داستان آن سوی چپر

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
26

آن سوی چپر

1172208185194795131249212171331566120338.jpg

خورشید با پچ پچ آرام جوانه های گندم از خواب بیدار شد، از لابه لای شاخه های در هم به زمین نگاه کرد. جوانه ی کوچکی آن سوی چپر* روییده بود. خورشید به زحمت گرمای خود را به او رساند و ساقه ی سرد و نازکش را گرم کرد. هر روز می گذشت وگندم های گندمزار بلندتر و زیبا تر می شدند. ساقه ی گندمپشت چپر با آن که تنها بود، هم صدا با گندمها آواز می خواند و می رقصید و قد می کشید. او هر روز بزرگ تر می شد و دانه هایش سنگین تر می شدند. ساقه ی پشت چپر منتظر روزی بود که دهقان ها برای درو بیایند و او بتواند، بقیه ی دوستانش را ببیند.یک روز صبح همهمه ی عجیبی در گندمزار بر پا شد. قبل از بیدار شدن خورشید،دهقان ها آمده بودند. با ماشین های بزرگ و پر سر و صدا.گندمها دسته دسته درو می شدندو شاد بودند.،اما هیچ کس ساقه ی گندم پشت چپر را نمی دید.خورشید بیدار شد.مهربان مثل همیشه. به گندم ها لبخندی زد و به سراغخوشه ی تنها رفت و گفت:سعی کن،دهقانها باید تورا ببینند.تو زیبا ترین و پربار ترین خوشه این مزرعه هستی!خوشه ی گندم خود را بالا کشید. اما هیچ کس اورا پشت چپرندید. وقتی همه رفتند،متر سک میان گندم زار را هم بردندو همه جا ساکت شد.خورشید گفت: نگاه کن! پرنده ها در راه اند من آن ها را می بینم. دانه هایت را به آن ها بده!تو می توانی مهربان ترین خوشه ی گندم باشی!

گنجشک ها که آمدند،خوشه گندم با خوشحالی صدایشان زد:بیایید من اینجا هستم!این جا،پشت چپر!دانه های خوشمزهدارم،بیاییدگنجشک مادر،خوشه گندم را دید، دانه هایش را چید و خوش حال به طرف لانه اش پرواز کرد.

خورشید شاد بود ولبخند می زد و ساقه ی خالی خوشه ی گندم، خوش حال در باد می رقصید.

*چپر: دیواری که از چوب و علف و شاخه های درخت می سازند.
 
بالا