مصاحبه و گفتگو این زوج خوشبخت هنری را میشناسید؟؟

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 143
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
431968_483.jpg



آرش میراحمدی:راستش را بگویم تصمیم به ازدواج تصمیم سخت و سنگینی است اما آن موقع كه خواستم ازدواج كنم این سختی و سنگینی را حس نمیكردم. جوانی است و آن جسارت خاصش.
عشق میان آرش میراحمدی و مرجان صفابخش

زوجهای خوشبخت نگاه جالبی به زندگی دارند و در یك صحبت ساده تلفنی هم میتوانید متوجه این راحتی شوید. انرژی آدمهای ساده اما شاد و صمیمی كه حرفهایشان بوی صداقت میدهد حتی از دل سیمهای تلفن هم عبور میكند و تاثیر خودش را میگذارد. صحبت با آرش میراحمدی و همسرش مرجان صفابخش هم همین حس و حال را دارد. زوجی كه در سن كم به زیر سقف مشترك خود رفتند و به قول خانم صفابخش با هم بزرگ شدند تا جایی كه او میگوید در خانه همسرم دیپلم گرفتم.

مرجان صفابخش بازی كوتاهی در «نیمه پنهان» برای تهمینه میلانی انجام میدهد و آنجا با ایرج رامینفر آشنا میشود و متوجه میشود مسیر مورد علاقهاش بازیگری نیست بلكه حضور در كار طراحی صحنه و لباس است. به قول خودش «دلم میخواست چیزی را خلق كنم نه اینكه مجری ایده دیگران باشم.» او بازیهایی هم در تئاتر انجام داده اما حضور و نام حرفهای خود را مدیون عرصه طراحی صحنه و لباس است.



آرش میراحمدی هم كه با آیتمهای طنز چهره شناخته شدهای است بهخصوص با آن صدای سمپات و جذابش. او این روزها با مجموعه «محله گل و بلبل» مهمان خانههای شماست. مردی كه سالها شادی را به مردم هدیه داده میگوید: «كاش مردم وقتی به هم میرسند به جای حرفهای منفی و گفتن از بدیها و گله كردن، كمی هم از اتفاقات خوب زندگی بگویند. به جای آنكه از بدی و آلودگی هوا حرف بزنند، اتفاقات خوب را ببینند؛ مثلا اینكه امروز خیلی راحت سوار مترو شدم و بیدردسر به سر قرار رسیدم.» ما هم با او و همسرش از خوبیهای اتفاقی به نام ازدواج صحبت كردهایم و از بچههایی كه تكمیلكننده جمع صمیمی، شاد و ایدهآل خانواده آنها هستند... .


مبارزه سخت برای زندگی

آرش: واقعیت این است كه شرایط اقتصادی كشورمان برای مشاغل هنری مانند بازیگری و حتی خبرنگاری آنقدرها خوب نیست؛ مگر آنكه پشتوانه مالی موروثی داشته باشید. از سویی در جوانی عمده مشكلی كه افراد با آن درگیر هستند، مشكلات مالی است اما واقعیت این است سالها بعد كه به ثبات كاری و مالی حتی تا حدی میرسید، متوجه میشوید ایام جوانی با همه آن سختیهایش جزء روزهای شیرین زندگی بودند و كاش همه ما قدر همین لحظههایی را كه در آن هستیم بدانیم. برای من و همسرم نیز طی این مسیر واقعا به لحاظ كاری و مالی، سخت و پر دستانداز بوده است اما همین حالا كه به آن لحظات فكر میكنم انگار همه آنها را دوست دارم. این مبارزه برای بودن و زندگی بسیار دیدنی است.

ازدواج در سن و سال كم

مرجان: من و آرش در سن كم ازدواج كردیم اما همیشه به این معتقدم اگر با آرش آشنا نمیشدم و ازدواج نمیكردم اصلا به اینجا نمیرسیدم. جایگاه من چه كم و چه زیاد، چه خوب و چه بد چیزی است كه بدون ازدواج با آرش رقم نمیخورد و حتما سرنوشت دیگری پیدا میكردم. حالا هم بعد از همه این سالها از ته دل راضی و خوشحالم.

آرش: راستش را بگویم تصمیم به ازدواج تصمیم سخت و سنگینی است اما آن موقع كه خواستم ازدواج كنم این سختی و سنگینی را حس نمیكردم. جوانی است و آن جسارت خاصش. انگار راحتتر تصمیم میگیری، سازگارتر هستی، انرژیات بیشتر است و با همهچیز راحت كنار میآیی و حتی برای موفقیت با تلاش بیشتر دنبال راه و مسیر هستی. من هم بدون هیچ پشتوانه مالی در كمال سادگی جلو رفتم.

پدربزرگ من و صداقت آرش

مرجان: پدرم كمی با سختی پذیرفت. پدربزرگم، یعنی پدر مادرم انسان بسیار بزرگی بود و من از ایشان بسیار آموختم. وقتی با پدرم صحبت كرد، حرفشان اثرگذار شد و پذیرفت. درواقع پدربزرگم از روراستی و صداقت آرش خوشش آمده بود. میگفت او حیلهگر نیست و تو فقط همین یك زاویه را از او میبینی. هیچكس از صداقت بدش نمیآید و برای من هم بسیار مهم بود.

آرش: به نظرم وقتی روراست و ساده جلو میروید و با عشق و علاقه واقعی قدم میگذارید، آن مسیر خود به خود هموار میشود و انگار در مسیر درست قرار میگیرید. ضمن اینكه در مورد سختیهای ازدواج معتقدم باید به این باور برسیم که سختی هم جزئی از زندگی است. اصلا مگر زندگی بدون مشكل و سختی وجود دارد. با این دیدگاه هیچ كاری دشوار و ترسناك نیست.

خواستگاری پشتصحنه نمایش

آرش: ما اردیبهشت سال 74 ازدواج كردیم. من 23 ساله بودم و همسرم 17 ساله بود.

مرجان: آشنایی ما خیلی جالب بود. به نوعی میشود گفت من آرش را پیدا كردم. آن زمان او برنامه نوروز 72 را داشت. راستش پدر من ارتشی است و ما هم در كرمان زندگی میكردیم؛ یعنی اصالتا كرمانی هستیم. یكبار آن جمع نوروز 72 قرار شد تا در تالاری برای نیروی زمینی 05 كرمان برنامه اجرا كنند. من آرش را قبلا در تلویزیون دیده بودم و هنگامی كه در آن برنامه دیدمش، حس كردم چقدر خوشتیپ است حتی بعد از پایان برنامه به پشت صحنه كار رفتم و به او گفتم كه واقعا خوشتیپ است. او هم كلی جا خورد. دفعه دومی كه او را دیدم پیشنهاد داد برای خواستگاری بیاید و من هم درجا پذیرفتم.

تضادهای یك زوج خوشبخت

آرش: من از بچگی خجالتی بودم و اگر كسی با من حرف میزد در گوشهای از خجالت آب میشدم. به همین علت دوست داشتم دیده شوم برای همین ناخودآگاه به سمت چنین حرفهای كشش داشتم كه مرا ببینند چون سالها به علت خجالتی بودنم دیده نمیشدم. مدتی سمت خوشنویسی رفتم و از مدرسه، تئاتر را شروع كردم حتی در مقطعی سمت طلبگی رفتم و مقدماتی را هم گذراندم اما ادامه ندادم.



مرجان: بعضیها میگویند ما با هم تفاهم نداریم و مانند هم نیستیم در حالیكه من معتقدم زندگی از تضادها شكل میگیرد. شاید اگر كاملا مثل هم باشیم اصلا كنار هم دوام نیاوریم. اگر آرش هم مانند من بود شاید زود از هم خسته میشدیم.

آرش: عشق چیزهای بسیاری در خود دارد. شاید فداكاری هم بخشی مستقر در آن است. به نظرم اگر شما یك چای برای كسی كه دوستش دارید بریزید؛ نه به این علت كه وظیفه است و هر علت دیگری بلكه به این علت كه لبخندی به لب آن طرف بیاید، خودش عشق است؛ یعنی من كاری كنم كه تو لـ*ـذت ببری. این در همه ما هست، شاید پنهان باشد اما هست. حتی ته وجود بدترین آدمها هم لـ*ـذت از احساس رضایت نزدیكانش وجود دارد؛ منتها من بهواقع به شكل واضح و عـریـان به عشق فكر نكردهام.

تمرین برای خوب بودن

آرش: گاهی وقتی كنار دوستان سوپراستاری كه مردم میشناسند و دوستشان دارند، بازی میكنم میبینم به دیگران حرفهایی میزنند كه بسیار اثربخش است. با یك تعریف كوچك از مثلا بازی وی، چهره او یا حتی لباسش چنان انرژی خوبی به او میبخشند كه طرف برای چند روز شارژ میماند. به نظرم بخشی از خجالت کشیدن ریشه در غرور یا ترس دارد. من سالها از عبارتی چون دوستت دارم استفاده نكرده بودم و الان مدتی است كه آن را به زبان میآورم. اینها واژههای زیبایی هستند كه باید به كار برد. ما گاهی به خاطر خجالت حتی روی پدر و مادر یا دست آنها را نمیبوسیم.

مرجان: مگر میشود عاشق زندگی باشی اما نخواهی احساسات را در آن ببینی. احساسات آدمها نیز بخش مهم روابط آنهاست؛ چه در زندگی و چه در كار، محبت و بروز علاقه و احترام حتی به اندازه یك سلام و خسته نباشید ارتباطها را بهتر میكند.

آرش: شاید بهتر باشد در این مسائل تمرین كنیم و یاد بگیریم چطور به آرامش برسیم. من خودم چند وقتی است به اشكال مختلف این را تمرین میكنم. تمرین مهم است و كمككننده. یادم هست زمانی كه دانشجوی تئاتر بودم چون از جنوب آمده بودم لهجه داشتم و استادمان میگفت تمرین كن لهجهات از بین برود. من هم در خیابان با مردم صحبت میكردم تا لهجهام مشخص نشود. همین حالا هم با چیزهایی مانند بغـ*ـل كردن بچهها یا تبریك گفتن به آنها سعی میكنم عشق را نشان دهم. خیلیوقتها چیزهایی در وجودتان هست كه تا نگویید طرف مقابل شما آن را نمیفهمد و این نگفتنها میتواند زمانی حتی به ضررتان تمام شود.

حل كردن اختلافهای خانوادگی

مرجان: اختلافات من و آرش خیلی راحت و حتی خود به خود حل میشود. ما هم مثل باقی مردم اختلافات زیادی داریم؛ مثلا آرش كمی نامنظم است و این مرا آزار میدهد و حتی گاهی با این رفتار حرص مرا درمیآورد. اما اینها آنقدر اصطكاك ایجاد نمیكند كه دعوای شدیدی داشته باشیم چون واقعا ارزشی ندارد.

آرش: جوانتر كه بودیم سر مسائل كوچك و جزئی قهر و آشتیهای زیادی داشتیم اما در این برهه زندگی نگاهمان عوض شده است. سالها پیش جملهایخوانده بودم كه اگر میخواهی از بودن كنار كسی كه عاشقش هستی، لـ*ـذت ببری هرگز به پایش زنجیر نزن. الان در این سن و سال و گذشت سالها زندگی مشترك به خوبی معنایش را درك میكنم. ما هیچكدام سعی نكردهایم آزادیمان را بگیریم یا زنجیر پای هم باشیم.

مرجان: شخصا زندگی را زیاد سخت نمیگیرم و آرامش را خیلی دوست دارم. چیزی به آن شكل ناراحتم نمیكند. از طرفی همیشه مسائل را اول پیش خودم حل میكنم؛ مثلا اگر مادرم چیزی میگوید به او حق میدهم چون مادر است و آن را به آرش منتقل نمیكنم. به نظرم انعكاس حرفها روی ما اثر زیادی دارد برای همین همیشه منطقی مسائل را نزد خودم واكاوی میكنم و با سیاست خودم آن را مدیریت میكنم. باور كنید زندگی آنقدرها جدی نیست و تا چشم به هم میگذاریم تمام میشود. بعد به خودمان میآییم و میبینیم از لحظهها درست استفاده نكردهایم. زندگی زیباتر از این حرفهاست.

همسر دلخواه من

آرش: اساسیترین ویژگی درباره همسرم این است كه رفتار نرم و شخصیت اجتماعی سادهای دارد و جدا از دلنشینی چهرهاش كه مرا جذب كرد، این سادگی رفتارش بود.

مرجان: مطمئن هستم اگر آرش خیلی خشك و رسمی بود نمیتوانستم او را تحمل كنم؛ البته گاهی جدی میشود كه به او حق میدهم اما واقعا مرد فوقالعادهای است.



صمیمیت ما و فرزندانمان

مرجان: بچهها با هر دوی ما ارتباط خوبی دارند اما دخترمان با آرش جورتر است. كلا مسائل احساسیاش با پدرش است اما در مشورت و تصمیمگیری سراغ من میآید. اجازهها را من صادر میكنم و به نوعی رئیس خانه هستم.

آرش: رابـ ـطه بچهها با یكدیگر خیلی خوب است. یك اختلاف 7-6 ساله دارند و كارمانیا هوای آرشام را دارد اما به هر حال درگیریهایی هم با یكدیگر دارند. من كه كیف میكنم میبینم به هم میپرند چون معتقدم این جزء خاطرات خوب كودكیشان خواهد شد؛ البته مادرشان آنها را مدام از هم جدا میكند اما من دوست دارم این تنشها را ببینم و به نظرم دعوای خواهر و برادری در كودكی كاملا طبیعی است. شاید هم دیدگاه بدی باشد.

مرجان: گاهی دلم برای بچههایمان میسوزد و میگویم به خاطر كار ما اذیت میشوند اما حس میكنم از سویی تنوع شغلی ما را دوست دارند.

آرش: همسرم بچه كرمان است و كارمانیا نام قدیم كرمان است. به همین خاطر اسم دخترمان را كارمانیا گذاشتیم. او دختری است كه خیلی مستقل بار آمده و خب دخترها به نظر آستانه روحی و روانی بسیار قویتر هستند. شاید ظالمانه به نظر برسد اما وقتی 4-3 ساله بود او را میفرستادیم سوپری زیر ساختمان كه خرید كند اما دوست داشتیم او تجربه كند و بزرگ شود. فكر میكنم نسبت به كار من و مادرش نگاه افتخارآمیزی دارد. حتی شاید بدش نیاید بازیگر شود چون در مدرسه گروه تئاتر دارند اما مادرش معتقد است باید بزرگتر شود و با دید بازتری تصمیم بگیرد.

مرجان: معمولا به قول همسرم مردها تا 90سالگی پسر میمانند. آرشام هم به این قاعده كمی متكیتر است؛ البته هنوز واقعا كودك است و مهرماه امسال به مدرسه میرود.

آرامش یك جمع صمیمی

مرجان: به نظرم همسر و فرزندانم مرا نسبت به زندگی وابستهتر كردهاند. گاهی میگویم خدا را شكر كه خانوادهای هست كه با آنها هستم؛ حتی اگر مثلا خانهای آنچنانی داشتم و طراحی بزرگ در هالیوود بودم این لـ*ـذت را كه به خاطر حضور خانوادهام دارم، نمیبردم. تنهایی مرا غمگین میكند چون اساسا روحیهای جمعگرا دارم و هنوز آن شیطنتهای كودكی در من هست.

آرش: خانواده مفهوم بزرگی دارد. به نظرم پدر بودن شبیه مزرعهای است كه وقتی علفهای هرزش را میگیری، آرامتر است. پدر بودن هم افكار هرز و هرزیات روحی مرا میگیرد و آدم را آرام میكند. شاید در ظاهر این است كه مجبوری كار كنی پول دربیاوی و هزینههای مختلف بچهها را بدهی اما در اصل وارد چرخه اصلی زندگی شدهای. شاید تا قبل از بچهدار شدن حتی شعاری مانند رعایت مصرف درست آب هم یك چیز مسخره باشد اما حتی این چیزها هم بعد از بچهدار شدن برایت مهم میشود و نگاهت در مدار درستی از زندگی قرار میگیرد.

فرصتهای دونفره

آرش: زمان دونفره من و همسرم سر جایش است. شاید به نوعی از سیاست زنانه باشد اما ما همیشه فرصتهایی را برای با هم بودن داریم. گاهی گوشه آشپزخانه چای میخوریم و صحبت میكنیم یا در محوطه شهركی كه زندگی میكنیم مدتها قدم زده و حرف میزنیم. دونفره پیادهروی و ورزش میكنیم و از با هم بدون لـ*ـذت میبریم.

مرجان: قبلا اصلا مناسبتها را جدی نمیگرفتیم چون آرش فراموشكار است و من ناراحت میشدم. من هم با این موضوع كنار آمدم اما چند وقتی است دخترم اصرار میكند كه حتما به مناسبتها اهمیت دهیم مثلا پارسال برای اولین بار سالگرد ازدواجمان را جشن گرفتیم. جالب آنكه همه ما تیرماهی هستیم. آرش 4 تیر، من 8 تیر، دخترم 18 تیر و پسرم 31 تیر، امپراتوری تیرماهیها را داریم.

همكاری در كارهای خانه

آرش: خدا را شكر این از خصوصیات ذاتی من است كه اساسی اهل مشاركت در فعالیتهای خانه هستم. گاهی كه همسرم سر كار است، بچهداری میكنم و حتی غذا میپزم. شاید حتی به قیافهام نخورد و بگویند مثل راننده تریلیهاست. اتفاقا بچه كه بودم دوست داشتم راننده تریلی بشوم اما نشد.

مرجان: بحث مالی خانه هم با من است چون آرش در پول خرج كردن برای خانه و بچهها بسیار دلی جلو میرود؛ مثلا یك بار برای كار در سفر بودم و كارتم پیش آنها بود، دیدم پشت سر هم برایم پیام میآید كه از كارتم برداشت میشود. بعد دیدم هرچه برای دخترم خواسته، خریده است. به نظرم حال خوب به كنار، باید منطقیتر به شرایط نگاه كرد چون زندگی هزینه دارد و باید محاسبهگر بود.

مصائب شغل مشترك

آرش: من به دعا خیلی اعتقاد دارم و حتی جلوی دوربین كه میروم مدام دعا میكنم تا انرژی خوب بگیرم. برای همین برای همسرم همیشه دعا میكنم كه حالش خوب باشد، كار داشته باشد و سرگرم باشد. به هر حال او همشغل من است و میدانم چند ماه بیكاری چطور او را ساكت میكند و به هم میریزد. خوشحال میشوم كار باشد و روحیهاش خوب باشد، پولش اصلا مهم نیست.

مرجان: سه سال پیش تصادفی كردم كه مرا تا نزدیكی مرگ برد. مدتها كار نمیكردم و حسابی اعصابم بههم ریخته بود. اما خدا را شكر حالم خوب شد و برگشتم سر كار.

آرش: ما زمان خود را طوری تنظیم میكنیم كه یكی از ما كنار بچهها باشد یا اگر نشد مادر همسرم به ما كمك میكند و نزد بچهها میمانند یا بچهها میروند پیشایشان. سعی میكنیم حضورمان را از بچهها دریغ نكنیم و آنها را تنها نگذاریم.

عروس و داماد بدون عروسی

آرش: بعضی چیزها برای من ارزش و لـ*ـذت بالایی دارد. جدا از سادگی همسرم، خانوادهای كه داشت برایم مهم بود. او خانواده بسیار خوب و محترمی دارد. شاید جالب باشد بگویم حتی سادگی و چادری بودن مادرش هم مرا جذب كرد.

مرجان: ما مراسم ازدواج به آن شكل نداشتیم و یك عقد ساده انجام دادیم. شاید خیلی دخترها تصویری از مراسم عروسی و لباس و... در ذهن داشته باشند اما من این شكل مراسم را دوست نداشتم؛ یعنی خوشم نمیآمد لباس عروس بپوشم، یك جشنی باشد و من گوشهای مانند یک عروسك بنشینم و نگاه كنم. خانوادهام هر كار كردند زیر بار نرفتم و بالاخره با یك عقد ساده همهچیز تمام شد.

نمایش یا پنهان كردن عشق

آرش: شخصا در مساله عشق آدم بیسوادی هستم. آن معنای خاص اساطیری را كه از عشق میگویند را متوجه نمیشوم. اینكه تلنگری در وجودم به شكل چراغی باشد كه مسیرم را پیدا كنم حس كردهام اما آن شعلهور بودن عشق را نفهمیدهام. تنها حس فراگیری كه نسبت به همه چیز دارم یكجور بیتابی است. برای من عشق مفهوم دیگری دارد؛ مثل اینكه روی صحنه نمایش طوری بازی كنم كه بازی پارتنرم دیده شود اما همسرم 180 درجه مقابل من است.

مرجان: من برعكس آرش ریتم عاشقانهای دارم؛ یعنی اگر احساسم را درباره موضوعی بروز ندهم نمیتوانم زندگی كنم و حتما باید احساساتم را عنوان كنم. آرش خجالتی است و رویش نمیشود.

خانه ساده و اهمیت پوشش

مرجان: میگویند كوزهگر از كوزه شكسته آب میخورد؛ برعكس كارم كه طراحی صحنه و لباس است اتفاقا خانه بسیار سادهای داریم. در مورد دكور خانه همه به سلیقه من اعتماد میكنند، حتی لباس آرش را هم من میخرم. یك جورهایی در مورد همه چیز به من اعتماد میكنند. من به خانه تابلو آویزان نمیكنم چون خستهام میكند یا چیزهای كوچك مثل دكوری، كریستال، مجسمه و. . . نداریم؛ دلم میخواهد انرژی در خانه موج بزند نه اینكه وسط كلی وسایل ریز و پخششده گیر كنم. در مورد لباس هم بیشتر از آرش به این چیزها اهمیت میدهم و از توجه به چیزی كه میپوشم لـ*ـذت میبرم اما آرش خیلی در قید و بند این چیزها نیست.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا