نمایش در جستجوی معنای زندگی از میان اساطیر

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 84
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
نگاهی به نمایش «من، سیزیف» از کشور بلغارستان

در جستجوی معنای زندگی از میان اساطیر

184049_2354943534_310_206.jpg

من،سیزیف
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
ایران تئاتر،عباس عبدالعلی زاده:«من سیزیف» یک نمایش تک پرسوناژ با بازی و عروسک‌گردانی خوب از کشور بلغارستان است. آنچه بیش از هر چیز دیگری در این اثر خودنمایی می‌کند شیوه اجرای نمایش است. «منِ» این نمایش یک انسان است و عروسک‌هایی او را برای انتقال مفاهیم متن یاری می‌دهند.
[/BCOLOR]

ابتدای نمایش شاهد یک تولد هستیم. «من» در میان دو سر و اندیشه سیاه‌وسفید که گویی نماد خیر و شر هستند و با راهنمایی هردو آن‌ها از هاله پیچیده به بدنش رهایی می‌یابد و متولد می‌شود. «من» پس‌ازآنکه موفق می‌شود بتواند بدون حضور دو سر سیاه‌وسفید روی شانه‌هایش، زندگی کند و درست در همان ابتدای زندگی با صندوق سیاهی وسط صحنه روبرو می‌شود. او کنجکاوانه به کاوش صندوق می‌پردازد. وقتی نام نمایش «من، سیزیف» است پس صندوق می‌تواند سنگ بزرگ اسطوره یونانی «سیزیف» باشد. همان اسطوره‌ای که قهرمانش به دلایلی محکوم می‌شود به بردن سنگ بالای کوه و درست انتهای راه سنگ از دستش رها می‌شود و به پایین کوه می‌غلتد.
زندگی در معنی یافتن پاسخ سوال
کنجکاوی و عقل «من» او را به کاوش درون صندوق می‌کشاند و درون صندوق باز صندوق دیگر و درواقع سؤالات و چراهای جدیدی از زندگی است. از درون صندوق چیزی شبیه به انسان بیرون می‌آید. این انسان که سنبل «سیزیف» نمایش ما است نیمی درگیر «من» است و نیمی درگیر صندوق. «من» بدون آنکه بخواهد زندگی با سیزیف را آغاز می‌کند. لـ*ـذت‌ها از زندگی می‌برد و به‌تدریج رنج‌های زندگی نمایان می‌شود.
خندیدن، راه رفتن، گریه کردن، فکر کردن، خشم، عشق، نفس کشیدن و نکشیدن، شرمساری، عاشق شدن، نفرت یافتن، فراموش کردن و هزاران معنای کوچک و بزرگ دیگر مفاهیمی است که «من» در زندگی با آن‌ها روبر می‌شود. «من» به دنبال پاسخ سؤالات زیادی است. درواقع «من» به دنبال پاسخ سؤالاتی است که «وسلکا کانچوآ» به‌عنوان نویسنده و کارگردان در ذهن دارد و از طریق متن با «استویان دویچِو» به‌عنوان بازیگر نمایش آنها را با ما به‌عنوان تماشاگر به اشتراک می‌گذارد.
همه در اسطوره سیزیف به دنبال معنی زندگی می‌گردند و هرکس به‌زعم خود از حرکت تکراری سیزیف دنبال معنی برای زندگی انسان می‌گردد. کارگردان این نمایش نیز با روی صحنه آوردن نمایش خود به دنبال جواب سؤالاتی چون: چرا به دنیا آمدم؟ چرا زنده‌ام؟ چرا می‌میرم؟ و حتی چراهایی از ناتوانی خودش دارد آنجا که نمی‌داند چرا پرواز نمی‌تواند بکند؟

معنی زندگی در کشمکش‌های درونی و بیرونی
درجایی از نمایش می‌بینیم که ناگهان «من» در معاشرت با سیزیف آن‌قدر ازخودبی‌خود می‌شود که سیزیف را می‌خورد. با خوردن سیزیف او رهایی نمی‌یابد بلکه کشمکش «من» با بیرون از خودش به کشمکش «من» با خودش بدل می‌شود. دیگر سرنوشت «من» با سرنوشت سیزیف گره‌خورده و درنهایت می‌بینیم که تمامی اراده «من» در اختیار سیزیف و به‌فرمان او از کوه بالا می‌رود و درنهایت با صدایی مهیب به پایین درمی غلتد. این صدای مهیب که لرزش آن با نورپردازی ویژه بر پرده انتهای صحنه قابل‌رؤیت است همان صدای افتادن سیزیف و بازگشتن به ابتدای راه است.
در ادیسه هومر می‌خوانیم که: سیزیف را دیدم، از کوشش بسیار در عذاب بود سنگ سختی را با نیروی بسیار بلند می‌کرد و با دست‌ها و پاهایش آن را به جلو می‌راند آن را از دامنه تا قله می‌غلتاند و می‌پنداشت که به قله رسیده است ولی ناگهان وزن سنگ غلبه می‌کرد و با سروصدایی بسیار از قدرت او خارج می‌شد و به پایین بازمی‌گشت.
وقتی از سیزیف نام‌بـرده می‌شود نام آلبرکامو نیز به میان می‌آید. کامو به‌عنوان کسی که به دنبال تعریف امیدوارکننده از زندگی از میان تکرارهای ملال‌آور آن می‌گردد مطرح می‌شود. کامو معتقد است: سیزیف از این طریق که از همهٔ آنچه ورای تجربهٔ مستقیم او قرار دارد چشم‌پوشی می‌کند و به دنبال علت و فایدهٔ عمیق‌تری نمی‌گردد، پیروز است. کامو می‌گوید پیروزی وی در آگاهی است.
هرچند کامو جزو اولین کسانی به شمار می‌رود که واژه ابزورد را به‌عنوان پوچی به کاربرد و بعدها الهام‌بخش تئاتر پوچی شد. ولی او معتقد بود پیروزی سیزیف در آگاهی او است. کامو می‌گوید تنها یک مسئله مهم فلسفی موجود است. اینکه آیا زندگی ارزش دارد یا به‌زحمت زیستنش نمی‌ارزد. وی سیزیف را قهرمان پوچ می‌نامد و می‌گوید هنگامی‌که سنگ سقوط می‌کند و سیزیف لحظه‌ای درنگ می‌کند و برمی‌گردد، این لحظه است که مرا به سیزیف علاقه‌مند می‌کند زیرا وی به شکنجه خویش و پوچ بودن کارش آگاه است.

معنی زندگی در اندیشیدن به پوچی جهان
یکی از موضوعات مهم موردبحث نمایش، معنای زندگی است. بسیاری از هنرمندان اسطوره سیزیف را دستاویز خود قرار داده‌اند تا برداشت‌های فلسفی خود را از زندگی انسان، جهان پیرامون او و هستی بیان کنند. در این اثر نمایشی نیز پرسش‌هایی دراین‌ارتباط مطرح می‌شود که آیا زندگی سیزیف معنادار است یا بی‌معنا؟ اگر معنادار است چرا و معیار و ملاک آن چیست و اگر بی‌معناست چرا؟ چه عناصری در زندگی سیزیف باید وجود می‌داشت که اگر آن‌ها بودند زندگی‌اش معنادار می‌بود؟ آیا سیزیف می‌تواند بر این بی‌معنایی غلبه کند؟ چگونه و از چه طریقی؟ از بیرون یا از درون یا از هیچ‌کدام؟ جهان بیرون را عوض کند یا جهان درون را یا اینکه هر دو را عوض کند؟
در تمام سؤالات بالا جای «سیزیف» کلمه «من» را قرار دهید. اندیشیدن به پوچی جهان نباید انسان را به کارهای احمقانه وا‌دارد، درواقع این تفکر می‌تواند به وجود آورنده حرکتی جدی در او باشد، حرکتی که در پی معنا است. اندیشمندان ادیان الهی مؤلفه‌هایی همچون یاد خدا، سپاسگزاری، عشق بلاشرط، قناعت، توکل و ده‌ها اخلاق نیکوی دیگر را مطرح نموده‌اند که می‌تواند زندگی را معنادار سازند.
همه ما «من» انسان‌های زیادی را دیده‌ایم که مرده‌اند چون زندگی برایشان ارزش زندگی کردن نداشت و درواقع پرسش درباره زندگی ضروری‌ترین پرسش نه‌فقط برای عوامل این نمایش که مهم‌ترین پرسش انسان همه زمان‌هاست.
نمایش «من، سیزیف» مصداق انسان مدرن است که گرفتار تکرار وزندگی کسل آور ماشینی شده و هرگز نمی‌تواند به نتیجه مطلوب خود دست پیدا کند. وی در گرداب ناآرامی و اضطراب عصر مدرنیته گرفتار آمده و هر چه تقلا می‌زند نمی‌تواند خود را از این مهلکه نجات دهد.

معنی زندگی در داشتن اراده برای یافتن
ما در نمایش لـ*ـذت بردن از زندگی را هم می‌بینیم. تفریحاتی که «من» با سیزیف دارد و حتی نگاه کنید به رقـ*ـص سرخوشانه‌ای که «من» با سرها و بادکنک انجام می‌دهد. زندگی «من» در این نمایش همه سختی و زجر و عذاب نیست. حالا که به مدد عوامل نمایش ما امکان مروری 60 دقیقه‌ای از کل زندگی یک انسان از تولد تا مرگ راداریم، می‌بینم که زندگی رنج‌هایی دارد اما همه‌اش رنج نیست. زندگی یکنواختی‌هایی دارد اما همه‌اش یکنواخت نیست. ما در زندگی به اهدافی می‌رسیم اما قطعاً نه به همه آن‌ها. نگاه کنید به زمانی که «من» می‌خواهد از درون مکعب یا درواقع سنگ آگاهی پیدا کند. او بالاخره به درون سنگ راه میابد اما نه به همه درون آن. «من» اراده‌ای کرد و به بخشی از آن رسید و این تلاش برای رسیدن به هدف چیزی است که تماشاگر در جای‌جای نمایش آن را می‌بیند. پس نمی‌توان گفت زندگی هیچ هدف و مقصودی ندارد و کاملاً بی‌معناست.
بر اساس افسانه سیزیف این نمایش با تولد انسان شروع می‌شود و با رساندن سنگ به بالای کوه و غلتیدن به پایین تمام می‌شود و دوباره از نقطه شروع آغاز می‌شود. پس‌کار «من» مانند روز پیش است هیچ خلاقیت و تغییری در زندگی او دیده نمی‌شود. «من» یا سیزیف نمایش هرگز پیشرفتی در زندگی‌اش مشاهده نمی‌کند. پس باید نمایش پر از یاس و ناامیدی باشد؛ اما چند نفر پس از دیدن نمایش دچار یاس و ناامیدی شدند؟ و این همان موضوعی است که نمایش می‌خواهد درباره تعریف زندگی مطرح کند.
نه انسان و نه جهان هیچ‌کدام پوچ نیستند‌‌. پوچی د‌‌ر همزیستی انسان و جهان نهفته است. ما بیشتر با ترس، نگرانی و اضطراب به آینده می‌نگریم به‌طوری‌که خیلی از زمان‌ها هیچ‌گونه امیدی نسبت به آینده نداریم و خود را تنها احساس می‌کنیم و ترس و نگرانی باعث می‌شود که از زمان حال و اکنون لـ*ـذت نبریم. همه ما به دنبال اقبال هستیم و چون فکر می‌کنیم که این اقبال در آینده است و نکند که ما به آن نرسیم ازاین‌رو ترس و اضطراب وجودمان را می‌گیرد و لـ*ـذت زندگی را از ما سلب می‌کند. ترس از گذشت زمان‌داریم از پیری، مرگ، نداری و...و همه ترس‌های نابجایی است.

معنی زندگی در زمان پایین آمدن سنگ از کوه
درواقع این نمایش فرصتی است که به معنی زندگی بیشتر فکر کنیم. زندگی بی‌معناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد؛ این بدین معناست که ما خود را در زندگی می‌یابیم، آنگاه تصمیم می‌گیریم که به آن معنا یا ماهیت دهیم. ما محکومیم به انتخاب یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم؛ و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش بکشیم.
در پایان باید گفت چیزی که کامو و اندیشمندان غربی چون هایدگر، داستایوفسکی و شوپنهاور به آن اشاره نکردند و در جهان‌بینی ایرانی و اسلامی وجود دارد این است که درواقع در زندگی پس از هر سختی آسانی است. سیزیف در فاصله میان رنج بالا بردن به‌ظاهر بیهوده سنگ به زمانی فکر می‌کند که سنگ از دست او می‌غلتد و از کوه سقوط می‌کند. هیچ‌کس نمی‌گوید سیزیف در فاصله پایین آمدن سنگ از کوه چه می‌کند او مسئولیتی در مقابل سنگ ندارد چون جاذبه کار خودش را می‌کند. سیزیف درواقع در این فاصله زندگی می‌کند. در فاصله پس از هر سختی. او در فاصله طولانی بالا آوردن سنگ به‌اندازه کافی فرصت دارد تا به چگونه زندگی کردن در زمان بی‌سنگی فکر کند. او هر بار که سنگ از دستش رها می‌شود تا پایین کوه آمدن و برداشتن سنگ زمان معینی را در اختیار دارد. سیزیف نمی‌تواند زودتر به سنگ برسد و جلوی فروافتادن آن را به پایین کوه بگیرد. قطعاً او با هول دادن سنگ به سمت پایین سرعت رسیدن سنگ به دامنه کوه راهم زیاد نمی‌کند. پس او باید به پایین کوه برسد و سنگ را بردارد. ما میدانیم از او به‌عنوان حیله‌گرترین انسان‌ها نام می‌برند و شاید چون عقل را به کار می‌گرفت این خدایان اساطیری هستند که او را حیله‌گر می‌دانند؛ چون نقشه‌های خدایان را فاش می‌کرد؛ اما بعد از آخرین باری که به خدایان برای رسیدن به همسرش دروغ گفت کسی حیله جدیدی از او ندید. او حیله خود را به‌کاربرده ولی خدایان اساطیری‌اش به آن پی نبردند.
سیزیف در فاصله میان سختی بالا رفتن و آسانی پایین آمدن زمانی را در اختیار دارد که کسی نمی‌داند او چه می‌کند. من می‌گویم او زندگی می‌کند. مثل همه زنده‌ها. نمایش «من و سیزیف» در این زمان رخ می‌دهد. در زمان پایین آمدن سیزیف از کوه بدون سنگ.
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
205
پاسخ ها
0
بازدیدها
250
پاسخ ها
0
بازدیدها
94
پاسخ ها
0
بازدیدها
228
بالا