دنباله دار اتاق تاریک !

برنو

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/27
ارسالی ها
305
امتیاز واکنش
4,502
امتیاز
485
محل سکونت
شهرجهانی (یزد)
سلام دوستان ! اینجا اتاق تاریکه، اتاقی که ترس و وحشت از در و دیوارش میباره .:aiwan_light_diablo: خاطرات و كابوسهاي ترسناک و دلهره آورخودتون و دوستان و آشنايانتون رو به اشتراک بذارید .
.
.
.
.
.
.
.
.
اون کیه پشت سرت؟!!!!!!!!!!!!!
.
.
.
.
.
هاهاهاها ......:aiwan_light_vampire:
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • لیلی تکلیمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/30
    ارسالی ها
    785
    امتیاز واکنش
    20,382
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    تهران
    به به عجب تاپیک توپی!
    خب من افتتاح کنم؟

    یه روز صبح بعد از این که بچه هامو راهی مدرسه کردم، دراز کشیدم توی جام، بعد دیدم که خلاصه سروصدای درکمد و برس و اینها میاد، خب شوهرم می خواست بره سرکار و طبیعی بود این صداها، بعد حس کردم از اطاق رفت بیرون، صداش زدم و گفتم: میشه لطفا درو هم قفل کنی؟ من حال ندارم پاشم.
    دیدم جوابی نیومد، پاشدم از اطاق رفتم بیرون، هیشکی توی خونه نبود، ساعت هم نه صبح بود. یهو یادم اومد که شوهرم همون موقع با بچه ها رفته از خونه بیرون! وحشت همه وجودمو گرفت، زنگش زدم ببینم کجاست، گفت از هفت صبح بیرونم، الانم خیلی خسته م!
     

    برنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/27
    ارسالی ها
    305
    امتیاز واکنش
    4,502
    امتیاز
    485
    محل سکونت
    شهرجهانی (یزد)
    خب انگاری خودم باید دست به کار شم:aiwan_light_moil:
    یادمه یه شب مجبور شدم بیدار بمونم چون یکی از پروژه های دانشگاهم رو باید تموم می کردم ساعت 3 صبح بود موقعیت اتاقم جوریه که اگه پنجره ش باز باشه صدا از تو حیاط خونه همسایه روبرویی هم به گوش من میرسه ولی معمولا توجه نمی کنم ..........ساعت 3 صبح یه صدایی از توی کوچه به گوشم رسید :aiwan_light_mda:یه مرد که داشت گریه می کرد ولی کم کم صداش تبدیل به قهقه شد !
    منم دیدم خیلی خستم زودی شیرجه زدم تو لحاف و لالا:aiwan_light_lazy:
    من منتظر پست های ترسناکتون هستم:aiwan_light_blush:
     

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    آقا یه شب من خونه برادرم بودم ..یکی نصف شب کوبید تو سـ*ـینه ام :aiwan_light_crazy:
    کی بود؟:aiwan_light_hang2:
    چی بود:aiwan_light_shok::aiwan_light_shok: جن جن جن:aiwan_light_shok::aiwan_light_shout::aiwan_light_shout:
    نه برادر زاده ام بود تو خواب راه میرفت:aiwan_light_tease::aiwan_light_rofl::aiwan_light_sarcastic: تموم شد.:aiwan_light_pleasantry:
     

    کوچولو ی تنها

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    305
    امتیاز واکنش
    1,621
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    Ahwaz
    با سلام به همگی انگار نفر سومم.
    راستش خونه ی ما ویلاییه از همون اول که بچه بودم اینجا بودم حدودای نه سالم بود هممون اعتقاد داشتیم که خونمون یا روح داره یا جن.
    هیچ کس خونه نبود جز منو دختر عموم و دختر خاله و دختر داییم و دخترعمه هام.
    دختر عموم هم هـ*ـوس قارا کرده بود رفتیم تو اشپز خونه منم بالا کمد رفتم که دختر عموم مفت پری اگه الان چراغ خاموش شه چی میشه هنوز حرفش تموم نشده بود که چراغا خاموش شدن حالا من جیغ اون جیغ.
    البته الان دیگه عادت کردم.
    و دیگه نمی ترسم.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    ما یک خونه باغی بزرگ داریم عیدها همیشه می ریم اونجا پارسال همه فامیلا از یزد و شمال امده بودن خونمون مثلا فکر کنید آخه همه مون سن بالا ساعت 9 شب تصمیم گرفتیم قایم باشک بازی کنیم مریم خواهرم گفت من چشم می ذارم شما برید قایم بشید گذشت گذشت تا نوبت به من رسیدمن چشم گذاشتم وشروع به پیداکردن بچه ها همین که باسرعت می دوییدم پیدا شون کنم از قضا پسر عموم که زیر پله های ساختمان قایم شده بود پرید بیرون من از پشت خوردم زمین هعی داد می زدم بعد پسر عموم خندید ودر آخر یک سیلی خورد یعنی ترسناک ترین خاطره من همین بود یعنی شانس آوردم سکته نکردم اون خانه همین جوری خونه ارواح اونم توشب ولی تو روز زیباست اینم از خاطره من :aiwan_light_girl_crazy:
    پرچم یزدی ها بالاست
     
