خاطره نویسی روزانه

وضعیت
موضوع بسته شده است.

unco

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/14
ارسالی ها
27
امتیاز واکنش
270
امتیاز
121
محل سکونت
عالمِ زندگان!
داشتم میترکیدم (((= با اینکه غیرقابل درکه ولی برام مهمه درحد مرگ و زندگی! چون از بچگیم منشا میگیره... باید به یکی میگفتم ولی کسی رو نداشتم... پس اومدم اینجا بگم، تا حداقل کر کنم به کسی گفتم!
خب ! امرز 31 تیر 1396 بود،
از صبح خیلی ذوق داشتم!
میخواستم برم تو اینستاگرامم کلی درمورد سبک موزیک و خواننده های مورد علاقم حرف بزنم!
با خودم گفتم میرم مینویسم :« من معمولا راک گوش میدم! لینکین پارک بهترینه! از گروه اسکیلتم خیلی خوشم میاد! بعضی اوقات کی پاپ و جی پاپ گوش میدم، فارسی هم درحد ماه و ماهی!! خیلی باهم شباهت دارن، نه!؟»
رفتم اینستاگرامو باز کردم، شانسکی رفتم تو پیج دوستم،
عکس چستر بنینگتون، خواننده ی کلیدی لینکین پارک رو گذاشته بود!
عکس رو باز کردم، تو کپشن یه سری چیزا نوشته بود که سردرنمیاوردم...
درمورد زندگی سخت چستر، درمورد احساساتش، خیلی متن غم انگیزی بود!
نگران شدم نکنه چیزی شده باشه!؟ تا اینکه متن با جمله ی «به همه ی طرفداراش تسلیت میگم» تموم شد!
رسما دنیا رو سرم آوار شد... گریم گرفت! داشتم واقعا از ته قلب گریه میکردم!
رفتم پیج خود چستر، همه تو کامنتای آخرین پستش براش آرزوی یه خواب راحتو کرده بودن!
تو پیج دوستش و خواننده ی دوم گروه، مایک رفتم، که اونم خبر مرگشو تصدیق کرده !
حتی جان کوپر خواننده ی گروه اسکیلتم درمورد مرگش یه سری چیزا نوشته بود!
ناباورانه داشتم گریه میکردم، به اون هفت سالی فکر میکردم که با صدای چستر گذروندم!! همه ی اون هفت سال از جلوی چشمم گذشت!
خیلی بچه بودم، آهنگاشو قایمکی از تو گوشی خواهرم گوش میدادم، از اول بچه ی رویاپردازی بودم، آهنگای لینکین پارکم شده بود موضوع داستانام!
"مَت لینکین پارک" شخصیت اصلی یکی از داستانای خودم که خیلی دوسش داشتم، برگرفته از چستر بود! هرشب به آهنگای لینکین پارک گوش میکردم و داستانِ "مَت" رو ادامه میدادم! ولی هیچوقت نتونستم داستانش رو تموم کنم، چون ایده ای برای پایانش به ذهنم نمیومد!
من همیشه روی صداها خیلی حساس بودم، صدا روی من تاثیر خیلی زیادی میذاشت چون به ریتمش زیادی دقت میکردم.
آهنگای چستر همیشه بهم ایده میداد و هیجان زدم میکرد! وقتی ناراحت بودم اونارو گوش میدادم و وقتی زیادی شاد بودم، شادیمو باهاشون تخلیه میکردم!
یاد روزی افتادم که فیلمِ "نید فور اسپید-دیوانگان سرعت" رو دیدم! آهنگ تیتراژ پایانیش از لینکین پارک بود! خیلی ذوق کرده بودم چون آهنگ مورد علاقم روی فیلم مورد علاقم با بازیگری بازیگر مورد علاقم بود! چند وقت بعد فیلمِ "آبراهام لینکن،شکارچی خوناشام" رو دیدم، بازم خیلی ذوق زده شدم ! چون این فیلمو خیلی دست داشتم، تیتراژش با آهنگ لینکین پارک بود و همون بازیگر توش بود!
لذتای دنیا برام تموم شده بود!
چند وقت دیگه گذشت، آهنگ "braking the habit" رو گوش دادم، برام عجیب بود! چستر همیشه صداش پراز احساس بود ولی این آهنگش فرق میکرد! یه معنی پنهان خاصی داشت!
وقتی شنیدم خودکشی کرده اون آهنگ رو درک کردم.
خونوادم بنظرشون مسخرست، ولی اونا نمیدونن که من باهاش بزرگ شدم و چقد دوستش دارم!
اصلا دلم نمیخواد به این فکر کنم که اون صدای قشنگ و دلنشین خاموش شده و دیگه نمیخونه...
نمیدونم از این به بعد چطوری قراره اون همه تنهاییمو نادیده بگیرم! با چی قراره انس بگیرم...
الان یه تصمیمی گرفتم. من همیشه از خودکشی بدم میومد! چستر خودکشی کرده، من فقط میتونم براش دعا کنم که الان در عوض روزای خوبی که بهم داد جاش خوب باشه!
من با هرکدوم از آهنگاش کلی خاطره دارم، خوب و بد! وقتی میگ کلی، یعنی واقعا کلی!
اون اهنگارو هزاربارهم که گوش بدم برام تکراری نمیشن-یا حداقل امیدوارم نشن!
میخوام بازم به اونا گوش بدم، و سعی کنم باور کنم قهرمان بچگیام، "مت لینین پارک" هم به پایان خودش رسیده!
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • بشارت

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/04
    ارسالی ها
    743
    امتیاز واکنش
    10,589
    امتیاز
    671
    محل سکونت
    یه جای دور...
    هر روز که میگذره بیشتر پی می برم که چقدر تنهام...
    آدمای دور ورم باشن یا نباشن فرقی نمی کنه چون، از درون احساس تنهایی می کنم...
    ولی خب راستش الان که هیچ کس نیست...گاهی فکر می کنم نیروی ماورایی در دفع آدما دارم...گاهی فکر می کنم آدم بده ی قصه زندگی منم...
    بعضی وقتها هم از خودم می پرسم یعنی من آدم بدیم...؟
    خدایی که از رگ گردن بهم نزدیکتری،لطفاً یه نگاه بهم بنداز...که عجیب دارم نفسای اخرو می کشم و در ظاهر آدمی بی تفاوت جلوه می کنم...
    که هر کسی با دیدنم فکر می کنه تو زندگیم هیچ مشكلي ندارم...
     

    nary

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/29
    ارسالی ها
    5
    امتیاز واکنش
    90
    امتیاز
    71
    محل سکونت
    خونمون
    همه دارن منو سرزنش میکنن هیچکس نمیاد بهم راهنمایی بده در عین اینکه دوسشون دارم ازشون بدم میاد
    سردرگم شدم خیلی بده که ادم جلوش یه دوراهی باشه کلی برنامه برای تابستون داشتم که تقریبا حتی یک سومشم عملی نشده همش دارم ول میگردم از خودم بدم میاد از کارایی که میکنم و احساس میکنم روشون تسلط ندارم بدم میاد دوس دارم زندگیم با هدف تر باشه اما نمیشه از کل برنامه ای که برا امروز چیدم فقط به حموم رفتن عمل کردم
    دلم دوستامو میخواد وقتایی که با اونا هستم اصن گذر زمانو حس نمیکنم این تابستونم انگاری یه خلاء داره دیگه کتاب نمیخونم کتابایی که با تمام وجود دوسشون دارم دارن تو کتابخونه خاک میخورن همش تقصیر بی حوصلگی منه
    پوووف
     

    آوا.الف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/11
    ارسالی ها
    215
    امتیاز واکنش
    2,617
    امتیاز
    468
    سن
    26
    محل سکونت
    ایران
    به نام خدا...
    + روزها خوب و بد میگذرن...اگر بخوام از اتفاقات خوب و بد میانگین بگیرم میانگین اتفاقات خوب بالاتره و همین ها باعث میشه که یه حسِ شادی و نشاط توی رگ هام جریان پیدا بکنه...سخت یا آسون از تهِ دلم میخوام که این راهِ به ظاهر ساده در نظر دیگران و پر از پیچ و خم در نظر خودم رو کامل طی کنم...میدونم تهش خوبه...حالِ دلم خوبه...امروز با مامانم رفته بودیم مرکز شهر برای خرید لوازم حمام و دستشویی(آینه و این جور چیزا)...معمولا وقتی میخوایم بریم مرکز شهر با واحد(اتوبوس) میریم راحت تره...توی راه همش داشتم به این فکر میکردم که کم کم دارم میرسم به اون نقطه ای که باید پارسال این موقع هیچوقت فکرش رو نمیکردم که روزی برسه که اونقدر دقیق و منظم به کارایی که دوستشون دارم برسم و ازشون نتیجه ی مثبت رو بگیرم اما کم کم اون کارهایی که برام شیرینه و مورد علاقمه داره میشه جزءِ ثابتی از زندگیم...درسته سختی های زیادی هست اما به خودم قول دادم که زیر بارِ فشار و مشکلات کمرم خم نشه و دربرابرشون ایستادگی کنم...و مطمئنا هیچکس نمیتونه درک کنه جنسِ حرف های منو...
    ++ چقدر بده که ذهنیت آدم نسبت به افراد دور و برش تغییر پیدا کنه...از آدم های 2چهره بیزارم...یک رنگی داره فراموش میشه و چقدر بده که نمیتونیم اعتماد کنیم و یا به سختی و با شک به آدم ها اعتماد میکنیم...آدم ها زخم خورده ی همدیگن...تا بوده همین بوده...تا یه نقطه ای همه چیز اوکیِ و خوب پیش میره اما از اون به بعد....بهتره ذهن خودمون رو درگیر اینجور مسائل نکنیم و به کل از صفحه ی زندگیمون دیلیتشون کنیم...
    +++دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
    ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
    دانی که پس از عمر چه ماند باقی؟!
    مهر است و محبت است و باقی همه هیچ
    مولانا


    sweetylife
    15.مرداد.96
     
    آخرین ویرایش:

    ✿◕ ‿ ◕✿love is god✿◕ ‿ ◕✿

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/17
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    724
    امتیاز
    319
    محل سکونت
    شیراز
    سلام...الان که دارم این متنو مینویسم دستام میلرزه واسترس دارمHanghead...اخه امروز
    نتایج کنکور میاد...خخخ..الان فکر میکنید استرس رتبمو دارم؟؟؟نه جانانم اشتباه شده...
    من فقط میترسم:aiwan_light_heart:
    ارسلان یزدچی:aiwan_light_heart: اول نشده باشه ...باور کنید...یعنی اینقدری که دوس دارم این ادم
    رتبه یک کنکور بشه دوس ندارم خودم یه جای خوب قبول شم...از دیشب استرس دارم ...خدایاامیدوارم اول شه
    باورتون میشه دوساله دوس دارم رتبه یک شدنشو ببینم...اگه رتبه یک نشد تظمینی نیست که نزنم زیر گریه...اول شدن حقشه
    سهمشه..مال خودشه...شما حرفی دارین؟؟...به امید رتبه یک شدن :aiwan_light_heart:
    ارسلان یزدچی:aiwan_light_heart:
     

    Melika_mghzi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/11
    ارسالی ها
    898
    امتیاز واکنش
    26,280
    امتیاز
    881
    به نام روشنایی بخش زندگی ام
    امروز هم مثل همیشه
    بعد از رفتن داداشم و تنها موندنم صبح زود از خواب بیدار شدم
    مثل همیشه اول با چشمهایی دردناک مواجه شدم که به بدبختی باز میشد
    مثل همیشه فهمیدم که باز هم یه رویا دیدم
    رویایی با بهترین برادرم...!
     

    ✿◕ ‿ ◕✿love is god✿◕ ‿ ◕✿

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/17
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    724
    امتیاز
    319
    محل سکونت
    شیراز

    آنیساااااااااا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/30
    ارسالی ها
    3,720
    امتیاز واکنش
    65,400
    امتیاز
    1,075
    سن
    28
    امروز با مادرم بحثم شد........نمی دونم چرا یه سالی میشه که تحمل گرسنگی رو ندارم......امروزم چون 12 ساعت چیزی نخوردم و ناهار هم خیلی خیلی کم خوردم.چون مادرم دیر نشدن ختم یه زن 90 ساله رو به شام من ترجیح داد با مادرم بحثم شد.........10دقیقه ی بعدم یادم رفت ولی مامانم تا لحظه ای که می خوابید فکر میکرد من حتی نفس کشیدنم از روی لجبازی.......نمی دونم چرا.......بایددوتا گزینه داشته باشه
    1واقعا لجبازی بود
    2من آدم مرموزیممممممممممممم.........
     

    me_myself

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/03
    ارسالی ها
    1,122
    امتیاز واکنش
    6,836
    امتیاز
    596
    محل سکونت
    Shomal
    چيزي ندارم بگم جز اينكه
    بازم زدم فك عليو شكوندم
    البته نشكست ولي در رفت، اونم جوابمو نميده، به اقاجون هم زنگ زدم و پرسيدم حالشو ولي گفت خونه برنگشته و من اعتراف مي كنم نگران شدم.
    در هر صورت اصلا الان اعصاب ندارم چون دوستش با خطش بهم زنگ زد و تهديدم كرد كه حق ندارم ديگه علي صداش كنم و اونم الان برام شده مثل بقيه ي عمو هام و بايد با احترام باهاش برخورد كنم.
    مي دونم كار بدي كردم كه باز زدمش، ولي خب...
    بيخيال، مي رم يكم تو نت بگردم دفترچه ي بدبخت من!
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا