*آدم دیــوانه کیست؟*(گزارشی بر سخنی از نیچه)

  • شروع کننده موضوع ZahraHayati
  • بازدیدها 546
  • پاسخ ها 13
  • تاریخ شروع

ZahraHayati

کاربر اخراجی
عضویت
2016/07/03
ارسالی ها
5,724
امتیاز واکنش
58,883
امتیاز
1,021
اکنون میرسیم به آخرین قسمت متن مورد تفسیرمان. دراین قسمت گفته میشود که همان روز آدم
دیوانه به کلیساهای مختلف میرود و در آنجا برای خدا دعای موت ابدی میخواند. دو نکته ای که در
این آخری مناجاتی .« دعای موت ابدی » و « کلیساهای مختلف » وهلۀ اول باید روشن کنیم عبارتند از
مسیحی ست به درگاه خدا برای آمرزش و آرامش جاودانی مردگان. نیچه آن را همچون استعاره به
منظوری که خواهیم شناخت برای مرگ ابدی خود خدا بکار میبرد. اما در مورد آن اولی. هرگاه گفته
میشد که آدم دیوانه به کلیساها میرود مشکلی در کار نمیبود. توضیح آن میتوانست این باشد که در
کلیساها، یعنی در حوز ههای مذهبی وایمانی، آدم دیوانه مؤمنان بیشتری را یکجا میتوانست از چنین
رویدادی مطلع سازد. اما آنطور که متن نشان میدهد، وی نه فقط تعداد بیشتری را ازاین امر مطلع
نمیسازد، بلکه اساساً هیچ کس را از این امر مطلع نمیکند! تنها کاری که آدم دیوانه درکلیساهای
مختلف میکند، خواندن دعای موت ابدی برای خداست. اگر در متن دقیق شویم متوجه میگردیم که
میرود. « مختلف » آدم دیوانه به کلیساهای .« کلیساهای بیشمار » میرود و نه به « کلیساها » آدم دیوانه نه به
باید غرض خاصی نهفته باشد که با خواندن دعای مو تابدی برای خدا « کلیساهای مختلف » در ترکیب
بستگی درونی دارد. این غرض کدام است و این بستگی درونی چیست؟ کلیسا برای نیچه البته کلیسای
مسیحی نیزهست. اما کلیسا در اینجا فقط از حیث معنای لغوی اش مسیحی است و نه هرگز از حیث
محتوا و مقصودی که کلیسا بعنوان پرستشگاه دارد. از اینرو مراد نیچه از نام کلیسا در متن ما نه فقط
کلیسای مسیحی است و نه هرگز در وهلۀ اول و به معنای اخص آن مسیحی. کلیسا برای نیچه بعنوان
متفکری که در متن ما به زبان آدم دیوانه سخن میگوید نام یست برای مجلای ناسوتیِ لاهوت، یعنی به
هرجائی اطلاق میگردد که به معنای وسیع کلمه پرستشگاه الهی است، هرجائی که مفر جمعی و علنیِ
بروز ایمان مؤمنان به خدا و رابطۀ آنها با اوست. چنین جائی نه منحصر به کلیسای مسیح یست و نه
منحصر به هیچ پرستشگاه خاص ومعین دیگر. به همین جهت در این قطعه میخوانیم که آدم دیوانه به
میرود، یعنی به پرستشگاه های گوناگون که ازآن ادیان مختلفند، اعم « کلیساهای مختلف »
ازپرستشگاه های مسیحی و غی رمسیحی . درحدی که خدا درذات خود مختص مسیحیت نیست،
پرستشگاه ناسوتیِ وی نیز نمیتواند فقط کلیسای مسیحی باشد، بلکه کلیسای مسیحی نیز منحصراً یکی از
پرستشگاه های گوناگونی است که در گوناگونی خود متعلق به ادیان مختلف هستند. بنابراین منظور از
کلیساهای مختلف، پرستشگاه های ادیان مختلف هستند، یعنی مراکز ایمانی گوناگونی که حیات و
هستی شان را از وحدانیت الهی دارند، از خدا.
 
  • پیشنهادات
  • ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    اینک باید به نکته اساسی دیگری توجه دهیم که برای درک موضوع کنونی ما اجتناب ناپذیراست
    و آن اینکه آدم دیوانه نخست نزد کسانی میرود که غالبشان به خدا باور ندارند و برای همی نها به
    تفصیل از مرگ خدا میگوید، و سرانجام به پرستشگاه های مختلف میرود و در آنجا فقط دعای
    موت ابدی برای خدا میخواند و این عمل آدم دیوانه در میدان و در پرستشگاهها باید عجیب بنظررسد.
    باید عجیب بنظررسد، چون آدم دیوانه برای کسانی مرگ خدا را اعلام میکند که به خدا ایمان ندارند،
    و دعای موت خدا را جائی میخواند که مؤمنان به خدا انجمن نمیکنند! عمل آدم دیوانه به این میماند که
    شخصی مثلاً از فنای روح برای کسانی سخن بگوید که به روح باور ندارند و دعای موت ابدی روح
    برای کسانی بخواند که روح را جاودان میدانند! این هر دو عمل در واقع بیک اندازه ب یمعنی و
    نامربوطند. اما در حدی که ما نخواهیم نیچه را به بیهوده گوئی متهم کنیم باید بکوشیم تا علت و غرض
    این عمل آدم دیوانه را دریابیم.
    برای اینکه ما در حد زور فکری مان موجب و غرض این عمل آدم دیوانه را درک کنیم، باید به
    عقب برگردیم و بار دیگر آنچه را که آدم دیوانه در میدان میگوید از نو بیندیشم: آدم دیوانه در میدان
    ورند چون این اظهارات برای آنها Ĥ برای کسانی مرگ خدا را اعلام میکند که از اظهارت وی سردرنمی
    پرت و ب یمعنی هستند، و این اظهارات پرت و ب یمعنی هستند چون ناظر بررویداد یاند که برای آدمهای
    میدان اساساً شناخته نیست، و در نتیجه اینها به هول و مخافت رویداد پی نمیبرند. هرگاه ما به این نکته
    توجه کنیم که امری را فقط به کسی میتوان شناساند که به آن شناسائی ندارد چه در غیراینصورت
    شناساندن امری به کسی که آن امر را میشناسد ب یمعنا خواهد بود، آنگاه خواهیم دید که عمل آدم
    دیوانه نه فقط بیجا و بی معنی نیست، بلکه کاملا بجا و بامعن یست. ما فقط کسی را میتوانیم از وقوع
    حادثه ای مطلع سازیم که از وقوع آن ب یخبر است. ظاهراً میتوان به استدلالی که ما خود کردیم متوسل
    شد و گفت: چه کاری از این بیجاتر و ب یمعنی تر که ما میخواهیم کسی را که به روح باور ندارد از
    مرگ روح مطلع نمائیم! این ایراد در حد این مثال البته وارد است. اما در تفکر عمیقتر در باره خدا و
    مرگ خدا، آنطور که نیچه این امر را میندیشد، در واقع به اینجا رسیدیم و میرسیم که خدا هرچه بوده و
    به هرگونه که بوده است محور هستی آدمی بوده، حتی اگر این محور را آدمی خود ساخته بوده باشد.
    درخود این بحث وارد نمیشویم، چه از دایره منظوری که تفسیر ما دنبال میکند بیرون است و این دایره
    را ما در آغاز مشخص نمودیم. به این معنی فقط به کسی که محور هستی خود را از دست داده و
    نمیداند که محورخود را از دست داده میتوان و باید گفت چه رویداده است. آدم روزمر ه، خصوصاً که
    احساس کند و در این احساس خود را نسبت به اقوام « متمدن » خود را متدین به ادیان به اصطلاح
    ابتدائی برتر پندارد، آسان دچار این توهم میشود که پرستش یعنی پرستشی که (خدای او)را میپرستید، و
    مینامد، در حالیکه ماهیت پرستندگی در وابستگی « بت پرستی » به همین جهت نیز پرستش اقوام ابتدائی را
    بخوانند. « بت» پرستندۀ به پرستیده است و بس، خواه ما این پرستیده را خدا بنامیم، خواه دیگران آن را
    پرستش » را که از « متدین متمدن » اگر بخواهیم اصطلاحات تحمیل شده و ناروای آدم روزمرۀ
    دم میزند انگار پرستش غیرحقیقی هم میشود! و به همین جهت از همان آغاز ماهیت پرستش « حقیقی
    را مخدوش و بر خود مجهول میسازد، بکار بریم، میتوانیم در روال فکری نیچه در مورد خدا بعنوان
    محور هستی آدم متدین متمدن چنین بگوئیم: هرآدمی بمحض از دست دادن محور هست یاش، خود را
    در واقع به پرستندۀ ب یخبر از نابودی .« بت پرست » باشد، خواه « خداپرست » از دست میدهد، خواه
    است که باید این رویداد را شناساند. به این معنی و از اینرو آدم دیوانه مرگ خدا را درمیدان « محور »
    برای کسانی اعلام میکند که محور خود را دیگر نمیشناسند و هنوز نمیدانند که محورخود را از دست
    داده اند، برای کسانی که به این سبب در همه سو سقوط میکنند و در ب یخبری خود چنان در گردونۀ
    این رویداد هولناک سرگرمند که انگار نه انگار از زیر و زبر و از پس و پیش در ظلمت و ورطۀ
    بی محوری پرتاب گشته اند. از اینروآدم دیوانه این خبر هولناک را نخست و فقط به آنها میدهد.
    هشداری که وی با این خبر به آدمهای میدان میدهد آنها را ساکت میکند، اما بیدار نمینماید. عدم تأثیر
    این هشدار چندان غریب هم نیست. چطور میتوان انتظار داشت کسی که از دیرباز در ب یمحوری زیسته
    و میزید و مألاً نمیداند یا دیگر نمیداند که بی محوری چیست، از شنیدن خبر آن به خطر پی برد، بهراسد،
    و مراقب گردد!
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    اکنون میتوانیم به پرسش دوم خود برسیم: چگونه است که آدم دیوانه به پرستشگا ههای مختلف
    میرود تا در آنجا برای خدا دعای موت ابدی بخواند؟ برای اینکه پاسخ این پرسش را بیابیم باید ماهیت
    پرستشگاه را خوب بیندیشم. به معنای اعم پرستشگاه جائی است که در آن آدمی خدا را میپرستد، یعنی
    در وابستگی مطلق خود به خدا با خدا رابـ ـطه برقرار میکند. یکی از گون ههای این رابـ ـطه نیایش است.
    یکی دیگر از گون ههای اصلی رابـ ـطه با خدا طلب آمرزش از او خصوصاً برای مردگان است. کسی که
    میتواند بیامرزد و آرامش ابدی دهد همانا فقط جان آفرین است. غرضی که نهفته و آشکار در این پندار
    آمده این است: خدا جان میدهد و می ستاند، زنده میکند و میکشد و برهمین اساس نیز آدمی را به عمل
    برمینگیزد و او را آرامش میبخشد و میامرزد، لااقل در حدی که آمرزش و آرامش یافتن آرزوی آدمی
    است. وچون پرستشگاه جائی ست که آدمی با خدای خود ارتباط برقرار میکند و خدا کسی است که از
    او زندگان برای مردگان خود آرامش ابدی میطلبند، اکنون که به گفتۀ آدم دیوانه خدا مرده است و
    همین آدمیِ آفریننده و سازندۀ تصور خداست که چنین تصوری را کشته، یعنی دیگرآن را بی اثر
    ساخته، همونیز باید خدا، یعنی آفریدۀ خود را بیامرزد و برای او دعای موت ابدی بخواند. و این کاری
    است که آدم دیوانه میکند تا رابطۀ معکوس شدۀ خدا و آدمی را نشان دهد. چنین عملی از جانب آدم
    دیوانه نخستین اشاره به این امر است که جای خدا و آدمی در پندار، اندیشه و کردار با یکدیگر عوض
    شده است. اما نه به این معنا که آدم خدا میگردد، خدائی که برای پندار دینی برترین وجود است. بلکه
    به این معنی که چون آنچه تا کنون خدا نامیده میشده در واقع آفریدۀ آدمی و به هر حال غرض، هدف
    و محور جهان بطور اعم و غرض و هدف و محور آدمی بطور اخص بوده است، از این پس با مرگ،
    یعنی بی اثر شدن وی آدمی خود باید محور خود شود و به این معنی جای خدای مردۀ خود، یعنی جای
    این خلأ عظیم را پرکند. اینکه وی از عهدۀ چنین امر خطیری برمیاید یا نه دشوارتر از آن است که
    بتصور درآید. اما هولناک و در عین حال قاطع و مهم در آدمی این است که راهی ندارد جز این که با
    این امر خطیر مواجه گردد.
    با این توضیحات اینک میتوانیم بفهمیم آدم دیوانه که به سبب خواندن دعای موت از پرستشگا هها
    رانده میشود و مورد اعتراض قرار میگیرد چرا در قبال این طرد و اعتراض فقط تکرار میکند: اگر این
    پرستشگاهها گورخدا نیستند پس چیستند؟ برای نیچه، متفکری که به مسئله خدا بعنوان یکی از
    معضل ترین امور آدمی مینگرد، به عللی که وی میندیشد و پرداختن به آنها به فرصت دیگری باید
    موکول گردد، این ما هستیم که خدا را ساخته ایم و قهراً این ما هستیم که او را نابود کرده ایم. بدین
    معنی در طبع مفهوم ساختن و به زیست آوردن، معدوم کردن و میراندن نیز هست. مرگ فقط جائی
    هست که زندگی هست، و از اینرو و در حدی که پرستشگاه خدا حکم زادگاه او را دارد، باید گور او
    نیز باشد. پرستشگاه بعنوان جائی که مهد حیات الهی است الزاماً مدفن او نیز خواهد بود.
    وقت آن رسیده که سؤال اصلی خود را مطرح کینم، سؤالی که عنوان این تفسیر است و در سراسر
    این نوشته به سبب اهمیتی که در خود متن نیچه دارد نهفته و آشکار نبض حیایی این ملاحظات بوده
    است: آدم دیوانه کیست؟ این را میدانیم که آدم دیوانه آن آدمی است که در متن سخن نیچه دیوانه
    خوانده شده است و نیز بظاهر این را میدانستیم که چرا چنین آدمی را دیوانه باید خواند: برای اینکه
    کارهائی میکند و سخنانی میگوید که فقط از یک دیوانه برمیاید. اما در این فاصله این را آموخت هایم که
    سخنان وی جنون آمیز بنظر میرسند و در واقع نیستند. چنانکه دیدیم سخنان او کلمه به کلمه و جمله به
    جمله در غرضی خطیر و اساسی سنجیده و اندیشیده شده و در ارتباطی متقن تألیف گشته اند. با این
    وجود نیچه چنین آدمی را دیوانه نامیده است! برای اینکه به منظور این نامگذاری پی ببریم از خود
    میپرسیم: اساساً دیوانه کیست؟ دیوانه عموماً آن کسی است که اعمال و اقوالی غیرعادی دارد. اعمال و
    ،« عادی تلقی شده » اقوال غیرعادی همیشه نسبت به موازین معین تثبیت شده، یعنی نسبت به موازین
    غیرعادی اند. موازین را همیشه و ناگزیر کسانی عادی تلقی میکنند که خود عادی هستند و بدین ترتیب
    با محک موازین خود دیگری را نیز عادی یا غیرعادی میخوانند. بدین ترتیب دیوانه کسی است که
    اعمال و اقوالش مطابق موازین عادی و مرسوم و معمول دیگران نیست. در حدی که کردار و گفتار
    آدم ما در متن نیچه با آنچه برای دیگران مرسوم و مفهوم است مغایرت دارد، از منظر این دیگران که
    برطبق موازین خود فقط سخنان عادی و متداول را درک میکنند، چنین آدمی را نیچه دیوانه مینامد. و
    این دیگران کیستند؟ این دیگران ناگزیر دودسته اند. یکدسته آنهائی که به خدا باور ندارند و دستۀ
    دیگر آنهائی هستند که ماهیتشان در پرستش خدا آغاز میگرددو در آن پایان میابد. هردو گروه در
    نشان میدهد « خدا مرده است » دو قطب مخالف از معضل خدا و رویداد هولناکی که نیچه آن را در گفتۀ
    و غاف لاند. گروه اول به سبب اینکه اصولاً ایمان را نمیشناسد و گروه دوم به سبب اینکه فقط ایمان
    دارد. آدم دیوانه برای این دو گروه از این جهت دیوانه است که گفتارش از دایرۀ فهم متداول که
    را به زبان کسی میگوید « خدا مرده است » خاص هردوی آنهاست خارج است. اینکه نیچه گفتۀ فلسفی
    فلسفی، بلکه این ضرورت « شوخ طبعی » که خود او را دیوانه مینامد نه تصادفی است، نه مطایبه و نه
    ذاتی خود اندیشه است که در غرابتش نسبت به پندار عادی و متعارف و برای چنین پنداری جز
    دیوانگی نمیتواند باشد، و ناچار وی گویندۀ این اندیشه را نیز دیوانه مینامد.
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    برگرفته از کتاب...
    *ملاحظات فلسفی در دین و علم

    *درخشش های تیره
    *امتناع تفکر در فرهنگ دینی



     
    بالا