اولین مرحله مسابقه و نظر سنجی دلنوشته ها

  • شروع کننده موضوع م . میشی
  • بازدیدها 1,537
  • پاسخ ها 22
  • تاریخ شروع

نظرسنجی دلنوشته های شما عزیزان

  • دلنوشته شماره 1

    رای: 14 28.0%
  • شماره 2

    رای: 28 56.0%
  • شماره 3

    رای: 19 38.0%
  • شماره 4

    رای: 8 16.0%
  • شماره 5

    رای: 10 20.0%
  • شماره 6

    رای: 21 42.0%
  • شماره 7

    رای: 14 28.0%
  • شماره 8

    رای: 9 18.0%
  • شماره 9

    رای: 9 18.0%
  • شماره 10

    رای: 10 20.0%

  • مجموع رای دهندگان
    50
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

م . میشی

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/04
ارسالی ها
2,751
امتیاز واکنش
31,388
امتیاز
846
محل سکونت
خوزستان
سلام به تمامی نگاه دانلودی های ادیب و فرهیخته و فرزانه !

خدمتتون رسیدیم با یه مسابقه مهیج و مرتبط با محوریت سایت !

از اون جایی که ما ادبیان زیادی تو سایت داریم و این دسته افراد فرهیخته لطف کردن متن هاشون رو برامون ارسال کردن ، از امروز طی 3 مرحله بین دلنوشته های این عزیزان ادیب ، مسابقه برگزار میشه . مسابقه به این ترتیبِ که :

1-دو مرحله اول تو هر کدوم 10 دلنوشته شرکت داده میشه..مرحله سوم 9 دلنوشته

2-هر مرحله تنها یک برنده داره که به مرحله پایانی میرسه

3-مرحله فینال که در اون سه برنده مراحل ابتدایی حضور دارن ، یه مرحله متفاوتِ که سعی میکنیم با مدل اجراش غافلگیرتون کنیم. فقط در این باره بهتون بگیم که تو فینال ما ازتون میخوایم در چه موردی و بر چه اساسی و توی چه سبکی دلنوشته بنویسین . بعد دلنوشته ها رو برای خانواده عظیم و گسترده نگاه دانلود میزاریم ، هر کی رای آورد و اول شد مدال میگیره..که صد البته نوش جانش !

4-هر مرحله ۳ روز طول میکشه . بعد از روز سوم قسمت نظر سنجی بسته میشه

5-هیچ کدوم از شرکت کننده ها حق تبلیغ دلنوشته خودشون رو تو چت ، پی وی ، پروفایل و...رو ندارن . در صورت مشاهده این موارد دلنوشته شخص ، از دور مسابقه حذف میشه

6-تعداد دلنوشته ها رو سعی کردیم تو هر مرحله دسته بندی کنیم . 10 تا دلنوشته زیاد نیس ، پس حوصله به خرج بدین و همه رو مطالعه کنین و عادلانه رای بدین

7-بعد از رای دادن میتونین تو تاپیک اعلام کنین به کدوم دلنوشته و به چه دلیل رای دادین .

منتظر حضور سبزتون هستیم !

این شما و این دلنوشته ها ...!

با تشکر و سپاس فراوان از آقایان آیین و میلاد محترم عزیزانی که در برگزاری این مسابقه حمایتم کردند
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • م . میشی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/04
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    31,388
    امتیاز
    846
    محل سکونت
    خوزستان
    دلنوشته شماره ۱

    سرم را به دیوار کناریم تکیه میزنم...
    چشمانم را میبندم و به چشمانت فکر میکنم!
    لبخندی روی ل*بانم مینشیند...
    غرق احساسم!
    غرق احساست...
    فکر کردن به تو آنقدر شیرین است که گاهی زمان و مکان، یادم میرود...
    حتی یادم میرود...
    تو مال من نیستی!

    شماره ۲

    گاهی در زندگی روز های می رسد که دست تمام آدم های مهم زندگیت رو می شود

    روز هایی که با بغض به لبخند دو نفره تان در قاب عکس می نگری

    روزهایی که پرده های اتاق را می کشی و یک گوشه کز می کنی...

    مثل یک گنجشک که زیر باران بی غذا مانده ، از دردِ تنهایی می لرزی...!

    روزهایی در زندگی فرا می رسد که رفتگر محل برایت مقدس تر از دوستان قدیمی ات می شود

    روزهایی که تاریخ تولدت را با زور از تقویم می کنی و در سطل زباله می اندازی

    تلخ است...

    روزهایی که احساس میکنی تنهایی و تمام بازی را باخته ای ، روزهایی تلخ اند...

    گاهی در زندگی روزهایی می آید که رنگشان شبیه به هیچ یک از مدادهای جعبه مداد رنگی نیست

    در این روزها دلت می خواهد خودت را بالا بیاوری

    دلت می خواهد جنین خاطراتت را سقط کنی و برای همیشه عقیم شوی

    روزهای سختی است...

    به سختی عصر های جمعه ای که یک عالمه کار نکرده داری

    به سختی ارائه تز دکترایت

    به سختی شب کنکور

    و به سختی زمانی که با بغض ، مجبوری لبخند بزنی

    این روزها را نباید زندگی کرد

    نمی شود ، خاصیتشان این است که زندگی نشوند

    روزهای بی شناسنامه

    روزهای بی سند

    روزهایی که حتی یک دانگ از زندگی را به نامت نزده اند

    روزهای غم باری است

    روزهایی که ،

    لبخند معشـ*ـوقه ات را در قابِ نگاه انسانی دیگر میبینی !

    شماره ۳

    باران که میبارد سیگار به یادم می اید

    در ان خرداد بارانی زیر بارانو هوایه شرجی

    سیگار دود کردی

    نگاهت به من بودو سیگار رویه لبانت

    کاش ان روز بغلت میکردم

    که بفهمی دوستت دارم

    شاید اگر میفهمیدی دوستت دارم

    به این زودی نمیرفتی

    شاید از نگاهم خواندی دوستت دارم رفتی...

    نکند زبانت دروغ گفته دوستم داری؟

    اخر من چشمانم چشم نمیخواند کوراست

    باران که میبارد سیگار به یادم می اید

    سه روزه خاطراتم رویه دیواره قلبم قاب است

    من همین یک قاب را دارمو

    تو حساب قاب هایت را نداری

    آدرس قابمان را در قلبت دارم

    آخرین کوچه قلبت

    نرسیده به یک درخت خشکیده شده

    یک قاب کهنه یه سیاه

    که پر از بویه تو بارونو سیگاره

    باران که میبارد سیگار به یادم می آید

    شماره ۴

    گر ز فلسفه روشنایی قلب من پرسی، به تو ای شهر آشوب چنین خواهم گفت:
    به دیده ام که نیایی و دلتنگ شوم،
    دیده به در خواهم دوخت و در انتظار حضورت؛
    که شاید میان تاریکی های شبانه ام، پیدا شوی...

    شماره ۵

    فکر کرد و فکر کرد...اما چیزی به ذهنش نیامد...چند بار با کلافگی، روی بینی و گونه ام ( یا همان دکمه های حروف الفبا ) ضربه زد و بلافاصله با کلافگی به چانه ام ( یا همان دکمه ی دلیت ) زد و حرکات قبلی را خنثی کرد!
    هنوز صفحه ی مانیتور سفید بود.
    دردش را می دانستم. دوست داشت برای مسابقه ی جدید انجمنشان شعر یا دلنوشته ی پر ملاتی، به خانوم میشی بفرستد...
    دوباره نگاهش کردم...لبش را گاز گرفت و با ناراحتی تمام، مرا ترک کرد.
    به این زودی نا امید شد؟! چه بد!
    اما چه خوب که من را دارد. دست به کار شدم و با ضربه زدن به جاهای مختلف صورتم این حرف هایی را که خواندید، تایپ کردم و برای زینب خانوم فرستادم. حداقل از نا امیدی و پوچی بهتر بود!

    " این بود دلنوشته ی کیبورد یکی از شرکت کنندگان این مسابقه! "
     
    آخرین ویرایش:

    م . میشی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/04
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    31,388
    امتیاز
    846
    محل سکونت
    خوزستان
    دلنوشته شماره ۶

    کاش میدانستی چه غم انگیز است زن بودن..
    آنقدر غم انگیز که به جای کتاب خواندن به سراغ لوازم آرایش می روم،چرا که تو به افکار گذران از ذهنم کاری نداری..
    غم انگیز است که به جای فهمیدن احساسم از روی چهره م،به میزان زیبایی صورتم فکر میکنی..
    غم انگیز است که هر روز رژ لبم پررنگ تر میشود برای اینکه تو به جای خیره شدن به برجستگی لب هایم،لحظه ای به حرف هایم گوش کنی..
    غم انگیز است که هر روز دور چشمانم را سیاه تر میکنم تا بزرگتر به نظر برسند؛نه برای زیباتر دیده شدن،برای اینکه فقط لحظه ای به معنی نگاهم فکر کنی..
    اگر من رژ گونه و کرم پودر و هزار و یک کوفت دیگر به صورتم میمالم به خاطر ذهن مقایسه گر توست که روبرویم مینشینی،در چشمان عاشقم زل میزنی و میگویی«تو دختر آرزوهای منی» ولی در ذهنت مرا با دختر آرزوهایت مقایسه میکنی..
    جای تاسف دارد که فرم بدنم بیشتر از افکارم به چشمت می آید و من باید چارقد بر سر کنم تا مبادا تو مرتکب خطای جهنمیان نشوی.انگار که من موظفم لباسم را با میزان ایمان تو تنظیم کنم.کمی انصاف داشته باش!
    به جای آنکه مرا در آغـ*ـوش بگیری و لبهایت وقیحانه به دروغ باز شوند و بگویند«عاشقتم»،
    بیا با هم قدم بزنیم،
    قهوه ای بنوشیم و از عقاید و باورهایمان حرف بزنیم،
    بیا فقط دو دوست باشیم؛
    دو دوست معمولی
    خالی از هر نگاه منظور داری...
    قبل از اینکه مرا زن ببینی،یک انسان هم نوع خودت ببین
    من یک زنم
    یک زن از جنس پاکی
    یک زن از جنس نیاز
    نیاز به انسان بودن و انسان دیده شدن

    شماره ۷

    شب...
    وقتی که بی خوابی های کذایی، سراغت می آیند...
    کنج اتاقت...
    بهترین جای دنیاست برای آنکه...
    مچاله شوی در خودت...
    و خیره شوی به یک جای دور...
    و فکر کنی به همه چیز...
    تمام چیزهایی که دوست داری و نداری...
    دلخوشی ها و دلخوری هایت...
    لبخند ها و بغض هایت...
    خنده ها و گریه هایت...
    به انسانهایی که در زندگیت، بوده و هستند...
    و به یادآوری...
    خاطراتت را...
    و چشم هایت خیس شود...
    از وچود پر رنگ...
    یک خاطره...
    یک رویا...
    یک فرد...
    و نفهمی کی صبح شده است...
    و اصلا یادت برود که از کی یک جا نشسته ای...
    و دلت بخواهد دنیا به اندازۀ همین کنج اتاق کوچک شود...
    دنج شود...
    تنها باشی...
    و آه بکشی از یادآوری...
    حرف هایی که باید می زدی و نزدی...
    کارهایی که باید می کردی و نه نکردی...
    و با بغض بگویی:

    کـــــــــــــــــــــاشــــــــــــــــــــــ......!!!

    شماره ۸

    به چه فکر میکنی ای آسمان که این گونه بهم ریخته ای
    آیا هیاهویی که با بادوبورانت به پا کرده ای ندیده ای
    میدانم آنچه به سر خویش آورده ای همه از خشم توست
    لیکن تو نمیدانی با خشمت چه ها که برسر ما نیاورده ای
    می غری و می باری و نیست باکت
    می ترسم ای اسمان تابحال از خودت ترسیده ای؟
    می گویند خشم تو همه درختان را سوزاند
    باورم نمیشود نگو که تودرخت کهنسالمان را سوزانده ای
    همه وحشت کردند از کارهای تو
    نگو که صدای فریادشان را نشنیده ای
    مردم از تو کارهایت بی زارند
    از تو که سقف خانه هایشان را بـرده ای

    شماره ۹

    میدانید !!!!
    تلخ تراز همه چیز ...
    عشق مترسک به کلاغهاست ....
    مترسک ...عاشق کلاغهاست و کلاغهای بی رحم ...
    مزرعه را خالی می کنند ...و بالای سر مترسک قاه قاه می خندند
    از مترسک پرسیدم : تو خسته نمی شوی از این همه بی وفایی و انتظار ؟
    مترسک تبسمی کرد و گفت : شماها هیچ وقت لذتی را که درپس انتظار و چشم به راه بودن من برای کلاغهاست را نمی فهمید ...مگر اینکه درونتان پوشالی و از کاه باشد و تنهایی تان را تنها همان کلاغ های بی وفایی که می گویید از بین ببرند و سکوت سرد و سهمگین مزرعه را با صدای غارغار و قهقهه هایشان بشکنند
    ....
    یادم باشد ...
    هرگاه ...
    که در طول زندگی ام ...
    برروی این کره ی خاکی ...
    معرفت و وفا را بدون هیچ چشم داشتی دیدم ...
    بیایم و دست به قلم ببرم و بگویم ....
    برروی این سیاره ی خاکی انسان هم میتوان یافت...
    معرفت هم می توان ....
    اما کاش میشد و توان یافتن بود ....
    که اینگونه مترسکی که بر سر جالیز مانده ....
    به جای ترساندن کلاغها ...
    از تنهایی و بی کسی ....
    عاشق کلاغهای نامردددد نشود...
    و چه بد که قصه ی کلاغها و مترسک برسر جالیز بی شباهت به ادم های این دوره نیست ....

    شماره ۱۰

    تاریکی شب
    وقت ان رسیده که برگردی
    و با انچه در تاریکی شب است مواجه شوی
    در تاریکی شب
    چیزی در انتظار توست
    در سیاهی مطلق ،
    کسی به انتظارت است ...
    و تو ، نمیتوانی فرار کنی
    از انچه برایت مقدر شده ...
    پس به اجبار بازگرد ...
    و بجنگ و بدان این اخر راه توست
    و تو به اخرین دوراهی خود نزدیک میشوی
    جایی بین بودن و نبودن ...
    ایا مسئله این است ؟
    جایی بین خیر و شر
    که تو ازموده میشوی
    و نشان میدهی ، که میتوانی باشی
    راهی به جز پیش باقی نمانده
    باید ادامه دهی
    چون تاریکی به سمتت حرکت میکند
    و تو باید اماده باشی
    برای نبردی که در ان تنهایی
    در مقابل چیزی که به قدمت نسل توست
    شیطان منتظر نمینشیند
    و به سوی تو می اید
    اماده برای نبردی ازلی
    و تو مقدر میکنی
    نسل ایندگانت را
    و سرنوشتی را میگذرانی
    که کسی تا به حال ان را نگذرانده
    این اسان نخواهد بود
    برای تویی که با سکوت خو نداری
    پس جستجو کن صوت را
    و بشنو صدای گذشتگان را
    و ببین کسانی را که سرنوشتشان را مینوسی
    تو انتخاب شدی
    از روزی که هشیار نبودی ...
    زمانی که سخن نمیگفتی
    ان هنگام که چیزی نمی دیدی
    و او اماده ی نبرد میشد
    برای نابودی تو
    و نفرتی در او نهاده است
    که تو را به نیستی نزدیک میکند
    برخیز !
    به تاریکی سفر کن
    و پیدا کن انچه در تو خفته است
    برای پیروزی در تاریکی
    نور را در خودت جستجو کن
    بگذار که تورا فرا گیرد
    و سرچشمه ی نور باش در دریایی تاریک
    این انتخاب توست ...
    و تو زاده شدی ...
    که تصمیم بگیری ...
    در تاریکی خواهی ماند
    با دوباره در نور متولد میشوی
    پس مواجه شو در شب
    با تاریکی که تو را در بر گرفته
    و ازاد شو
    از این بندی که در خود غرقت میکند

     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا