به نام خدا
۳۱ شهریور بود. روزی عظیم... روزی که تداعیگر آغاز جنگی هشت ساله بود. همان روز بود که مادرمان خوزستان، دلش شور عجیبی میزد؛ شور جنگی که گویا پایانی نداشت...
و سالها بعد، رژهای برای یادبود آن روز بود. و خوزستان هم دلش شور میزد، شوری همچون سالها پیش...
چندی نگذشته بود که صدای تیراندازی در همه جا طنین انداخت...فرار...فریاد...خون...تیر...پیکرهایی که بر زمین میافتند...زن و مرد و کودک و جوان و پیر...
و خوزستان باز هم عذادار شد... باز هم مادری، باز هم پدری، کودکش را از دست داد...باز هم کودکی مادرش را، پدرش را از دست داد...از محمد طاها، پسری چهار ساله که روحش پر کشید... تا جانباز ۷۵ درصدی، حاج حسین منجزی...
و همهی آنهایی که از این حمله جان سالم به در بردند، خاطرهی پیکرهای آراسته به خون از ذهنشان کنار نخواهد رفت...
بیایید به مردم خوزستان تسلیت بگوییم...
آخرین ویرایش: