خاطره نویسی روزانه

وضعیت
موضوع بسته شده است.

N..sh

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/28
ارسالی ها
1,471
امتیاز واکنش
17,064
امتیاز
706
محل سکونت
وایت لند *_* D:
بنام خدایی که صدا را آفرید تا ما با حرف زدن با او؛... از غصّه دق نکنیم.
سلام...امروز جمعه 95/11/28 هستش ساعت دقیقا: 3:50 دقیقه عصر.
یه کوچولو حالم گرفته ست...
با پسر خالم دعوام شده...
با اینکه هنوز خیلی کوچیکه ولی یه چیزی بهم گفت که تا عمق قلبم سوخت...
حالم گرفته شد..
شنبه یه امتحان خیلی مهم دارم، از استرس دارم میمیرم...برای انتخاب رشتمه...
یه آزمون تستی که حدود 240 تا تسته و فکر کنم حدود 3 ساعت زمان داره..
برای اینه که مشخص بشه گرایشمون به چیه و باید چه رشته ای رو انتخاب کنیم...
سرما خوردم حالم خیلی جالب نیست...این چند روز و همش خواب بودم.
باید یه ماکت درست کنم+ اینکه برای درس هنرم خوشنویسی کنم و قابش بگیرم و خلاصه که کلی هم کار دارم..
ولی نه حال انجام دادنشون و دارم، نه دوست دارم که انجام بدم.
دلم میخواد به یه چیزی گیر بدم و غرغر کنم.... هعــــی
همین دیگه خستتون نمیکنم، فقط اگه این متن و خوندید برای امتحان فردای من دعا کنید..
چون یه جور تست شبیه روانشناسیه و نباید بخاطرش درسی خونده بشه،.. باید خودمون جوابشون و بدیم با توجه به نظرات شخصیمون...
خداحافظ :///
 
  • پیشنهادات
  • !!!!F!!!!

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    6,626
    امتیاز واکنش
    24,157
    امتیاز
    891
    جمعه ۲۹بهمن۱۳۹۵
    خوابم میاد نمی دونم چرا !
    قسمت جدید رو حوصلم نمیاد بزارم
    بالاخره قسمت جدید رمان رو نوشتم:campe45on2:
     
    آخرین ویرایش:

    Fatemeh.~. asadi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/03
    ارسالی ها
    3,931
    امتیاز واکنش
    8,047
    امتیاز
    689
    محل سکونت
    اردبیل
    جمعه 29 بهمن 1395
    امروز کاربر فعال شدم:)
    و تولده دختر دایی های دوقلومه ♥♥
     

    *ROyA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    3,052
    امتیاز واکنش
    25,600
    امتیاز
    1,070
    محل سکونت
    Sis nation
    سلام نمیدونم مخاطبم رو کی قرار بدم
    بچه های نگاه دانلود...خدا...دنیا؟...نمیدونم...
    ولی میدونم فردا سالگرد اتفاقات بدیه که برای من افتاد...
    میدونم از یک ماه قبل این روز همیشه غم توی چشمام موج میزنه و هیچی نمیتونه خوشحالم کنه
    میدونم گذشته اما نمیتونم فراموش کنم...
    میدونم عوض شدم اما هنوز همون غم همیشگی رو همراه خودم دارم
    قرار گذاشته بودم با خودم که دیگه هرگز خاطره ننویسم...اما دلم گرفته...هیچکس نفهمید تا چه حد دلم گرفته...
    تا میام طعم دنیای خوب رو بچشم نمیشه...روز آروم ندارم...همیشه در تلاطم...همیشه با بغض...
    حتی کانون خانوادم هم زیاد گرم نیست که بخوام از طرف اونا گرم بشم...
    بابام همیشه اخمو...مامانمم مظلوم واقع شده...داداشمم شیطنت هاش به ادم مجاب نمیده...
    و فامیل هایی که بهتره دشمن باشن تا فامیل...از همون مادر بزرگ گرفته تا خاله و عمه و دایی و عمو...
    از کسایی که انتظارشو نداشتم ضربه خوردم به بدترین شیوه ممکن...
    انقدر دلم گرفته...که دیگه فکر نکنم به قبل برگردم...هیچوقت...
     

    AEEN

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/22
    ارسالی ها
    507
    امتیاز واکنش
    24,849
    امتیاز
    781
    سن
    34
    محل سکونت
    شیراز :)
    سلام:)
    از اخرین باری که تو تاپیک خاطره نوشتم، تقریبا ۵ مآهی میگذره ! تاپیکای این مدله رو دوس دارم..خوبن...لااقل ادم میاد رد بشه، یه باری رو هم زمین میذاره و میره..!
    میشه گفت یه روز عادی داشتم ...
    حالم خوبه...اما خوب تر هم میتونه بشه...یعنی جای پیشرفت داره...
    امروز جمله های قشنگی شنیدم..جمله های قشنگی خودم نوشتم...و جمله های قشنگی تقدیم یه آشنا کردم...
    آبجی فسقلیم امروز صبح با جیغ و هیجان گفت : تو همیشه تو همه چیز اولی...
    چقدر این جمله چسبید...اصلا هلاک شدم....یه وری خخخ
    ۲۰ روز دیگه میبینمش....آی عم وری ذوق مرگ خخخ
    قدر خانوادتون رو بدونین
    دیشب چقدر شارژ بودم راستی
    عاشق پدرمم...یه ادم همیشه حامی
    مادرم نباشه حتما میمیرم
    چقدر داداشمو دوس دارم
    خواهرم خوده عشقه
    حالا که فکرشو میکنم...هر چقدر که زندگی بالا پایین داشته باشه..و هر چقدر مشکل و دردسر وجود داشته باشه...همین که خدا هست...خانوادم هست...و هنوز توانایی نوشتن و‌خندیدن و سر کشیدن یه لیوان اب خنک رو دارم...خیلی..خیلی...خیلی خوشبختم :aiwan_lightsds_blum:
    خوشبختی همین چیزای ساده ایه که نادیدش میگیریم....
    امیدوارم همه ادما اروم...خوشبت...و راضی باشن...با همین چیزای ریز و ساده زندگیشون:aiwan_lightsds_blum:
     

    DEADLY

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    285
    امتیاز واکنش
    4,790
    امتیاز
    441
    محل سکونت
    رو زمین
    روز بدی برام بود.از همه کسایی که دوسشون داشتم به خاطر مامانم دل کندم.ولی خب در عوض اینجا مشغول شدم و سعی کردم ذهنم و منحرف کنم از فکر کردن بهشون.ولی می دونم فردا روز خوبی میشه.چون به قول همه دنیا دوروزه.یه روز بر ما.یه روز به نفع ما.بین خ.دمون بمون ها.شایدم 3 روزه.یه روزشم خنثی باشه.والا.نمیشه که یه روز درمیون شاد و ناراحت باشیم.Boredsmiley:aiwan_light_sdblum:
     

    DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,309
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    امروز بیست و نهمه...بهمن داره باهامون خداحافظی می کنه و میره. صبح درست ساعت شیش چیزی رو فهمیدم که از درون سوختم. فهمیدم هر چقدر تلاش کنی باز هم نتیجه ای نداره. از همه چیز زده شدم. از زندگی، خودم، از همه دنیا....با هیما حرف زدم. بهش گفتم که از همه چیز بریدم و می خوام برم. اما حرفی زد که واقعا منو شگفت زده کرد. گفت اگه بری هیچکی ناراحت نمی شه. نبودنت حس نمیشه. چون این ادما تا وقتی که هستی بهت نیاز دارن. وقتی که نباشی....سری به چت باکس زدم. دیدم همون ادمایی که تا چند دقیقه پیش دلیل ناراحتیم رو می پرسیدن استیکر خنده گذاشتن و دارن می خندن. هیما راست می گفت! اینجا دنیای مجازیه. هرچقدر که نت یاری کنه دوست دارن. نت که نباشه سال به سال به یاد نمی افتن. همیشه یه جایگزین هست. نمی دونم چی شد اما انگار همه اون ادما از چشمم افتادن. الان که دارم به بیرون نگاه می کنم با خودم فکر می کنم چند نفر مثل منن؟! چند نفر مثل من دارن از خودشون می گذرن تا بقیه باشن؟! جوابم خیلی تلخ بود...هیچ کس! دلم تنهایی می خواد درست، اما دلم نمی خواد برای همیشه تنها باشم. اما انگار سرنوشت برام نوشته که هم تو دنیای مجازی تنها باشم هم توی واقعی...توی مجازی زیاد درد نداره. اما واقعی می سوزونه...خیلی هم می سوزونه...
     
    آخرین ویرایش:

    DEADLY

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    285
    امتیاز واکنش
    4,790
    امتیاز
    441
    محل سکونت
    رو زمین
    دنیرا جون،ادما همینن.زود یادشون میره.البته هستن کسایی که واقعا انسانیت دارن و غم بقیه غم خودشونه.مهم اینه که دلت چی میگه.عقلت چی دستور میده و تو چی کار می کنی.مهم وجود خودته که برای هیچ کس مهم نباشه برای خودت مهمه.تو یکی از کسایی هستی که یه روزی یه نفرو از یه چیز خیلی بد نجات دادی.بدون اگر برای کسی اهمیت نداشتی خدا خلقت نمی کرد.خدا عاشقته.با خلق کردنت خواست معشوقش و به رخ همه بکشه.این و یادت باشه:aiwan_light_blumf::aiwan_light_blumf:
     

    *ROyA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    3,052
    امتیاز واکنش
    25,600
    امتیاز
    1,070
    محل سکونت
    Sis nation
    سلام امروز سی بهمن...
    چندسال پیش یه همچین روزی اتفاق بدی برام افتاد...
    باید بابتش جشن تولد بگیرم نه؟
    از شدت ناراحتی مریض شدم...یکماهه خنده به لبم نیومده برای همچین روزی...
    چون این روز مصادف میشه با شروع بدبختی ها...مشکلات...
    کم محلی ها...رونده شدن ها...عصبانیت ها...بغض ها...گریه ها...سیلی ها...
    سوت سیلی هنوز هم توی گوشم میپیچه...
    هنوز هم جز به جز اتفاقات امروز رو توی ذهنم دارم...
    هنوز هم با فکر کردن به گذشته میبینم که ساعت هاست دارم به گذشته فکر میکنم و صورتم خیسه...
    هنوز هم هعی...خدا جونم هنوز هم چی؟!...چی بگم...
    ازت ممنونم که اتفاقات بدی برام افتاد....
    ازت ممنونم که هیچ دوستی ندارم...
    ازت ممنونم که فامیلی هم ندارم...
    ازت ممنونم که اینهمه دشمن دارم...
    چی بگم خدا؟...گله نمیکنم ازت ممنونم خدایا شکرت...سالمم...خانوادم سالمن...محتاج کسی نیستیم...
    اما خدا جونم یه خواسته دارم...
    بعد از چندسال یه دلخوشی هم به من بده...
    بزار فکر کنم خوشحالم...بزار بتونم بخندم...مثل قدیم...
    میدونم چیزی مثل قدیم نمیشه اما خدا کمکم کن دارم کم میارم...باور کن
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا