خیلی وقت پیش وقتی من مثلا 14-15 سالم بود
خونه بابابزرگم بودیم، شب موقع خواب تصمیم گرفتیم همگی تو هال کنار هم بخوابیم. دو طرف من دختر خاله و خواهرم بودن. چند نفر اون طرف ترم مامانم و خالم.
شب یه موقع از خواب بیدار شدم، رو پهلو چرخیدم و خواستم چشممامو ببندم که یهو دیدم یه نفر دقیقا جای مامانم خوابیده
و جالب اینجاست که سرش رو دقیقا عمود به بدنش نگه داشته و مستقیم بهم نگاه میکنه
البته من صورتش رو نمیدیدم اما شاید از روی ترس فکر میکردم که نگاهش به منه
هی چشم هام رو باز کردم و بستم دیدم نه
هنوز سر و گردنش عمود به بدنشه.
با ترس و لرز پاشدم تو جام نشستم. دیدم نه سر مامانم رو متکاست و خودشم خوابه خوابه.
بعد که یکم جابه جا شدم
دیدم میز عسلی که پشت سر مامانم بوده تو تاریکی جوری به نظر می رسیده که انگاری اون کله ی مامانمه :|
حقیقتا تا چند شب هی سر مامانمو چک میکردم موقع خواب
خونه بابابزرگم بودیم، شب موقع خواب تصمیم گرفتیم همگی تو هال کنار هم بخوابیم. دو طرف من دختر خاله و خواهرم بودن. چند نفر اون طرف ترم مامانم و خالم.
شب یه موقع از خواب بیدار شدم، رو پهلو چرخیدم و خواستم چشممامو ببندم که یهو دیدم یه نفر دقیقا جای مامانم خوابیده
و جالب اینجاست که سرش رو دقیقا عمود به بدنش نگه داشته و مستقیم بهم نگاه میکنه
البته من صورتش رو نمیدیدم اما شاید از روی ترس فکر میکردم که نگاهش به منه
هی چشم هام رو باز کردم و بستم دیدم نه
هنوز سر و گردنش عمود به بدنشه.
با ترس و لرز پاشدم تو جام نشستم. دیدم نه سر مامانم رو متکاست و خودشم خوابه خوابه.
بعد که یکم جابه جا شدم
دیدم میز عسلی که پشت سر مامانم بوده تو تاریکی جوری به نظر می رسیده که انگاری اون کله ی مامانمه :|
حقیقتا تا چند شب هی سر مامانمو چک میکردم موقع خواب