ممنون از fara جان که دوباره منو به این چالش دعوت کرد
نام رمان: در انتهایی ترین نقطه شب
نویسنده: elnaz D(الناز دادخواه)
خلاصه:
[BCOLOR=rgb(241, 241, 241)]
نام رمان: در انتهایی ترین نقطه شب
نویسنده: elnaz D(الناز دادخواه)
خلاصه:
[BCOLOR=rgb(241, 241, 241)]
چه رازی در این شب نهفته است که تمام راه ها و امید ها به تاریکی این شب ختم می شود و چیست راز و رمز ها و قول و قرار های تاریکی که در پس سیاهی شب سر به مهر مانده اند!… و چه حسی دارد این تاریکی مطلق! تاریکی که می رود تا با میـ*ـل تمام روشنایی وجودت را ببلعد و زمانی به خود آیی که چیزی جز قلبی به تاریکی شب باقی نخواهد ماند… و باید دید در این انتهایی ترین نقطه شب در این انتهایی ترین سکوی تاریکی در این کران نفرت و آتش چه چیزی می تواند دوباره شعله کوچکی از روشنایی را مانند ستاره ای در قلب اسمان تاریک بی افروزد؟
نام رمان:دریا
نویسنده:fara
خلاصه:
رمان درمورد دختری به اسم دریاست که بعداز۱۸سال خانواده واقعیش پیداش می کنن ومجبورمی شه باهاشون زندگی کنه وبرادرش به دلیلی که دریانمی دونه ازش متنفره ومدام اذیتش می کنه ودراین میان حس های زیادی ازجمله تحقیر،نفرت وعشق رو تجربه میکنه
نام رمان:توکه میدونستی
نویسنده:lifeloard
خلاصه:
داستان راجع به دختری به نام آواست... که با خانوادش مشهد زندگی میکنن و خیلی هم خوشبختن... آوا از لحاظ مادی و عاطفی چیزی کم نداره و به قولی" لای پر قو بزرگ شده" اما مثل خیلی از اطرافیانش لوووس و ننر نیست و فوق العاده زبل و زرنگه و همیشه عقلش بر احساساتش پیشی داره.
تنها مشکلش، وجود پسر عموی دغلباز و دو روش، مرصاد، تو زندگیشه که میخواد با زرنگی آوا رو با راه های مختلف مال خودش کنه... اما همون طور که گفتم آوا زرنگ تر از این حرفاست... وقتی تو کنکور تهران قبول میشه، با وجود اینکه میدونی دوری از خانوادش سخته اما میاد تهران تا لااقل اونو نبینه... غافل از اینکه اگر واقعا آفتابی باشه تا آخر پشت ابر آروم نمیمونه... نمیدونه چه نقشه هایی داره پشت سرش ریخته میشه.....
چه بلاهایی که تو تهران و مشهد سرش میاد اما آوا خانوم ما سالم از گوشه کنارشون بیرون میاد! و حتی تو همین اثنا عاشق هم میشه... عاشقِ
دعوت می کنم از دوستای گلم دنیز -عینا -ریحانه76
[/BCOLOR]نام رمان:دریا
نویسنده:fara
خلاصه:
رمان درمورد دختری به اسم دریاست که بعداز۱۸سال خانواده واقعیش پیداش می کنن ومجبورمی شه باهاشون زندگی کنه وبرادرش به دلیلی که دریانمی دونه ازش متنفره ومدام اذیتش می کنه ودراین میان حس های زیادی ازجمله تحقیر،نفرت وعشق رو تجربه میکنه
نام رمان:توکه میدونستی
نویسنده:lifeloard
خلاصه:
داستان راجع به دختری به نام آواست... که با خانوادش مشهد زندگی میکنن و خیلی هم خوشبختن... آوا از لحاظ مادی و عاطفی چیزی کم نداره و به قولی" لای پر قو بزرگ شده" اما مثل خیلی از اطرافیانش لوووس و ننر نیست و فوق العاده زبل و زرنگه و همیشه عقلش بر احساساتش پیشی داره.
تنها مشکلش، وجود پسر عموی دغلباز و دو روش، مرصاد، تو زندگیشه که میخواد با زرنگی آوا رو با راه های مختلف مال خودش کنه... اما همون طور که گفتم آوا زرنگ تر از این حرفاست... وقتی تو کنکور تهران قبول میشه، با وجود اینکه میدونی دوری از خانوادش سخته اما میاد تهران تا لااقل اونو نبینه... غافل از اینکه اگر واقعا آفتابی باشه تا آخر پشت ابر آروم نمیمونه... نمیدونه چه نقشه هایی داره پشت سرش ریخته میشه.....
چه بلاهایی که تو تهران و مشهد سرش میاد اما آوا خانوم ما سالم از گوشه کنارشون بیرون میاد! و حتی تو همین اثنا عاشق هم میشه... عاشقِ
دعوت می کنم از دوستای گلم دنیز -عینا -ریحانه76