نایب او رهبرانند

    محبان علی جمله برآنند

    شناسا شو بدو تا راه یابی

    بمعنی مظهر الله یابی

    اگر بشناسی او را ای برادر

    چه می‌پرسی ز ترسا و ز کافر

    بگویم نام آن سلطان سرمد

    که پا بنهاد بر دوش محمد

    امیرالمؤمنین شاه معظم

    امیرالمؤمنین اسرار آدم

    امیرالمؤمنین ورد زبانم

    امیرالمؤمنین روح وروانم

    طفیل اوست از مه تا
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    تو ناجی را نمی‌دانی ز هالک

    نمی‌دانی درین ره کیست مالک

    حدیثی مصطفی گفته در این باب

    بگویم با تو این اسرار در یاب

    چنین فرمود کز بعد من امت

    شوند در دین هفتاد و سه ملت

    یکی ناجی بود در دین الله

    بود هفتاد و دو مردود درگاه

    بگویم با تو آن ناجی کدام است

    کسی کو واقف از سر امام است

    بود مأمور امر مصطفی را

    امام خویش نامد مرتضی را

    شناسد از ره معنی وصی را

    نباشد منکر او قول نبی را

    شناسای امامان سالکانند

    ولیکن ناشناسان هالکانند

    بود ناجی کسی بیشک درین راه

    که او باشد ز اصل خویش آگاه

    تو با حق دان کسی کو راه دانست

    بعالم مظهر الله دانست

    تو ناجی دان کسی کو یار باشد

    بمعنی واقف اسرار باشد

    تو ناجی دان کسی کو راه شاهست

    امیرالمؤمنین او را پناهست

    هر آنکس کز علی گردید مأمور

    شود بیشک سرا پایش همه نور

    ازو باشد نجات و رستگاری

    تو دست از دامن او برنداری

    خدا اورا به هر جاه راه دادست

    بهر چیزی دل آگاه دادست

    تو حاضر دان مر او را در همه جا

    گهی پنهان بود او گاه پیدا

    گهی حاضر بود او گاه غایب

    مر او را گفته‌اند مظهر عجایب

    بگویم اول و آخر همه اوست

    بمعنی باطن و ظاهر همه اوست

    یقین میدان که او از نور ذاتست

    میان جان و دل آب حیات است

    در این اسرار مرد نیک صادق

    بود آن هالک بی‌دین منافق

    تو هالک دان هر آن کو ره ندانست

    طریق ملت آن شه ندانست

    تو هالک دان کسی کو غیر حیدر

    گزیند در ره دین پیردیگر

    تو هالک دان که نشناسد علی را

    نداند او امام حق ولی را

    تو هالک دان کسی مأمور نبود

    نهاده جان بکف منصور نبود

    تو هالک دان کسی کو نیست درویش

    نمی‌داند امام و رهبر خویش

    اگر خواهی که باشی ناجی راه

    نتابی سر ز امر حضرت شاه

    اگر بندی کمر در راه فرمان

    وجود خود کنی همچون گلستان

    به جان آزاد شو از هر دو عالم

    چگویم به ازین والله اعلم

    دگر پرسی که علم دین کدامست

    که آن ما را ز امر حق پیامست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    علوم دین بگویم با تو ای یار

    تو این اسرار از من گوش میدار

    علوم باطنی را گوش میدار

    علوم ظاهری فرموش میدار

    ز علم باطنی ای یار انور

    چنین گفتند دانایان رهبر

    که علم دین بود دانستن راه

    شود در راه دین از خویش آگاه

    شناسی خویشتن را گر کجائی

    درین محنت سرا بهر چرائی

    باول از کجا داری تو آغاز

    بآخر هم کجا خواهی شدن باز

    امام خویشتن را هم بدانی

    طلب داری حیات جاودانی

    ولیکن کس بخود این ره نداند

    که پیر رهبر این ره بداند

    طلب کن پیر رهبر اندرین راه

    که گرداند ترا از کار آگاه

    ترا راه حقیقت او نماید

    در اسرار برویت گشاید

    از آن در علم دین آگاه گردی

    تو واقف از کلام الله گردی

    تو او را گر شناسی علم دانی

    علوم اول وآخر بخوانی

    تو او را گر شناسی محو مانی

    بغیر او دگر چیزی ندانی

    تو او را گر شناسی جان بیابی

    طریق بوذر و سلمان بیابی

    همین است علم دین ای مرد دانا

    که دانا در ره وحدت خدا را

    بفر شاه مردان ره بری تو

    شوی واقف ز سر حیدری تو

    مقام علم دین در فر شاهی است

    مرا در معنی این علم راهی است

    بمعنایش نمایم من ترا راه

    که تا گردی ز سر وحدت آگاه

    مبین خود را اگر تو مرد دینی

    خدا بینی اگر خود را نه بینی

    تو خود را محو کن در شیر یزدان

    خدا بین و خداخوان و خدا دان

    درآئی در مقام خودپرستی

    تو خود باشی بت و خود را پرستی

    بجز حق هرچه مقصود تو باشد

    همان مقصود و معبود تو باشد

    تو خود را نیست میکن هست اوباش

    زجام وحدت حق مـسـ*ـت او باش

    تو خود اول شناسی پس خدا را

    ز بعد مصطفی خود مرتضی را

    به اسرار علی گر راه یابی

    ز علم مصطفی آگاه یابی

    تو او را گر شناسی نور گردی

    بپاکی خوبتر از هور گردی

    تو او را گر شناسی مرد راهی

    بیابی در دو عالم پادشاهی

    باسرارش اگر باشی تو محرم

    روی چون قطره اندر بحر اعظم

    ب
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بگویم با تو از احوال گردون

    که تا بینی بمعنی سر بیچون

    چنین میدان که این چرخ مدور

    که گردان شد بامر پاک داور

    بگردد روز و شب این چرخ دوّار

    همه مقصود او دیدار آن یار

    همه سرگشته گردان بهر یار است

    ز بهر دیدن او بی قرار است

    بگردد این چنین گردنده افلاک

    بودتا آب و باد و آتش و خاک

    همه سرگشته فرمان اویند

    همه دلداده و شیدای اویند

    بگردد این چنین پیوسته مادام

    کز آن گشتن زمین را باشد آرام

    بگردد این چنین گردنده گردون

    که تا آید در و یاقوت بیرون

    بگردد تا نبات از خاک روید

    ازو حیوان غذای خویش جوید

    بگردد این چنین در گرد عالم

    کزو پیدا شود در دهر آدم

    سپهر و انجم و خورشید تابان

    همه سرگشته‌اند از بهر انسان

    ببین گر ز آنکه داری نور بینش

    که بر انسان شده ختم آفرینش

    هر آن چیزی که پیدا شد ز معبود

    حقیقت را همه مقصود او بود

    جهان یابد از انسان زینت و زین

    که باشد مجمع آثار کونین

    بزیر گنبد فیروزه گون طاق

    هر آن چیزی که تو بینی در آفاق

    تمامی بهر انسان آفریدند

    مر او را دردو عالم برگزیدند

    هر آنچه هست از پیدا و پنهان

    همه موجود شد در ذات انسان

    مر او را عالم کوچک از آن گفت

    نیارم درّ این اسرار را سفت

    ولی انسان ز بهر کردگار است

    مر او را جز شناسائی چه کار است

    شناسد خویش از آغاز و انجام

    بیاد حق بود در صبح و در شام

    بداند کز چه موجود است اشیا

    شود عارف بنور حق تعالی

    شود او را شناسائی چو حاصل

    بداند در جهان انسان کامل

    امام کل عالم مرتضی دان

    تو او را مظهر نور خدا دان

    ز شوق او بود گردان کواکب

    مر او را سر بسر گشتند طالب

    سپهر از بهر او گردنده باشد

    مر او را از دل و جان بنده باشد

    ز حل باشد کمینه هندوی او

    همین گردد که ره یابد سوی او

    بهر دم مشتری تسبیح خوانش

    ثنای او بود ورد زبانش

    برفتد تیغ مریخ ستمگر

    که تا سازد جدا از دشمنش سر

    بمدحش زهره هر دم ساز دارد

    بهرسازی هزار آواز دارد

    بود از جان و دل خورشید انور

    غلام و چاکر اولاد حیدر

    ز نور مرتضی او نور دارد

    کز آن آفاق را معمور دارد

    عطارد منشی دیوان او دان

    ز شوق او بود در چرخ گردان

    بسی گردد بگردش ماه شب گرد

    که در گشتن نه بیند کس ازو گرد

    همه از شوق او نالان و گردان

    نمی‌گویم چگویم با تو نادان

    همه سرگشتگی شان بهر شاه است

    چه خورشید و چه چرخ و سال و ماهست

    زمین و آسمان او راست مقصود

    همه اشیا ز بهر اوست موجود

    بود او را بهر جائی اساسی

    بهر وقتی بود او را لباسی

    ولی در اصل یک سررشته دارد

    که این رشته بهم پیوسته دارد

    نگردد منقطع سر رشته هرگز

    ز انکار چنین معنی بپرهیز

    چنین تقدیر داد این رشته را تاب

    که گر مرد رهی این رمز دریاب

    دگر پرسی که لذات جهان را

    نمایم بر تو اسرار نهان را
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    تو لذات جهان و حشمتش دار

    حقیقت حشمت دنیا ست آزار

    زر و زن هم بمعنی نیست لـ*ـذت

    بود اندر حقیقت رنج و محنت

    تو لذات جهان لذات دین دان

    ز لذات جهان مقصود این دان

    حقیقت هست لذات جهان علم

    سخاو رحمت و احسان و هم حلم

    ترا قوت بود از علم دینی

    ازو مقصود هر دو کون بینی

    ز علم دین بیابی سر کونین

    بیابی در دو عالم زینت و زین

    ترا لـ*ـذت ز علم و از عمل بوی

    چه خوانی لـ*ـذت علم از عمل جوی

    مجو لـ*ـذت ز ملک و جاه عالم

    بیفشان دست همت از دو عالم

    ز غیر حق شوی هم بر کرانه

    نه بینی خویشتن را در میانه

    ز خود یکبارگی آزاد گردی

    مطیع حیدر کرار گردی

    ترا لـ*ـذت ز حب شاه باشد

    بمعنی گر بسویش راه باشد

    ز مهر مرتضی یابی تو قوت

    ببارد بر تو بس باران رحمت

    تو او را جو که در عالم چو جانست

    رفیق اولیا در هر زمانست

    شدن در راه او لذات میدان

    ازو باشد طریق راه عرفان

    ازو باشد همه لذات این کار

    برو طالب ره مولا نگه دار

    عبادت را توهم لذات میدان

    ولی باید که او باشد بفرمان

    عبادت را بامر مرتضی کن

    بترک غفلت و روی و ریا کن

    مگردان سر دمی از راه عرفان

    که تا کافر نمیری ای مسلمان

    بغیر او اگر راهی گزینی

    در آن ره خویش را درچاه بینی

    ازو دنیا و عقبایت تمام است

    حقیقت در دو عالم او امام است

    ازو یابی بهشت و حوض کوثر

    ازو گردی چه خورشید منور

    که او باشد قسیم نار و جنت

    رهاند مر ترا از رنج و محنت

    حقیقت مرتضی را گر بدانی

    کنی در هر دو عالم کامرانی

    بهر چه مرتضی گوید چنان کن

    عدوی وی بدوزخ جاودان کن

    تو آن گفتار را لذات میدان

    همیشه گفتهٔ عطار میخوان

    دگر پرسی که عدل شاه چونست

    که ظالم در دو عالم خود زبونست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    تو لذات جهان و حشمتش دار

    حقیقت حشمت دنیا ست آزار

    زر و زن هم بمعنی نیست لـ*ـذت

    بود اندر حقیقت رنج و محنت

    تو لذات جهان لذات دین دان

    ز لذات جهان مقصود این دان

    حقیقت هست لذات جهان علم

    سخاو رحمت و احسان و هم حلم

    ترا قوت بود از علم دینی

    ازو مقصود هر دو کون بینی

    ز علم دین بیابی سر کونین

    بیابی در دو عالم زینت و زین

    ترا لـ*ـذت ز علم و از عمل بوی

    چه خوانی لـ*ـذت علم از عمل جوی

    مجو لـ*ـذت ز ملک و جاه عالم

    بیفشان دست همت از دو عالم

    ز غیر حق شوی هم بر کرانه

    نه بینی خویشتن را در میانه

    ز خود یکبارگی آزاد گردی

    مطیع حیدر کرار گردی

    ترا لـ*ـذت ز حب شاه باشد

    بمعنی گر بسویش راه باشد

    ز مهر مرتضی یابی تو قوت

    ببارد بر تو بس باران رحمت

    تو او را جو که در عالم چو جانست

    رفیق اولیا در هر زمانست

    شدن در راه او لذات میدان

    ازو باشد طریق راه عرفان

    ازو باشد همه لذات این کار

    برو طالب ره مولا نگه دار

    عبادت را توهم لذات میدان

    ولی باید که او باشد بفرمان

    عبادت را بامر مرتضی کن

    بترک غفلت و روی و ریا کن

    مگردان سر دمی از راه عرفان

    که تا کافر نمیری ای مسلمان

    بغیر او اگر راهی گزینی

    در آن ره خویش را درچاه بینی

    ازو دنیا و عقبایت تمام است

    حقیقت در دو عالم او امام است

    ازو یابی بهشت و حوض کوثر

    ازو گردی چه خورشید منور

    که او باشد قسیم نار و جنت

    رهاند مر ترا از رنج و محنت

    حقیقت مرتضی را گر بدانی

    کنی در هر دو عالم کامرانی

    بهر چه مرتضی گوید چنان کن

    عدوی وی بدوزخ جاودان کن

    تو آن گفتار را لذات میدان

    همیشه گفتهٔ عطار میخوان

    دگر پرسی که عدل شاه چونست

    که ظالم در دو عالم خود زبونست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    حقیقت بحر کل دریای نور است

    همه جائی که آن مأوای نور است

    توی یک قطرهٔ از بحر توحید

    بیکتائی نگر بگذار تفرید

    تفکر کن که آخر از کجائی؟

    جداگشته ز بحر او کجائی؟

    شناسی گر بمعنی خویش را باز

    بدانی کز کجا داری تو آغاز

    تو پنداری توی ای مرد نادان

    حجاب خود توی فتنه همین دان

    خودی خویشتن بردار از راه

    که تا واقف شوی از سر الله

    یکی نور است حقیقت کل اشیا

    بیاید گوهر باران ز دریا

    حقیقت بین شو و در خود نظر کن

    چو قطره سوی بحر او گذر کن

    هر آنکس کو نشد از بحر آگاه

    نیابد در حقیقت سوی او راه

    وگر خود را ندانی از کجائی

    نیابی اندر این بحر آشنائی

    حقیقت تا ابد در جهل مانی

    بمانی در جحیم جاودانی

    نگردد بر رخت در معرفت باز

    اگر خود را ندانی تو ز آغاز

    بشو غواص دریای معانی

    کزین معنی در اسرار دانی

    برون آورد رو بشکن صدف را

    که تا دانی نشان من عرف را

    شوی دریاچه در دریا نشینی

    بجز دریا دگر چیزی نبینی

    اگر آگه ازین معنی شوی تو

    شوی واصل به بحر معنوی تو

    بمعنی پی بری سر حقیقت

    روی چون قطره اندر بحر وحدت

    حقیقت را بمعنی شاه دارد

    بسوی جمله دلها راه دارد

    مجو آزار دلها تا توانی

    که آن تیر است در دلها نهانی

    چه دانی تو که در دل یار باشد

    دل تو خالی از اغیار باشد

    چه قطره و اصل دریای اویم

    سخن کوتاه شد والله یعلم

    دگر پرسی ز سرّ کشتی نوح

    که بر من ساز این ابواب مفتوح
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ز حال نوح و کشتی بازگویم

    به پیش عارفان این راز گویم

    حقیقت نوح دان هادی مطلق

    بود معنی کشتی دعوت حق

    کسی کو دعوت حق را پذیرد

    به کشتی نوح او را دست گیرد

    کسی کو آفتی آرد بکشتی

    یقین میدان که او ماند بزشتی

    تو کز کشتی شوی دور از بطالت

    شوی غرقه بدریای جهالت

    همیشه تا ابد در جهل مانی

    روی اندر جحیم جاودانی

    ترا هادی دلیل راه باشد

    ز سر کشتیت آگاه باشد

    ترا زان غرقه گشتن وارهاند

    بکشتی نجات اندر رساند

    علی باشد حقیقت هادی راه

    زهی دولت اگر گشتی تو آگاه

    نجات و رستگاری از علی دان

    رهاند مر ترا از سر طوفان

    حقیقت هست کشتی دعوت او

    پناه و رستگاری رحمت او

    اگر آئی درین کشتی چه بوذر

    شوی بهتر ز خورشید منور

    اگر آئی درین کشتی چه سلمان

    ازین غرقاب بیرون آوری جان

    اگر آئی درین کشتی شوی هست

    شوی از حوض کوثر همچه من مـسـ*ـت

    اگر آئی درین کشتی برستی

    بلندی یابی از گرداب پستی

    اگر آئی درین کشتی به بینی

    ظهور اولین و آخرینی

    اگر آئی درین کشتی تو شاهی

    بفرمانت شود مه تا بماهی

    اگر آئی درین کشتی رفیقی

    توان گفتن ترا مرد حقیقی

    درین کشتی درآ تا شاه گردی

    حقیقت مظهرالله گردی

    درین کشتی درآ تا یار بینی

    هزاران معنی اسرار بینی

    درین کشتی درآ تا شاه باشی

    ز اسرار علی آگاه باشی

    درین کشتی نجات و رستگاریست

    درین کشتی نجات و پایداریست

    ازین کشتی اگر تو باز مانی

    بمانی در عذاب جاودانی

    بمعنیّ دگر روح تو نوح است

    که در کشتی تن او را فتوح است

    درین کشتی اگر معروف باشی

    بدین مصطفی موصوف باشی

    شناسد روح او راکشتی تن

    به گلشن باز گردد او ز گلخن

    درین کشتی رود چون روح کامل

    شود در بحر الاالله واصل

    بود عارف به ذات حق تعالی

    بداند مظهر روح خدا را

    بیابد از وجود خویش بهره

    رود در بحر وحدت همچو قطره

    دگر پرسی ز ا
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    مسلّم گشت او را ملک و خاتم

    بفرمانش درآمد هر دو عالم

    بفرمانش همه دیو و پری بود

    مر او را از بهشت انگشتری بود

    علی را بود بنده همچو سلمان

    از آن بر هر دو عالم داشت فرمان

    بفرما آن که فرمانی دهندت

    ترا ملک سلیمانی دهندت

    اگر فرمان بری فرمان شه بر

    بسوی درگه آن شاه ره بر

    اگر فرمان بری یابی تو خاتم

    بفرمانت شود ملک دو عالم

    اگر فرمان بری گردی سلیمان

    ترا دیو و پری باشد بفرمان

    اگر فرمان بری گردی همه نور

    حقیقت میشوی نور علی نور

    اگر فرمان بری اسرار یابی

    رموز حیدر کرار یابی

    بفرمان علی میباش آباد

    بفرمان علی میباش دلشاد

    اگر فرمان بری او را چو سلمان

    شوی اندر حقیقت چون سلیمان

    ز فرمان علی گر سر بتابی

    بهر دو کون بیشک ره نیابی

    تو فرمان بر که تا مقصود یابی

    رضای حضرت معبود یابی

    علی را بنده بودن اصل دین است

    بنزد من سلیمانی همین است

    علی را بنده شو تا راه یابی

    بمعنی مظهر الله یابی

    علی را بنده شو مانند سلمان

    که تا فرمان دهی همچو سلیمان

    بخوان نزدیک دانا این سبق را

    بگردان نزد جاهل این ورق را

    ز یک فرمان که آدم کرد بد دید

    بلا و محنت و اندوه و غم دید

    مر او را خوردن گندم زبون کرد

    ز صدر جنت المأوا برون کرد

    مپیچ از راه فرمان سر چو ابلیس

    بفرمان باش دایم همچو ادریس

    ز امرش گشت پیدا این دو عالم

    سخن کوتاه شد والله اعلم

    دگر پرسی ز حال احتسابم

    چرا مانع شوند اندر حسابم
     
    بالا