    آخرین ویرایش:

    *نونا بانو*

    مشاورِ نویسندگی
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/10
    ارسالی ها
    1,861
    امتیاز واکنش
    49,905
    امتیاز
    893
    محل سکونت
    پایتخت
    نمیدونم الان مسخره ام میکنین یا نه...ولی خودم مطمئنم که اشتباه ندیدم....
    یه شب که بیرون از اتاقم خوابیده بودم, نصف شب به عادت همیشه بیدار شدم و نشستم تو جام....با گیجی داشتم تو نیمه تاریکی خونه چشم می چرخوندم که دیدم یه حاله سیاه از وسط اشپزخونه رد شد....مطمئنم مادر یا پدرم هم نبودن....واقعا نمیدونم اون لحظه چجوری اروم بودم و بعد یه نگاه خیره گرفتم دوباره خوابیدم........
     
    آخرین ویرایش:

    neghabdare makhfi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/19
    ارسالی ها
    533
    امتیاز واکنش
    1,059
    امتیاز
    321
    سن
    26
    محل سکونت
    تهران
    خوب خوب خوب ...

    یه روز عصر داشتم کارهای معمول رو انجام میدادم که احتیاج عجیبی به دسشویی پیدا کردم ... حال نداشتم برم خلاصه که بعد از چند دقیقه که حس کردم الان
    میپکم رفتم سمت دسشویی که یهو ...

    مامانم گفت آب قطع شده و مشکلی پیش اومده تا نیم ساعت دیگه باید صبر کنی .. :((

    اونجا بود که یه لحظه از ترس قلبم ایستاد :((( خیلی خوف کرده بودم .. خدا میدونه چقدر سخت گذشت ...

    ببخشید من دیگه نمیتونم توضیح بدم :aiwan_light_cray::aiwan_light_cray::aiwan_light_cray::aiwan_light_cray:
     

    shakila35

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/24
    ارسالی ها
    32
    امتیاز واکنش
    283
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    کرج
    تابستون بود ساعت چهار صبح خونه ساکت ساکت زیر پتو یواشکی با دختر عموم حرف میزدم(تلفنی چون دوریم) اتاقمم با اتاق مادر پدرم خیلی فاصله داشت بعد حس کردم صدای نفس کشیدن عمیق میاد به دختر عموم گفتم گفت خیالاتی شدی منم اهمیت ندادم دوباره صدا اومد صدای نفس کشیدن خیلی عمیق تو اتاقم!!رفتم دیدم مامان بابام که خوابن دوباره اومدم بعد از چند دقیقه بازم اون صدا...بالاخره از ترس گوشیو قطع کردم که بخوابم چند بار بعد ش دوباره اون صدا اومد با هزار بدبختی تا صبح دووم اوردم
    شاید بگید خیالاتی شدم ولی خیالات یه بار دوبار نه چندین بار مطمئنم یه چیزی بود...خیلیییی بد بود خیلی!!
     

    *نونا بانو*

    مشاورِ نویسندگی
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/10
    ارسالی ها
    1,861
    امتیاز واکنش
    49,905
    امتیاز
    893
    محل سکونت
    پایتخت
    یه مورد دیگه یادم اومد.... این یکی رو واقعا با حواس پنج گانه حس کردم....
    یه شب داشتم خواب میدیدم که خیلی واضح بود....داشتم فرار میکردم که یهو گیر ناشناس افتادم و خوردم زمین....وقتی اومد بالا سرم با یه شی سفت فشار اورد زیر دنده هام و دستشو گذاشت رو گلوم....واقعا حس میکردم دارم تو خواب تکون میخورم و یه چیزی زیر دنده ها و گلومه...انگار واقعا یکی داشت به دنده هام فشار می اورد ....اونقدر که نفس تنگی گرفته بودم...به زور از خواب پریدم و بعد پنج دقیقه تونستم تکون بخورم...وقتی به اتاق نگاه کردم,احساس کردم یه تاریکی مثل کله و سرشونه ادم از کنار چهاروب در زده بیرون و داره نگاهم میکنه.....حتی چند دقیقه هم که گذشته بود هنوز زیر دنده هام درد میکرد....
    این دو مورد واقعا بدترین لحظات عمرم بود که واقعا ترسیدم.....حتی با وجود اینکه چند وقته میگذره ولی هنوز یادمه...
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    31
    بازدیدها
    1,007
    تاپیک‌های دنباله‌دار اتاق
    پاسخ ها
    9
    بازدیدها
    188
    • نظرسنجی
    تاپیک‌های دنباله‌دار اتاق آرزو
    پاسخ ها
    127
    بازدیدها
    4,401
    پاسخ ها
    19
    بازدیدها
    659
    بالا