خیلی خسته بودم . انگار یه وزنه ی صد تنی روی بدنم گزاشته باشن . حتی نمیتونستم چشم هام رو باز کنم .
صدای باز بسته شدن در رو شنیدم . و بعد از اون صدای تق تق کفش هایی که به طرف من میومد .
احساس کردم کسی کنارم نشست و دست هامو گرفت . قطره ای اشگ روی دستم چکید و پشت سرش اشک هاس دیگه
صدایی اشنا شنیدم . صدایی که اشنا تر از هر آشنایی بود . آخ که چقدر دلم برای صاحب این صدا تنگ شده بود .
با شنیدن صداش انکار جانی تازه در وجود من دمیده شد . چشمانم را باز کردم . نگاهم را به نگاه اشکی اش دوختم
وقتی چشمان بازم را دید خوشحال شد و شادی اش را با فشردن دستم نشان داد .
چند لحظه ای طول کشید تا بفهمم چرا در بیمارستانم . خدایا من با او چه کرده بودم . من دلش را شکستم ، غرورش را له کردم اما او باز هم برای من اشک میریخت؟
صدایش زدم :
«مادر؟؟»
جواب داد :
«جان مادر؟»
اشک هایم روان شد ، باز هم صدایش زدم :
« مادر ، مادر زیبای من؟ »
« جانم دخترم ، دختر کله شق من ؟»
میان اشک هایم به مادرم لبخند تلخی زدم ، از ان لبخند هایی که از صد تا بغض و گریه بد تر است .
«دوستت دارم مادر ، تنهام نزار ، کمکم کن .»
« جان مادر ، تو فقط بگو من جانم هم برایت میدهم »
«مادر تنهایم گذاشت ، به من خ*ی*ا*ن*ت کرد »
اما او سرزنشم نکرد ، دعوایم نکرد ، جوابم لبخند تلخی بود و سکوت
سکوت وسکوت وسکوت
صدای باز بسته شدن در رو شنیدم . و بعد از اون صدای تق تق کفش هایی که به طرف من میومد .
احساس کردم کسی کنارم نشست و دست هامو گرفت . قطره ای اشگ روی دستم چکید و پشت سرش اشک هاس دیگه
صدایی اشنا شنیدم . صدایی که اشنا تر از هر آشنایی بود . آخ که چقدر دلم برای صاحب این صدا تنگ شده بود .
با شنیدن صداش انکار جانی تازه در وجود من دمیده شد . چشمانم را باز کردم . نگاهم را به نگاه اشکی اش دوختم
وقتی چشمان بازم را دید خوشحال شد و شادی اش را با فشردن دستم نشان داد .
چند لحظه ای طول کشید تا بفهمم چرا در بیمارستانم . خدایا من با او چه کرده بودم . من دلش را شکستم ، غرورش را له کردم اما او باز هم برای من اشک میریخت؟
صدایش زدم :
«مادر؟؟»
جواب داد :
«جان مادر؟»
اشک هایم روان شد ، باز هم صدایش زدم :
« مادر ، مادر زیبای من؟ »
« جانم دخترم ، دختر کله شق من ؟»
میان اشک هایم به مادرم لبخند تلخی زدم ، از ان لبخند هایی که از صد تا بغض و گریه بد تر است .
«دوستت دارم مادر ، تنهام نزار ، کمکم کن .»
« جان مادر ، تو فقط بگو من جانم هم برایت میدهم »
«مادر تنهایم گذاشت ، به من خ*ی*ا*ن*ت کرد »
اما او سرزنشم نکرد ، دعوایم نکرد ، جوابم لبخند تلخی بود و سکوت
سکوت وسکوت وسکوت
آخرین ویرایش: