خاطره نویسی روزانه

[خآنوم فسقلی]

سلام و روز بخیر

به نام خدا
​

نمی دونم چقدر به نوشتن خاطرات روزمره تون اعتقاد دارید. خاطره نویسی یا شرح وقایع روزمره یکی از بهترین تمرین های نویسندگی و یکی از مطمئن ترین راه های ثبت دقایقی از زندگی مونه که می خوایم جاودانه بشن.

لزومی نیست حتما اتفاق مهم و چشمگیری توی زندگی مون افتاده باشه تا قلم به دست بگیریم و در موردش بنویسیم. همین اتفاقات روزمره ی زندگی که خیلی هم کسالت بار به نظر میان ، یه هفته ی دیگه ، یه ماه دیگه ، یه سال دیگه ، یا چندین سال دیگه شیرین ترین خاطراتتون رو تشکیل میدن.



- از نوشتن خاطرات خیلی کوتاه خودداری کنید
- از بیان مسائل شخصی و مسائلی که ممکنه بعد ها به هر نحوی از بیانش پشیمون بشید خودداری کنید
- سعی کنید روزی بیشتر از یک پست ندید ولی پستتون پر و پیمون باشه


یا علی ...

 

[hiva-shz]

1392/10/09

امروز خیلی دلتنگم

 

[Heart of stone]

کاش امروز بتونم خوش بگذرونم!!!!!!!! درسامم باید برسم بخونم!!!!!!!!

• :11400000:
  

 

[Darya77]

میدونین چیه؟!!! از امروز متنفرم ، از معلمم متنفرم ، اصن از خودمم متنفرم
آخه یکی نیست به معلم بگه آخه ...... وقتی برای امتحان میخوای یه سوال بدی اول ببین اصلا این سوال و با دانش آموزات کار کردی یا نه:AxPiX61:
امروز سر امتحان گریم گرفت :icon_54: :11400000:
با بچه ها قرار گذاشتیم اگه 15 به بالا شدیم به کل مدرسه شیرینی بدیم::d:
یعنی الان دوست دارم بمیـــــــــــــــــرم :icon_54::11400000:

 

[hiva-shz]

1392/10/11

روز بدی نیست درکل نه خوشحالم نه ناراحت یکجورایی کلافم میخوام یک چیزی یاد بگیرم اموزشش رو پیدانمیکنم:AxPiX61:

 

[خآنوم فسقلی]

بهـ نآم طعم دهنده ی هستی


میشه باهات حرف برنم؟
از اینم سکوت عاصی شدم
ناراحتم ، تنگ ِ دلم
ببین چه احساسی شدم . . . !!!
سرآغم و بگیر انقده بد نبآش
چقدر عوض شدی . . . . . . . !!!!

×امتحان ادبیات با خوشی و خوبی و همراه با کمی تقلب سپری شد :47b20s0:
×امشب و بیدار میمونم ، شب که نت مفتی شد ، فیلم ِ هیس ! دختران فریاد نمیزنند و بگیرم !! زهرا دیده میگه خیلی قشنگهـ :888419_pinkglassesf

×تو سایت بوق نویسنده ها تو امضاشون زدن هیـــــــــس ! نویسنده ها فریاد نمیزنند :65:

× از شهبازی متنفرم ، موقع امتحانا حتی یه کلمه هم نمیرسونه ، احمـــــــــق :Laie_70:

×عــــــــــــــــــــــــاشق شدم :62059_gi:عاشق رابین ِ الهه ی شرقی :62059_gi:ولی خب مجبورم با کیمیا تقسیمش کنم حیــــــــــف :33:

×مامانی و داداشی حتما امروز ، فردا میرن دِهات !! ولی من نمیرم مگه زوره؟ خوامتحان دارم :11400000:اونم عربی :11400000::11400000:

× امتحانا تموم شن یه سه روزی پشت سر هم میخوابم مریض شدم از بس شبا بیدار موندم( به خاطر امتحآن) :11400000::11400000:

×علی از کربلا برگشته باورم نمیشه اجازه دادن اون جغله تنهایی بره کربلا خوش به حالش ! خدایا قسمت ما هم بکن:63:

×خانووم ِ پیرایش ، دختر خانووم ِ رییش اموزش پرورش اینجآ !! موقع امتحانا !! رفته صفا سیتی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!:13:به قرعان من یه روز عادی غایب شم تا دادگاه میکشوننم اونوخت این موقع امتحانا رفته مسافرت !! نیست !!!!!:22::22::22:

× میخآم فرانسه یاد بگیرم (زبان فرانسه ) خیلی ناز حرف میزنن ، یه خرده لهجه ترکی دارن :4::4::4::4:

×این داداشی بنده نمیزاره یه ماه قبل ِ شهادت ، یک ماه بعد ِ شهادت اهنگ روشن کنم !! فسقل ِ مومن من :6:

×از اینایی که قبل امتحانا میگن هیچی نخوندیم ، بعد ِ امتحان هم میگن خیلی خراب کردیم و بعد ،(!) تو کارنامه بـــــــ!!ــــیــــــــ!!ــــــــــســــــــــ!!ــــــــــت ،، متنفررررررررررررررررم:Laie_70::Laie_70::Laie_70::Laie_70::Laie_70:یکی به من بگه اینا قصدشون چیه؟خو شاید کمکی از دست من بربیآد والله :Laie_70:

و دیگر اینکه دعا کنین مامانی بزاره بمونم خونه

یا علی


​

 

[Heart of stone]

من امروز تصمیم گرفتم برم خر فیزیک بزنم!

• :47b20s0: :icon_54:
  
  
  
  

امتحان ریاضیمو گند زدم فقط بخاطر بی دقتی!!!!!
نمیدونم کی میخواد تموم بشه بی دقتی های من!!!!!

:SMILEC01:


ای خ د ا کمکم کن!!!!!!!!
​

:62059_gi:

 

[hiva-shz]

1392/10/13


امروز یکی که خیلی دوستش داشتم و ترکش کرده بودم بعد سه ماه برگشت امروزه نه دوروزه که برگشته ازبس گریه کردم سیاه شدم خدایا ازاین زندگی خسته شدم تمومش کن
چرا برگشتی چرا باز گفتم برو و دیگه هیچوقت برنگرد چرا دلتنگتم ؟ این عذاب تاکی خدا؟ بسمه

 

[Fateme.RF]

92/10/13

چهل روز از رفتن بابابزرگ گذشت، دیروز مراسمش بود... مث همه ی این 40روز همه عموها و عمه ها و نوه ها بودن...

بابایی کاش بودی و از باهم بودنمون شاد میشدی؛ کاش بودی و ذوق میکردی از اینکه محمدرضا، آخرین نوه ات، عصاتو برداره و دور خونه چرخ بزنه؛ آخرشم با یه بـ*ـوس کوچولو عصا رو بهت پس بده....

کاش بودی و از گریه هامون بغض میکردی؛ آخه قلبت خیلی مهربون بود بابایی؛ ولی قلبت نامرد از آب دراومد، دیگه همراهیت نکرد تا باشی؛ شد رفیق نیمه راه ... شد دشمن جونت بابایی ...

دیروز هممون اومده بودیم خونه جدیدت بابایی، دوست نداشتم این خونت رو، سرد بود .... حس نداشت .... هیشکی نمیخندید .... بابام شونه هاش میلرزید بابایی .... عموها و عمه ها بالا سرت بودن؛ دیدیشون بابایی؟ تو که طاقت ناراحتی بچه هاتو نداشتی، چجور طاقت اوردی تو اون حال ببینیشون؟ .... تو هم همپای ما گریه کردی، نه؟

بابایی مامان بزرگ دیگه مث قبل نیست؛ مث اون موقع ها که باهم بودید و صدای خندش همه جا پخش میشد و ما ته دلمون قنج میرفت از باهم بودنتون. 40 روزه کارش شده گریه، وقتی حرف میزنه بغض داره صداش، یه گوشه میشینه و با کسی حرف نمیزنه، وسط حرفاش یه دفعه چشماش بارونی میشه .... بابایی نگران داروهاشیم؛ حالا که تو نیستی، کی بهش یادآوری کنه قرصاشو؟ .... حالا با تنهایی تو اون خونه چیکارکنه؟ .....

دیروز هممون بودیم بابایی؛ مامانی و عموها و عمه ها با گریه لباس سیاهاشونو براشون عوض کردن بابایی ولی دل غم دیدشونو کی میخواد عوض کنه؟

سخته رفتن به اون خونه و ندیدنت ..... از اینجا به بعد خیلی سخت تر میشه بابایی ....

.... هنوز باور ندارم رفتنت را .....


​

 

[خآنوم فسقلی]

بهـ نآم او ....



نه واقعن میخام بدونم به کارم ادامه بدم چه گ/هی میخآی بخوری؟هوم؟

ساعت سه میریم بیرون ! خدآ کنه این (خدآی ِ ضد حال) این دفه ضدحال نزنه !!

.. شآهین /فیس بوک / ..یه نگاه بندازین چیز جالبی راجبش نوشته :l

هوووووو دلم یه دامن پفی میخاد عین دامن سیندرلا ، و یه اهنگ نرم و اروم فرنگی :l

عربی سخت تر از اونی بود که فک میکردم اومم یه چیزی بین 18 و 17 و اینا میشم ترجمه هاش اصلا از کتاب نبود ...

شنیدین میگن از گشنگی روده بزرگم داره روده کوچیکم و درسته قورت میده ... ؟الان قلب و معده و مغز من دندون در اوردن به جون هم افتادن !!

حیف همدان به بندر انزلی نزدیک نیس ! حیف ! ولی من هر جور شده باید یه سفر به اونجا برم ! یه نفر و باید مجبور کنم بره باشگاه :l

به زهرا گفتم ، گفتم که قسمت نبود چیزی برا تولدش بگیرم ادکلن گرفتم گم شد :l گل سر گرفتم شکست !!!!!!

اسطوره ؟ خوندینش؟ محشره

تلفیقی از رابین ِ (الهه ی شرقی) و دانیار ِ (اسطوره) و سیاوش ِ(پارلا ) = جووووووووووووووووووووووووووون چی بشن ایناااااااااااااااااااا اوففففف :دی

داداشم و دوستاش میخان واسه جشنواره خوارزمی یه چی درس کنن !! میگه میخوایم موشک درست کنیم !!!!!!!! این جغله آرزو هاش برابر کل هیکل خونمونه !

الهیی من فدای مامان بزرگم بشم دیشب و نزاشت بخوابم از بس خرو پف کرد نه نه خر و پف نه غرش :l

دختر خالم زنگ زده داریم باهم حرف میزنیم یهوی این خاله کوچیکم گوشی رو از دستم گرفت قطع کرد ، میگم چته ؟میگه تو زنگ بزن اونا پول تلفنشون زیاد میآد !! فک کنم مامانمم مثل من سر راهیه :l
.
.
.
.
.


دارم فک میکنم به مسئول پژوهش سرا بابت دیر تحویل دادن کتابا چی بگم فک کنم یه دو سه میلیونی جریمه بشم !!!

من برم یه چی بخورم البته اگه پیدا کنم

یا علی
​