خاطره نویسی روزانه

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Mobina_N.I

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/11/30
ارسالی ها
2,672
امتیاز واکنش
32,938
امتیاز
856
محل سکونت
♡دنیای مردگان♡
پنجشنبه12اسفند1395
خب من امروز کارخاصی انجام ندادم همش توانجمن میچرخیدمBoredsmiley
بعدم رفتم ناهارخوردم بازم توانجمنمBoredsmiley
آی لاو یو انجمن:campe45on2:
 
  • پیشنهادات
  • N..sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,471
    امتیاز واکنش
    17,064
    امتیاز
    706
    محل سکونت
    وایت لند *_* D:
    بنام خداوند بخشنده ی مهربان...
    امروز پنجشنبه 95/12/12، ساعت 0:33 دقیقه
    خب امروز خیلی روز خوبی بود.
    بعد از مدتها با دو تا از رفیق فابهای صمیمیم که شامل خواهر و دختر داییم میشن،رفتم بیرون
    اول رفتیم پارک بعدم سینما 6 بعدی
    جاتون خالی اونقدر جیغ زدیم که صدامون گرفت..
    خخخخخ :campe45on2::campe45on2::campe45on2:
    بعدشم یکم دیگه گشت زدیم و اومدیم خونه
    ولی بعدش دختر داییم مجبور شد بره خونشون
    :campe545457on2::campe545457on2::campe545457on2:
    اما بازم خوش گذشت...
    اما از شانس خیلی خوبم که قبلا درموردش گفته بودم
    توی پارک ناظمم و دیدم!!o_Oo_Oo_O
    همون که خیلی ... است!!!
    نتونست هم طاقت بیاره فرتی اومد جلو بهم گفت
    خانوم (... ) اینجا چیکار میکنی؟ اینا کین باهات؟
    منم به زور دست به سرش کردم رفت...
    والا آدمم انقدر پرو و فصول؟
    خیابونو با مدرسه اشتباه گرفته!!! :aiwan_light_sddsdblum::aiwan_light_sddsdblum:
    اما این باعث نشد روزم خراب شه والااااا...
    :aiwan_light_biggrin::aiwan_light_biggrin::aiwan_light_biggrin::aiwan_light_dirol::aiwan_light_dirol::aiwan_light_dirol:
    همین دیگه
    شب خوش
     

    RASTA.CH

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/24
    ارسالی ها
    4
    امتیاز واکنش
    146
    امتیاز
    111
    محل سکونت
    تهران
    به نام نگارنده ی زندگی
    همیشه عاشق خاطره نویسی بودم و طرفدار پروپاقرص نوشتن خاطره !
    مثل همین الان که تا تایپک خاطره نویسی رو دیدم بدون معطلی اومدم سروقتش !
    این چند روز ، روزهایی عجیبی ان
    جدا از اتفاقاتی که افتاده
    کلا یه حس عجیب دارم ؟!
    استرس خاصی هم به جونم افتاده ...
    فقط امیدوارم نظر داورها هم مثل نظر خودم مساعد باشه !
    با اینکه دم عیده اما نه شور و هیجانی برای عید دارم نه برنامه ی خاصی !
    اخرش هم میدونم دو روزشو تهرانم سه روزشو کرمان و چهار پنج روزش هم اصفهان و شیراز
    برگشتم شاید اشتباه بود ... اما الان که دیگه برگشتم نمی تونم کاری کنم
    امیدوارم همه چیز به خوبی بگذره ... همه چیز ...
     

    بهار قربانی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    136
    امتیاز واکنش
    897
    امتیاز
    336
    سن
    31
    محل سکونت
    مشهد
    خیلی شیک و مجلسی فقط نشستم . . .
    خدا سر شاهده کلی کار دارم
    قفس مرغ عشق ها رو نکبت برداشته
    اتاقم سمساریه
    یه کوه لباس کثیف منتظرمه
    نهار نداریم
    از اوضاع گرد گرفتهء خونه هم نگم بهتره
    درس که جای خود داره
    مطالعهء علمی؟
    چه رویای دوری!
    من فقط شیک نشستم
    یه داستان دارم که منتظره بیام بگم کجا بره
    شخصیت های بیچاره یه ماهه که فیکس شدن
    یکیشون رو تخت بیمارستانه
    یکیشون مستاصله
    یکیشون بدجوری تو دردسر افتاده
    ولی من شیک نشستم
    خدا یه قدرت و نیرو و انگیزه بده بلکه بتونم برم به این کوه کار برسم
     

    آوا.الف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/11
    ارسالی ها
    215
    امتیاز واکنش
    2,617
    امتیاز
    468
    سن
    26
    محل سکونت
    ایران
    به نام خالق هستی

    چقدر از اون روزا میگذره؟نمیدونم شاید یه سال شاید دوسال شاید سه سال.گاهی یه سری اتفاق توی زندگیت میفته و تو ناگهان چشم وا میکنی و با تعجب به جهان اطرافت نگاه میکنی و میبینی هیچ چیز اونجور نیست که تو فکرش رو میکردی.فک کنم 14 یا 15 سالم بود که این اتفاق برام افتاد ماکسیمم سه سال پیش و مینیمم دو سال پیش.دو سه سال پیش بود که دور هرچی رفاقت بود و هست رو خط کشیدم.و به نوعی ادبی پیله ی تنهایی رو دور خودم گرفتم.دوست صمیمیم که تمام دردو دلام رو میشنوه فقط و فقط خداست.وقتی دلگیرم و خسته میرم پیشش و اونقدر اشک میریزم تا خوابم ببره و اون با فروتنی به حرفام گوش میده درکم میکنه مواظبمه حواسش بهم هست درست قضاوتم میکنه و از همه مهمتر دوستم داره.اونقدر خدارو دوست دارم که حدو حساب نداره.خیلی خیلی زیاد.خدا.حتی اسمش هم موج شیرینی رو به قلبم روونه میکنه.خیلی خوبه که پیشمه خیلی خوبه که توی هر شرایطی میتونم بهش تکیه کنم و روی کمکش حساب کنم.
    :aiwan_light_heart:خدا جونم خیلی دوستت دارم:aiwan_light_heart:
     

    ARAM20

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    227
    امتیاز واکنش
    2,484
    امتیاز
    346
    سن
    24
    امروز ۱۳۹۵/۱۲/۱۵ روز فوق العاده ایی بود
    امروز یکی از دوستام تلنگری زد
    از خواب بیدارم کرد ممنونم ازش
    من امروز زیر بارون قسم خوردم که:
    برای هدفم بجنگم.
    اسلحه ها و وسایل مورد نیازم رو بردارم و خودم رو تجهیز کنم .
    من از امروز می خوام بجنگم. برای هدفم برای ارزوم برای.....
     

    N..sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,471
    امتیاز واکنش
    17,064
    امتیاز
    706
    محل سکونت
    وایت لند *_* D:
    بنام خدایی که همیشه پا به پام اومد و باهام موند...
    سلام...
    امروز یکشنبه 95/12/15
    ساعت 16:31
    امروز خیلی روز خوبی بود اما خسته کننده. بعد از مدرسه رفتم خرید... بالاخره لباس میخوام
    خدارو شکر خونه تکونی مون 10 روزه تموم شد فقط مونده یه سری خورده کاری که همون 2 یا 3 ساعت قبل از تحویل سال انجام میدیم..
    چند روز پیش عروسی دختر پشتیبان تحصیلیم بود...
    منم دعوت کرد!!!!!
    :aiwan_light_biggrin::aiwan_light_biggrin::campe45on2::campe45on2:
    خودم که خیلی تعجب کردم ولی رفتم عروسیش دیگه
    اما غریب و تنهاااا
    از اون اول تا آخر یه گوشه نشسته بودم ولی خیلی خوب بود.
    فردا یه امتحان فوق العاده سخت دارم ولی هیچی بلد نیستم...
    خدا آخر عاقبت منو با این تعیین رشته به خیر کنه!!
    میدونم تهش بیچاره میشم... خب دیگه وقتتونو نمیگیرم
    خدافظ:campe545457on2::campe545457on2::campeon4542::campeon4542:
     

    بهار قربانی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    136
    امتیاز واکنش
    897
    امتیاز
    336
    سن
    31
    محل سکونت
    مشهد
    امروز بالاجبار تو جمعِ گروه سنی دوازده تا سیزده سال قرار گرفتم.
    مجبور شدم به حرف هاشون گوش کنم و ناگهان . . .
    من رفته بودم به خاطرات مضخرفی که تو اون سن گذروندم.
    یادم اومد از معلمی که داشتم.
    میگفت خودتون درس رو بخونین و به صورت نمایشنامه اجرا کنید.
    ار اونجایی که رفیق های نامردی داشتم همیشه نقش های بی دیالوگ رو به من میدادن.
    1.یه بار نقش یه جغد رو به عهده داشتم تمام طول نمایش روی یه درخت روی سکو نشسته بودم و لب هام رو غنچه کرده بودم.
    2.یه بار نقش مردِ مرده رو به عهده داشتم که زنم زجه مویه میکرد و تو سر خودش میزد. تمام مدت روی سن دراز کشیده بودم و زبونم از یه طرف آویزون بود و حتی پلک هم نمیزدم.
    3.یه بار هم تو درسی که راجع به اصحاب کهف بود نقش نگه دارندهء اسب ها رو داشتم. تمامِ اون نمایش نقش من این بود که گوشهء سن بایستم و افسار اسب رو دستم بگیرم. میدونم همچین نقشی وحود نداره خودم ساخته بودمش که برم روی سن.
    4.یه بار هم نقش یه مردِ عرب رو داشتم که زنم رو آورده بودم موزه. اون نقش هم دیالوگ نداشت فقط من و زنم خودمون رو نسبت به موزه مشتاق نشون میدادیم.
    5.یه بار هم راننده بودم سوار ماشینم شده بودم و تصادف کردم مُردم. بی هیچ دیالوگی.
    حس بدی بود.
    حس اینکه کنار گذاشته شدم.
    حس اینکه کار مهمی نمیکنم.
    جالب بود نه؟
    شما هم متوجهش نشدین.
    خیلی سال بود که خودم هم متوجهش نشده بودم.
    چون من این ماجراها رو تعریف کردم؛ شما متوجه نشدید.
    1.نقش درخت رو کی بازی میکرد؟
    2.زنی که زجه مویه میکرد کی بود؟
    3.نقش اسب مال کی بود؟
    4.نقش زنم مال کی بود؟
    5.اون ماشین بدبختی که سوارش بودم . . .
    رفیقم هر جا هستی خدا حفظت کنه.
     
    آخرین ویرایش:

    فرشته رحمانی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/09/17
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    6,489
    امتیاز
    571
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    به نام خالق من؛ خدا

    تا حالا شده با یه همراه صمیمی کل روزت قشنگ شه؟ تا حالا شده محبت بینتون حالت رو دگرگون کنه؟
    خیلی روز خوبی داشتم....خداروشکر. ان شاء الله روز همه خوب و عالی بوده باشه.

    چالش تفکر رو خوندم. دست و پام شل شد و بغضم گرفت.....یکی بیاد منو تکون بده بگه همه که مثل تو نیستن. همه که عقاید تو رو قبول ندارن...بیاد و اینا رو بگه تا التهابم کم بشه.
    یکی میگه ما از نسل میمونیم....یکی میگه اصلا ملکوت کجاست؟ ما نتیجه انفجار بزرگیم....
    برا همشون جواب دارم ولی نمیدونم چرا دلم اینطور توی سـ*ـینه بی تابی می کنه.
    چرا نگاه آدما اینقدر تلخ و غم انگیزه؟
    اینا رو که میشنوم دلم میخواد سرمو بذارم رو پام و یه دل سیر گریه کنم. اگه اونایی که دم از قدرت تفکر انسان میزنن فقط یکم از این ویژگی استفاده کنن دیگه همچین نظریه هایی نمیدن....
    ما از نسل میمونیم؟ علم ژنتیک ثابت کرده ما حاصل تکامل نیستیم....انقدر این علم قوی هست که نیازی به بیان دلایل دیگه نباشه.
    دانشگاه های اون ور اجازه چاپ مقاله در این خصوص رو نمیدن که مبادا نظریه داروین به طور صریح رد بشه و بعضی پنبه ها رشته بشه.
    ما از انفجار بزرگیم؟ جهان حاصل این انفجاره؟ این جهان بی کران خدا نداره؟ نجوم خوندی؟ چیزی از بزرگی و بی نهایتی این جهان میدونی؟ مطالعه کردی؟ دودوتا چارتا کردی؟ استیون هاوکینگ مسلمون نیست و چیزی از اسلام نمیدونه، توهم نمیدونی؟ قرآن اصل علمه. خوندی؟
    اگه یه نظریه پرداز بگه ماست سیاهه تو هم میگی سیاهه؟ بدون اینکه به چشمای خودت اعتماد کنی؟ چرا سعی نمیکنی کلاه خودتو قاضی کنی و خودت بعضی چیزا رو درک کنی؟
    دلم پر بود. دلتون پر نباشه ان شاء الله
    یاعلی
     

    RASTA.CH

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/24
    ارسالی ها
    4
    امتیاز واکنش
    146
    امتیاز
    111
    محل سکونت
    تهران
    پوکر فیس :|
    بیشتر مواقع ایموجی مورد علاقمه :/
    امروز وقتی که سرکلاس توجهی ورودی ها جدید عجیب و غریب بودم به این نتیجه رسیدم که از پوکر فیس متنفرم !
    شاید درستش این بود که اصلا این ایموجی ساخته نمیشد ...
    دوتا نقطه با حتی گاها دوتا خط بعنوان چشم و یه دهن خط صاف و کج :/
    درجواب به افراد ،از این ایموجی منزجر کننده استفاده می کنیم اما هیچ وقت به تعبیر اون خط کج فکر نکردیم
    نه اون کسی که می فرستتش ، نه اون کسی که گیرنده است
    ما ادم های کج فهمی هستیم
    ادمایی که تنها ادعای فهم و درک و شعور می کنیم
    اما متاسفانه بیشتر افراد از موارد بالا بی نصیب موندن
    امروز بخاطر تمام این دوسال که توی مدارس رفتم و خودم درگیر دانش اموزا کردم و اخرش مبلغی رو بعنوان حق التدریس گرفتم ، افسوس خوردم .... به حال خودم .... به حال دانش اموزا .... به حال مسئول مالی کلاسها
    از دیشب بهم ریختم ....از همون موقعی که بهترین دانش اموز کلاس بهم پیام داد
    به خودم لرزیدم ... به پولی که گرفته بودم .... و به برنامه ای که برای خرج کردنش توی ذهنم پیاده کرده بودم
    ما ادما داریم به کجا میریم ؟ قراره به کجا برسیم ؟
    به جایی که یه پسر نوجوون که توی اوج بلوغشه از فشار مسئول مالی کلاسها بهم پیام بده و بگه شرمنده استاد پول نداریم ؟
    اگر بگم دیشب نم اشک توی چشمم نشست دروغ نگفتم !
    بچه هایی که باهوش ترین های این جامعه ان بخاطر بی پولی توی فشارش ! بخاطر بی پولی دور آرزوها و مدالهای طلاشون خط قرمز پررنگی میکشن و همش افسوس نداشته هاشون رو میخورن .... افسوس نداشتن پول !
    اگر بگم با جواب مسئول مالی مو روی تنم سیخ شد دروغ نگفتم ....
    درسته
    جوابش فقط یه ایموجی بود !
    یه ایموجی منزجر کننده !
    یه پوکر فیس !
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا