متون ادبی کهن «کلیله و دمنه» نصرالله منشی

ZahraHayati

کاربر اخراجی
عضویت
2016/07/03
ارسالی ها
5,724
امتیاز واکنش
58,883
امتیاز
1,021
آورده‌اند که چهار کس در راهی یک جا افتادند: اول پادشاه زاده ای که آثار طهارت عرق و شرف منصب در حرکات و سکنات وی ظاهر بود و علامات اقبال و امارات دولت عرق و شرف منصب در حرکات و سکنات وی ظاهر بود و علامات اقبال و امارات دولت در افعال و اخلاق وی واضح، و استحقاق وی منزلت مملکت و رتبت سلطنت را معلوم عالمی در یک قبا و لشکری در یک بدن.
دوم توانگر بچه ای نوخط که حوربهشت پیش جمالش سجده بردی و شیر سوار فلک پیش رخسارش پیشاده شدی، طراوتی با لطافت، لباقتی بی نهایت.
من غلام آن خط مشکین که گویی مورچه
پای مشک آلود بر برگ گل و نسرین نهاد
و سوم بازرگان بچه ای هشیار کاردان وافر حزم کامل خرد صایب رای ثاقب فکرت.
و چهارم برزیگر بچه ای توانا، با زور، و در ابواب زراعت، بصارتی شامل و در اصناف حرائت هدایتی تمام، در عمارت دستی چون ابر نیسان مبارک و در کسب قدمی مانند کوه ثهلان ثابت.
و همگنان در رنج غربت افتاده و فاقه و محنت دیده.
 
  • پیشنهادات
  • ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    روزی بر لفظ ملک زاده رفت که کارهای این سری بمقادیر آن سری منوط است و بکوشش و جهد آدمی تفاوتی بیشتر ممکن نشود، و آن لوی تر که خردمند در طلب آن خوض ننماید و نفس خطیر و عمر عزیز را فدای مرداری بسیار خصم نگرداند.
    چه بحرص مردم، در روزی زیادت و نقصان صورت نبندد.
    شریف زاده گفت: جمال شرطی معتبر و سببی موکد است ادراک سعادت را و حصول عز و نعمت را؛ و امانی جز بدان دالت تیسیر نپذیرد. پسر بازرگان گفت: منافع رای راست و فواید تدبیر درست بر همه اسباب، سابق است، و هرکرا پای در سنگ آید انتعاش او جز بنتایج عقل در امکان نیاید. برزگر گفت: والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا، برکات کسب و میامن مجاهدت، مردم را در معرض دوستکامی و مسرت آرد و بشادکامی و بهجت آراسته گرداند و هرکه عزیمت بر طلب چیزی مصمم گردانید هراینه برسد.
    چون بشهر منظور نزدیک رسیدند بطرفی برای آسایش توقف کردند و برزگر بچه را گفتند: اطری فانک ناعلة، ما همه از کار بمانده ایم و از ثمره اجتهاد تو نصیبی طمع می‌داریم، تدبیر قوت ما بکن تا فردا که ماندگی ما گم شده باشد ما نیز بنوبت گرد کسی برآییم. سوی قصبه رفت و پرسید که: در این شهر کدام کار بهتر رود؟ گفتند: هیزم را عزتی است. در حال بکوه رفت و پشت واره ای بست و بشهر رسانید و بفروخت و طعام خرید، و بر در شهر بنبشت که «ثمرت اجتهاد یک روزه قوت چهار کس است. »
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    دیگر روز شریف زاده را گفتند: که امروز بجمال خویش کسی اندیش که ما را فراغی باشد. اندیشید که: اگر بی غرض بازگردم یاران ضایع مانند. در این فکرت بشهر درآمد، رنجور و متاسف پشت بدرختی بازنهاد. ناگهان زن توانگری بر وی گذشت و او را بدید، مفتون گشت و گفت: ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم. و کنیزک را گفت: تدبیری اندیش.
    نگارخانه چینست و ناف آهو چین
    درون چین دوزلف و برون چین قباش
    کنیزک بنزدیک او آمد و گفت: کدبانو می‌گوید که:
    وقف الهوی بی حیث انت فلیس لی.
    اگر بجمال خود ساعتی میزبانی کنی من عمر جاوید یابم و ترا زیان ندارد. جواب داد: فرمان بردارم، هیچ عذری نیست. در جمله برخاست و بخانه او رفت.
    اندر برم و بریزم ای طرفه ری
    درخانه ترا و در قدح پیش تو می‌
    بیرون کشم و پاک کنم اندر پی
    از پای تو موزه وز بناگوش تو خری
    و روزی در راحت و نعمت بگذرانید، و بوقت بازگشتن پانصد درم صلتی یافت، برگ یاران بساخت و بر در شهر بنبشت که «قیمت یک روزه جمال پانصد درم است. »
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    دیگر روز بازرگان بچه را گفتند: امروز مامهمان عقل و کیاست تو خواهیم بود. خواست که بشهر رود، در آن نزدیکی کشتی مشحون به انواع نفایس بکران آب رسیده بود، اما اهل شهر در خریدن آن توقفی می‌کردند تا کسادی پذیرد. او تمامی آن برخود غلا کرد، و هم در روز بنقد بفروخت و صدهزار درم سود برداشت. اسباب یاران بساخت و بر در شهر بنبشت که «حاصل یک روزه خرد صدهزار درم است. »
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    دیگر روز پادشاه زاده را گفتند که: اگر توکل ترا ثمرتی است تیمار ما بباید داشت. او در این فکرت روی بشهر آورد. از قضا را امیر آن شهر را وفات رسیده بود، و مردم شهر بتعزیت مشغول بودند. او بر سبیل نظاره بسرای ملک رفت و بطرفی بنشست. چون در جزع با دیگران موافقت نمی نمود دربان او را جفاها گفت. چون جنازه بیرون بردند و سرای خالی ماند او همانجا باز آمد بیستاد. کرت دیگر نظر دربان برملک زاده افتاد در سفاهت بیفزود و او را ببرد و حبس کرد.
    دیگر روز اعیان آن شهر فراهم آمدند تاکار امارت بر کسی قرار دهند، که ملک ایشان را وارثی نبود. در این مفاوضت خوضی می‌داشتند، دربان ایشان را گفت: این کار مستورتر گزارید، که من جاسوسی گرفته ام، تا از مجادله شما وقوفی نیابد؛ و حکایت ملک زاده و جفاهای خویش همه باز راند. صواب دیدند که او را بخوانند و از حال او استکشافی کنند. کس رفت و ملک زاده را از حبس بیرون آورد. پرسیدند که: موجب قدوم چه بوده است و منشاء و مولد کدام شهر است؟ جواب نیکو و بوجه گفت و از نسب خویش ایشان را اعلام داد و مقرر گردانید که: چون پدر از ملک دنیا بنعیم آخرت انتقال کرد و برادر بر ملک مستولی شد من برای صیانت ذات بترک شهر و وطن بگفتم و از نزاع بی فایده احتراز لازم شمردم، و با خود گفتم: اذا نزل بک الشر فاقعد.
    ظایفه ای از بازرگانان او را بشناختند. حال بزرگی خاندان و بسطت ملک اسلاف او باز گفتند. اعیان شهر را حضور او موافق نمود و گفتند: شایسته امارت این خطه اوست، چه ذات شریف و عرق کریم دارد، و بی شک در ابواب عدل و عاطفت اقتدا و تقیل بسلف خویش فرماید، و رسوم ستوده و آثار پسندیده ایشان تازه و زنده گرداند. در حال بیعت کردند و ملکی بدین سان آسان بدست او افتاد، و توکل وی ثمرتی بدین بزرگی حاصل آورد.
    و هرکه در مقام توکل ثبات قدم ورزد و آن را بصدق نیت قرین گرداند ثمرات آن در دین و دنیا هرچه مهناتر بیابد.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    و در آن شهر سنتی بود که ملوک روز اول بر پیل سپید گرد شهر برآمدندی. او همان سنت نگاه داشت؛ چون بدروازه رسید و خطوط یاران بدید بفرمود تا پیوسته آن بنبشتند که «اجتهاد و جمال و عقل آنگاه بثمرت دهد که قضای آسمانی آن را موافقت نماید، و عبرت همه جهان یک روزه جال من تمامست. »
    پس بسرای ملک باز آمد و بر تخت ملک بنشست و ملک بر وی قرار گرفت. و یاران را بخواند، و صاحب عقل را با وزرا شریک گردانید؛ و صاحب جمال را صلتی گران فرمود و مثال داد که: از این دیار بباید رفت تا زنان بتو مفتون نگردند و ازان فسادی نزاید. وانگاه علما و بزرگان حضرت را حاضر خواست و گفت: در میان شما بسیار کس بعقل و شجاعت و هنر و کفایت بر من راجح است اما ملک بعنایت ازلی و مساعدت روزگار توان یافت؛ و هم راهان من در کسب می‌کوشیدند و هرکس را دست آویزی حاصل بود، من نه بر کسب و دانش خویش اعتماد می‌داشتم و نه بمعونت و مظاهرت کسی استظهاری فرامی نمودم. و از آن تاریخ که برادرم از مملکت موروث براند هرگز این درجت چشم نداشتم. و نیکو گفته‌اند که:
    برعکس شود هرچه بغایت برسید
    شادی کن چون غم بنهایت برسید
    از میان حاضران مردی سیاح برخاست و گفت: آنچه برلفظ ملک می‌رود سخنی سخته است بشاهین خرد و تجربت وذکا و فطنت، و هیچ اهلیت جهان داری را چون علم و حکمت نیست؛ و استحقاق پادشاه بدین اشارت چون افتاب، جهان داری را چون علم و حکمت نیست؛ و استحقاق پادشاه بدین اشارت چون آفتاب تابان گشت، و بر جهان آفرین خود موضع ترشیح و استقلال پوشیده نماند. الله اعلم حیث یجعل رسالته. و سعادت اهل این ناحیت ترا بدین منزلت رسانید ونور عدل و ظل رافت تو بریشان گسترد. چون او فارغ شد دیگری برخاست و گتف: فصل در توقف خواهم داشت و بر این بیت اقتصار نمود:
    یگانه عالمی شاها، چه گویم بیش ازین؟ زیرا
    همان آبست اگر کوبی هزاران بار در هاون
    اگر فرمان باشد سرگذشتی بازگویم که بشگفتی پیوندد. مثال داد: بیار تا چه داری.
    گفت:
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    من در خدمت یکی از بزرگان بودم. چون بی وفایی دنیا بشناختم و بدانستم که این عروس زال بسیار شاهان جوان را خورد و بسی عاشقان سرانداز از پای درآورد با خود گفتم: ای ابله، تو دل در کسی می‌بندی که دست رد بر سـ*ـینه هزار پادشاه کامگار و شهریار جبار نهاده ست، خویشتن را دریاب، که وقت تنگ است و عمر کوتاه و راه دراز در پیش. نفس من بدین موعظت انتباهی یافت و بنشاط و رغبت روی بکار آخرت آورد.
    روزی در بازاری می‌گذشتم صیادی جفتی طوطی می‌گردانید؛ خواستم که از برای نجات آخرت ایشان را از بند برهانم. صیاد بدو درم بها کرد و من در ملک همان داشتم. متردد بماندم، چه از دل مخرج دوگانه رخصت نمی یافتم و خاطر بدان مرغان نگران بود؛ آخر توکل کردم و بخریدم وایشان را از شهر بیرون آوردم و در بیشه بگذاشتم. چندانکه بر بالای درختی بنشستند مرا آواز دادند و عذرها خواستند و گفتند: حالی دست ما بمجازاتی نیم رسد، اما در زبر این درخت گنجی است، زمین بشکاف و بردار. گفتم: ای عجب، گنج در زیر زمین می‌بتوانید دید، واز مکر صیاد غافل بودید ! جواب دادند که: چون قضا نازل گشت بحیلت آن را دفع نتوان کرد؛ که از عاقل بصیرت برباید و از غافل بصر بستاند، تا نفاذ حکم در ضمن آن حاصل آید. من زمین بشکافتم و گنج د ضبط آورد. و باز می‌نمایم تا مثال دهد که بخزانه آرند، و اگر رای اقتضا کند مرا ازان نصیبی کند.
    ملک گفت:تخم نیکی تو پراگنده ای ریع آن ترا باشد، مزاحمت شرط نیست.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    چون برهمن بدینجا رسید واین فصول بپرداخت رای خاموش ایستاد و بیش سوال نکرد. برهمن گفت: آنچه در وسع و امکان بود در جواب و سوال با ملک تقدیم نمودم و شرط خدمت اندران بجای آوردم. امیدوار یک کرامت باشم، که ملک خاطر را در این ابواب کار فرماید که محاسن فکرت و حکمت جمال دهد؛ و فایده تجارب تنبیه است. و بدین کتاب فضیلت رای و رویت ملکانه بر پادشاهان گذشته ظاهر گشت، و در عمر ملک هزار سال بیفزود، و فرط خرد و کمال دانش او جهانیان را معلوم شد، و ذکر ملک و دولت او بر روی روزگار باقی ماند و بهمه اقالیم عالم و آفاق گیتی برسید. وگفت:
    تا کمر صحبت میان طلبد
    کمر ملک بر میان تو باد
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    اگر بدین کتاب دابشلیم را، که عرصه ملک او حصنی دو سه ویران و جنگلی پنج شش پرخار بوده ست - بندگان این دولت را که پاینده باد اضعاف آن ملک هست - ذکری باقی توانست شد که بر امتداد روزگار مدروس نمی گردد، و در امتها و ملتها تازه و زنده می‌ماند، چون دیباجه آن بفر و جمال القاب میمون و زیب و بهای نام مبارک خداوند،
    فخر الملوک وارث سلطان نامدار
    بهرامشاه قبله شاهان نامور
    شاهی کزوست دوده محمود را شرف
    شاهی کزوست گوهر مسعود را خطر
    مزین گشت و شمتی از مناقب ذات بی همال - که غرت محاسن ایام است و واسطه قلاده روزگار- در تشبیب آن تقریر افتاد؛ و نبذی از آثار رای و شمشیر پادشاهانه، که مفاخر دین و دولت بدان آراسته گشته است و فضایل ملک و ملت بجمال آن کمال پذیرفته، در ضمن آن ایراد کرده آمد، و رمزی از مآثر خاندان بزرگ شاهنشاهی و مساعی حمیده خداوندان، ملوک اسلاف انارالله براهینهم که گردن و گوش فلک سبک سیر بطوق منت و خدمت عبودیت ایشان گران بار است، و صدر و منکب زمانه بردای احسان و وشاح انعام ایشان متحلی -بدان مقرون گردانیده شد؛ توان دانست که رغبت مردمان در مطالعت این کتاب چگونه صادق گردد، و بسبب قبولی که از مجلس عالی، ضاعف الله اشراقه، آن را ارزانی داشته است جهانیان را از چه نوع اقبالها باشد و ذکر آن بتبع اسم و دولت قاهره، لاقالت ثابتة الارکان، سمت تخلید و تابید یابد و تا آخر عمر (عالم )هر روز زیادت نظام و طراوت پذیرد، و البته دور چرخ و قصد دهر تیرگی را بصفوت آن راه ندهد.
    واگر بیدپای برهمن بدانستی که تصنیف او این شرف خواهد یافت بدان بسی تعزز و مباهات نمودی، و در تمنی آن روزگار گذاشتی که این سعادت را دریابد و این تشرف و تفاخر خود را حاصل آرد، و چون ادراک این مراد دست ندادی معذرت در این عبارت کردی که بونواس کرده است:
    اگر بنام کسی گفت بایدم شعری
    بپیش طبع تو باشی همه بهانه من
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    و بحمدالله و منه ذکر معالی این دولت، ثبتهاالله، شایع است و مستفیض، و اسم آن سایر و منتشر، و دیوانهای مداحان بدان ناطق، و تواریخ بندگان متقدم بر تفصیل آن مشتمل، و بر خصوص خواجه بوالفضل بیهقی، رحمة الله، در آن باب خدمتی پسندیده کرده ست و یادگاری نفیس گذاشته؛ و فقیه بوالقاسم نیسابوری، رحمه الله، تاریخ نوبت همایون شاهنشاهی، مدها الله، پرداخته است و دران براندازه وقوف خویش، نه فراخور مآثر پادشاهانه، قدمی گزارده، و دیگر بندگان بنظم و نثر آنچه ممکن شده است بجای آورده‌اند و دران برقضیت اخلاص خود مبالغتها نموده؛ اما آن کتب هواخواهان مخلص و بندگان یک دل خوانند، و این مجموع بنزدیک دوست ودشمن و مسلمان و مشرک و معاهد و ذمی مقبول باشد؛ و تا زبان پارسی میان مردمان متداول است بهیچ تاویل مهجور نگردد، و بتقلب احوال و تجدد حوادث دران نقصانی و تفاوتی صورت نبندد، چه در اصل وضع کان حکمت و گنج حصافت است، و بدین لباس زیبا که بنده دران پوشانید جمالی گرفت که عالمیان را بخود مفتون گرداند و در مدتی اندک اقالیم روی زمین بگیرد.
    و این اشارت صبغت تصلف دارد، لکن چون تاملی رود و بردیگر کتب فارسی که اعیان و اکابر این حضرت عالیه، مد الله ظلالها و بسط جلالها، کرده‌اند مقابله فرموده آید شناخته گردد که این ترجمه چگونه پرداخته آمده است و در انواع سخن قدرت تا چه حد بوده است.
    و اگر این بنده یک کتاب، از تازی بپارسی برد بدان تسوفی نمی جوید، چه ذکر براعت او ازان سایرتر است که بدین معانی حاجت افتد، و خاص و عام را مواظبت او بر استفادت و تعلم مقرر گشته است، و کمال همت او در فراهم آوردن اسباب سعادت و اکتساب انواع هنر معلوم شده.
    زمانه ندارد زمن به پسر
    نهانم چه دارد چو بد دختری؟
    در جمله این بنده و بنده زاده را شرفی بزرگ حاصل آمد و ذکر آن بر روی روزگار مخلد گشت، و فرط اخلاص در نیک بندگی او جهانیان را روشن شد. ایزد تعالی خداوند عالم را در دین و دنیا بنهایت همت برساناد، و تمامی بلاد شرق و غرب را بسایه رایت منصور و ظل چتر میمون شاهنشاهی منور گرداناد، و تشنگان امید را در آفاق جهان که منتظر احسان و عاطفت ملکانه بمانده‌اند از جام عدل و رافت سیراب کناد،
    انه القادر علیه و المتطول به. والحمدلله رب العالمین والصلوة علی رسوله محمد و آله اجمعین و فرغ من انتساخه محمود بن عثمان بن ابی نصر الطبری غفر الله له و لوالدیه ولجمیع المومنین و لمن قال آمین ضحوة یوم الخمیس لثلاث لیال بقین من المحرم سنة احدی و خمسین و خمس مائة.
    پایان.
     
    بالا