- عضویت
- 2015/11/08
- ارسالی ها
- 22,523
- امتیاز واکنش
- 65,135
- امتیاز
- 1,290
یادداشت «علی ضیایی» و «مسعود روستا»،کارگردانان «سیزیف و کمدی مرگ»
آیا زندگی شایسته زیستن است؟
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]آیا زندگی شایسته زیستن است؟
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[/BCOLOR]
نمایش «سیزیف و کمدی مرگ» برگرفته از نمایشنامه «سیزیف و مرگ» اثر «روبر مرل» است که با ترجمه زندهیاد احمد شاملو و کارگردانی مشترک علی ضیایی و مسعود روستا در تماشاخانه باران روی صحنه میرود. به همین مناسبت، علی ضیایی و مسعود روستا،کارگردان این نمایش، یادداشتی در اختیار سایت ایرانتئاتر قرار دادهاند.
[/BCOLOR]نمایش «سیزیف و کمدی مرگ» از روز یکشنبه ششم فروردینماه در تماشاخانه باران اجراهای خود را آغاز کرده و محمدرضا مالکی، فرامرز قلیچخانی، شیما لطیفی، محمدعلی حسینعلیپور و مسعود روستا بازیگران آن هستند.این نمایش برگرفته از نمایشنامه «سیزیف و مرگ» اثر «روبر مرل» است که با ترجمه زندهیاد احمد شاملو و کارگردانی مشترک علی ضیایی و مسعود روستا در تماشاخانه باران روی صحنه میرود. به همین مناسبت، علی ضیایی و مسعود روستا،کارگردان این نمایش، یادداشتی در اختیار سایت ایرانتئاتر قرار دادهاند.
کامو میگوید:«شاید خوشبختی احساس مشفقانهای بر بدبختیهامان باشد. عشق به زندگی بدون نومیدی وجود ندارد. آیا زندگی شایسته زیستن هست یا نه؟»
صبح از خواب برمیخیزیم، سوار وسیله نقلیه میشویم، پیاده میشویم، چند ساعتی کار میکنیم، غذا میخوریم، چند ساعتی دیگر هم کار میکنیم، دوباره غذایی میخوریم و سپس میخوابیم، و همین الگو هفته پشت هفته، ماه پس از ماه، سال پس از سال تکرار میشود اما اگر اتفاقی رخ بدهد که ما از مفهوم وجود خود پرسش بکنیم یا اینکه تنها کلمه ساده «چرا؟» را ادا بکنیم، آنگاه تعادل وضع روزانه به هم میخورد. پوچی به ما رومیآورد و بیهودگی یک واقعیت میشود. آیا به راستی زندگی شایسته زیستن هست یا خیر؟
خدایان سیزیف را محکوم میکنند دائماً سنگی را به قله کوهی برساند و درست همانجا که فکر میکند به قله رسیده و همه چیز تمام شده، سنگ غلت میخورد و به پایین کوه میرسد و باز روز از نو، روزی از نو. او متهم به تمسخر خدایان، نفرت از مرگ، مشتاق به زندگی و سبکسری در رفتار با خدایان بود. پس کارگر پوچ دنیای زیرین شد. خدایان به دلایلی فکر میکردند تنبیه وحشتناکتری از کار عبث و بیهوده وجود ندارد.
اگر داستان سیزیف غمانگیز است، بدین جهت است که قهرمان آن میاندیشد و تصمیم میگیرد. هوشیار است و بر قوانین به ظاهر غیرقابلتغییر دنیای خدایان سر تعظیم فرود نمیآورد. او نیز همانند ما آدم است اما از آنهایی که زحمت اندیشیدن را به جان میخرند و بیگانه میشود. بیگانهای که دیگر جایگاهی در میان عادات روزمره آدمیان ندارد. آگاهی شروع میشود و تراژدی آغاز. حال باید دید آیا زندگی انسان فانی ارزش این همه عذاب را دارد. سیزیف به زندگی علاقهمند است و دوست دارد خودش برای آن تصمیم بگیرد اما محکوم میشود؛ محکوم به حرکتی بیپایان و عبث در مکان و زمانی نامعلوم، و در این مجازات وصفناشدنی تمام وجودش در خدمت یک کار پوچ قرار میگیرد و آرام آرام خودش تبدیل به سنگ میشود. سخت و محکم، و سختتر از صخرهها. ادیپ میگوید: من نتیجه میگیرم همه چیز خوب است و این جمله مقدس است. سیزیف مال خودش است و سنگش هم همینطور. انسان همیشه راه خود را مییابد و تلاش برای غلبه بر ارتفاع برای ارضای درونیاتش کافی است. به قول آلبر کامو:«هرگز بیهودگی را چون هدفی به خاطر خود آن قبول ندارم. بلکه بیهودگی را از آن جهت میپذیرم که بتوان بر این بنیاد واقعی، اخلاقی بس مثبت بنا نهاد».
کامو میگوید:«شاید خوشبختی احساس مشفقانهای بر بدبختیهامان باشد. عشق به زندگی بدون نومیدی وجود ندارد. آیا زندگی شایسته زیستن هست یا نه؟»
صبح از خواب برمیخیزیم، سوار وسیله نقلیه میشویم، پیاده میشویم، چند ساعتی کار میکنیم، غذا میخوریم، چند ساعتی دیگر هم کار میکنیم، دوباره غذایی میخوریم و سپس میخوابیم، و همین الگو هفته پشت هفته، ماه پس از ماه، سال پس از سال تکرار میشود اما اگر اتفاقی رخ بدهد که ما از مفهوم وجود خود پرسش بکنیم یا اینکه تنها کلمه ساده «چرا؟» را ادا بکنیم، آنگاه تعادل وضع روزانه به هم میخورد. پوچی به ما رومیآورد و بیهودگی یک واقعیت میشود. آیا به راستی زندگی شایسته زیستن هست یا خیر؟
خدایان سیزیف را محکوم میکنند دائماً سنگی را به قله کوهی برساند و درست همانجا که فکر میکند به قله رسیده و همه چیز تمام شده، سنگ غلت میخورد و به پایین کوه میرسد و باز روز از نو، روزی از نو. او متهم به تمسخر خدایان، نفرت از مرگ، مشتاق به زندگی و سبکسری در رفتار با خدایان بود. پس کارگر پوچ دنیای زیرین شد. خدایان به دلایلی فکر میکردند تنبیه وحشتناکتری از کار عبث و بیهوده وجود ندارد.
اگر داستان سیزیف غمانگیز است، بدین جهت است که قهرمان آن میاندیشد و تصمیم میگیرد. هوشیار است و بر قوانین به ظاهر غیرقابلتغییر دنیای خدایان سر تعظیم فرود نمیآورد. او نیز همانند ما آدم است اما از آنهایی که زحمت اندیشیدن را به جان میخرند و بیگانه میشود. بیگانهای که دیگر جایگاهی در میان عادات روزمره آدمیان ندارد. آگاهی شروع میشود و تراژدی آغاز. حال باید دید آیا زندگی انسان فانی ارزش این همه عذاب را دارد. سیزیف به زندگی علاقهمند است و دوست دارد خودش برای آن تصمیم بگیرد اما محکوم میشود؛ محکوم به حرکتی بیپایان و عبث در مکان و زمانی نامعلوم، و در این مجازات وصفناشدنی تمام وجودش در خدمت یک کار پوچ قرار میگیرد و آرام آرام خودش تبدیل به سنگ میشود. سخت و محکم، و سختتر از صخرهها. ادیپ میگوید: من نتیجه میگیرم همه چیز خوب است و این جمله مقدس است. سیزیف مال خودش است و سنگش هم همینطور. انسان همیشه راه خود را مییابد و تلاش برای غلبه بر ارتفاع برای ارضای درونیاتش کافی است. به قول آلبر کامو:«هرگز بیهودگی را چون هدفی به خاطر خود آن قبول ندارم. بلکه بیهودگی را از آن جهت میپذیرم که بتوان بر این بنیاد واقعی، اخلاقی بس مثبت بنا نهاد».