امروز با آبجی بزرگم رفتم برای خرید چه خریدی؟
یع دوربین که منو به آرزوی بعدیم که عکاسی هست می رسونه.
وقتم نکردم نهار درست کنم خودم و دخترا رو انداختم خونه ی مامی جان . جاتون سبز تو هوای ابری یه دمپخت خوردیم که حسابی چسبید. بریم یه چرت کوتاه بزنیم بعدم مابقی کارا
امرور اصلا روز خوبی نبود، اصلا:(
اول صبح که با سینا دعوا کردم، بعد هم که توی مدرسه خوردم زمین، الان هم که اومدم ثواب کنم کباب شدم:(
ایشالا از زمین محو شی:| هرچی بدبختی دارم تقصیر توئه :(
خیلی بچه ی خوبی شدم
از وقتی آبجیم رته شمال نه مردم آزاری می کنم، نه تقلب می کنم، نه زیر لنگی می اندازم، نه وقت کلاسارو می پرونم، سوالای امحانا رو هم کش نمیرم
خلاصه راضیم از خودم
امروز هم خوب بود هم بد
صبح مریض شدم مدرسه نرفتم .سردار منو برد بیمارستان و2تا امپول خوردم دیگه اصلا جونی تو تنم نبود و تا شب هم هیچی نمی تونستم بخورم.ولی جای خوبش این بود که سردار کل روز نگران پیشم بود و منم مثل خرس قطبی خوابیدم:aiwan_light_lazy:الان سردار خوابیده منم خوابم نمیبره اومدم نگاه دانلود.