امروز تماما به این فکر میکردم که یه تاپیک جدید بزنم.
اسمش هم انتخاب کرده بودم:
وان بهار دایری. مثل ومپایر دایری (خاطرات یک خون آشام).
چند تا متن قشنگ هم براش نوشته بودم.
خیلی جالب بودن.
ولی تاپیک نزدم.
با خودم گفتم اصلا چه کاریه؟
خاطره داری تو همین خاطرات روزانه بنویس دیگه.
ایرادم همینه. زیادی فکر میکنم.
حالا چی شد که ایده به سرم زد و چی دیدم و چقدر فکر کردم و بعدش چی باعث شد که منصرف بشم تمامش تو یه جمله خلاصه میشه: یه فیلم مشمئز کننده.
یه فیلم که با وجود تمام لایه ها پنهان و سطحیش این حس رو بهم القاء کرد که فکر کردن به دغدغه های شخصی چیزی جز خودخواهیِ محض نیست.
هر چند هدفم از زدن تاپیک وان بهار دایری ساختن فضای طنز بود اما اون فیلم بد تاثیری روم گذاشت.
اینکه اگه بخوام از خودم بنویسم حتی اگه مخاطب هم داشته باشه؛ میشم همونی که ازش متنفرم. یه خودخواه.
حتی اگه تو اون تاپیک خاطره هام رو به سُخره بگیرم باز هم از اصل خودم دور شدم.
اسمش هم انتخاب کرده بودم:
وان بهار دایری. مثل ومپایر دایری (خاطرات یک خون آشام).
چند تا متن قشنگ هم براش نوشته بودم.
خیلی جالب بودن.
ولی تاپیک نزدم.
با خودم گفتم اصلا چه کاریه؟
خاطره داری تو همین خاطرات روزانه بنویس دیگه.
ایرادم همینه. زیادی فکر میکنم.
حالا چی شد که ایده به سرم زد و چی دیدم و چقدر فکر کردم و بعدش چی باعث شد که منصرف بشم تمامش تو یه جمله خلاصه میشه: یه فیلم مشمئز کننده.
یه فیلم که با وجود تمام لایه ها پنهان و سطحیش این حس رو بهم القاء کرد که فکر کردن به دغدغه های شخصی چیزی جز خودخواهیِ محض نیست.
هر چند هدفم از زدن تاپیک وان بهار دایری ساختن فضای طنز بود اما اون فیلم بد تاثیری روم گذاشت.
اینکه اگه بخوام از خودم بنویسم حتی اگه مخاطب هم داشته باشه؛ میشم همونی که ازش متنفرم. یه خودخواه.
حتی اگه تو اون تاپیک خاطره هام رو به سُخره بگیرم باز هم از اصل خودم دور شدم.




)) 