تاپیک‌های دنباله‌دار ###داستانک با تکست آهنگ###

من متن آهنگ بذارم یا هر کی هر آهنگی دوست داره انتخاب کنه؟

  • خودت بذار

    رای: 0 0.0%
  • خودمون انتخاب کنیم

    رای: 5 100.0%
  • پیشنهاد دیگه داریم(پروفایلم بگید لطفا)

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    5

he.s

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/09
ارسالی ها
2,495
امتیاز واکنش
10,204
امتیاز
904
"با نام خدا"
سلام دوستان:biggfgrin:
چطورید (یا نه) ؟:aiwan_light_bluffffgm:
خب؛ماجرا از این قراره که یه تیکه از یه آهنگ یا شعر نوشته میشه و بعد شما زیرش برای اون داستان کوتاه می نویسید لطفا پست های پایین رو نگاه کنید تا کاملا دستتون بیاد

***یکم تغییر کرده بعضی موارد،لطفا پست آخر رو هم حتما ببینید
ماجرا از این قراره که خودتون آهنگی که میخواید براش داستان بنویسید رو انتخاب میکنید***

"شرکت برای همه آزاد است"

با آغـ*ـوش باز پذیرای نظرات،انتقادات و پیشنهادات شما دوستان عزیز در صفحه پروفایلم هستم


پ.ن1:شما پیشنهاد بهتری برای اسم دارید؟؟؟؟؟؟؟

*ممنون از مدیران محدثه جون و بارانا عزیز برای راهنماییاشون و تایید این تاپیک*
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • he.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/09
    ارسالی ها
    2,495
    امتیاز واکنش
    10,204
    امتیاز
    904
    *1
    دلی رو زیر پا گذاشتی که قبل تو شکستگی داشت
    حال منه عاشق کی به جز تو بستگی داشت
    تهش واسه منو تو چی داشت
    یه گوشه از تمام دنیا تو قلب تو برای من بود
    کفره ولی میگم چشای تو خدای من بود
    شروعت انتهای من بود
    عشقم این روزا هوای تو هوامو بد کرده
    یکی برات دوباره تب کرده باور کن
    عشقم باور کن که باورم نمیشه که تنهایی میبینمت اینجایی

    # محمد علیزاده-عشقم این روزا

    پ.ن:اینم از اولین آهنگ
    واقعا نمیدونستم چی بذارم،همینجوری این و گذاشتم تا تاپیک یکم راه بیفته
    ممنون میشم همراهی کنید
     

    N..sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,471
    امتیاز واکنش
    17,064
    امتیاز
    706
    محل سکونت
    وایت لند *_* D:
    دلی رو زیر پا گذاشتی که قبل تو شکستگی داشت

    ###############

    صدای ناله و شیون های ستاره و فرشته آزارم می داد!
    چقدر گریه میکردن این دو تا! واقعا خسته نمیشدن؟... چشمه ی اشکشون خشک نمیشد؟
    اصلا چرا گریه میکردن؟ چیزی نشده بود که!
    فقط.... فقط... من بیوه شده بودم!
    فقط عشقم رو برای آخرین بار ندیدم!
    ققط روزی که قرار بود تبدیل بشه به قشنگ ترین روز زندگیم، شد روز عزاداریم!
    روز شکستنم... روز بهتم... روز مردن دوباره ی روحم!

    ستاره و فرشته، دو خواهر عشقم... با آرایش بهم ریخته و لباسهای مجلسی توی تنشون، کف خیابون نشسته بودن و توی سر و صورتشون می زدن!

    هه؛ قرار بود که اون روز دو خواهر داماد با اون لباسهای دکلته و خوشگل شون مجلس رو گرم کنن!
    قرار بود برای داداششون کل بکشن!
    قرار بود نقل روی سرش بپاشن ولی نشد!..

    نشد که ما دو تا، ما دو تا آدم زخم خورده و خسته کنارهم به آرامش برسیم...
    نشد بهم عشق بدیم...
    نشد باهم زندگی کنیم... لبخند بزنیم، غذا بخوریم، بیرون بریم... بخندیم...
    نشد برای بچه هایی که در آینده قرار بود زندگی مون رو شیرین تر کنن، سیسمونی و لباس بخریم و ذوق کنیم!
    دیگه نمیشه! دیگه نمیشه آخه محمد دیگه رفته!
    همون دکتری که توی اورژانس بود بهمون گفت که مرده! همون پرستارهای همراهش بهمون تسلیت گفتن!
    همون پرستارهای نحس و لعنتی، روی صورت و بدن عزیز ترین فرد زندگیم ملحفه ی سفید کشیدن...

    ولی وای که چقدر کت و شلوار دامادی بهش میومد.
    وای که چقدر مدل موهاش قشنگ بود...
    چه بوی عطر خوبی میداد!
    چه دسته گل زیبایی توی دستاش بود!
    و چه لبخند آرامش بخشی روی ل*ب*هاش!
    چشمهاش.... اون چشمهایی که تموم دنیای من بود، دیگه باز نمیشد!...

    اما...چرا...چرا رفت؟
    مگه قرار نبود دوتایی مون گذشته ها رو فراموش کنیم و پیش هم بمونیم؟

    مگه از من قول نگرفت که دیگه به همسر مرحومم فکر نکنم و زندگیم رو با اون بسازم؟
    مگه من ازش قول نگرفتم که دیگه به همسر و پسرش که مرده بودن، فکر نکنه؟...
    آخه ما که قرار بود همیشه پیش هم بمونیم؟

    دوباره...دوباره دلم شکست! دوباره یکی دلم رو شکست!

    می لرزیدم! هوا سرد نبود، اتفاقا چله ی تابستون بود ولی من می لرزیدم...
    بند بند وجودم به رعشه افتاده بود!
    سرم سنگین بود!...
    چشمهام تار می دید!
    سرم، دست هام، پیشونیم... یخ کرده بود.
    نوک انگشتهام از سرما داشت منجمد میشد!
    به طرز وحشتناک و ترحم برانگیزی داشتم می لرزیدم...
    و چه کسی از درد دل من خبر داشت؟
    چه کسی حال من رو میفهمید؟
    چه کسی میفهمید که حال من عاشق... فقط با بودن عشقم خوب میشد؟
    کی میفهمید چه دردی داره در آخرین لحظاتی که داشتیم بهم می رسیدیم، یهو همه چی خراب شد؟

    روزگار، دوباره عشق من رو ازم گرفت!

    اما من، مبهوت و مسکوت فقط به کارها و حرکات مردم نگاه میکردم!
    بعضی ها سر تکون می دادن و نوچ نوچ میکردن...
    بعضی ها اظهار تاسف میکردن...
    بعضی ها دونفری یا چند نفری باهم حرف میزدن و ما رو با انگشت بهم نشون می دادن....
    و... بعضی ها هم با قصاوت قلب از بدترین لحظات زندگیم فیلم میگرفتن....

    ولی... من، اینجا درست روبروی این آرایشگاه منحوس با لباس و شنل سفید عروس و آرایش غلیظ ایستاده بودم و نظاره گر تموم بدبختی هام بودم!

    از هجوم ناگهانی این همه بدیختی و شومی، دستهام مشت شدن...
    اما تنم از درون داشت فرو می ریخت....

    و حرف ها و داد ها، گلایه ها و ناله و اشکهای دل عاشقم، تنها با این شعر فریاد میشد:

    دلی رو زیر پا گذاشتی که قبل تو شکستگی داشت
    حال منه عاشق کی به جز تو بستگی داشت
    تهش واسه منو تو چی داشت
    یه گوشه از تمام دنیا تو قلب تو برای من بود
    کفره ولی میگم چشای تو خدای من بود
    شروعت انتهای من بود
    عشقم این روزا هوای تو هوام و بد کرده
    یکی برات دوباره تب کرده باور کن
    عشقم باور کن که باورم نمیشه تنهایی میبینمت هنورم اینجایی
    باور کن
    نویسنده: نیلوفر شایانی ( کپی برداری ممنوع)


     
    آخرین ویرایش:

    he.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/09
    ارسالی ها
    2,495
    امتیاز واکنش
    10,204
    امتیاز
    904
    ساکش و تو بغلش پرت کردم و داد زدم:بیرون،از خونه من برو بیرون
    چشمای آبیش پر از اشک بود
    چشمایی که تو اولین دیدارمون،شدن دنیای من،مثل خودش...
    عقب عقب رفت و در و هم موقع رفتن بست
    حتی یه فرصت برای توضیح دادن نخواست
    همونجا رو زمین نشستم و سرم و به دیوار تکیه دادم
    خودم دیدمشون،با همین دو تا چشام،دستاشون تو دست هم بود
    چطور تونست؟من که بهش گفته بودم اون کسیه که بعد از سال ها تونسته اعتماد از دست رفتم به جنس مونث و به دست بیاره
    نمیدونم چند ساعت تو اون حالت بودم که گوشیم زنگ خورد،شماره مریم بود
    برخلاف میل باطنیم،دستم رو صفحه کشیدم و تماس و برقرار کردم اما عوض مریم،صدای دوستش و شنیدم:
    +تو رو خدا بیا اینجا امیر،مریم اومد خونه من،من نبودم،اومدم دیدم یه ورق قرص و خالی کرده
    زنگ زدم آمبولانس....
    به بقیه حرفاش گوش ندادم
    با همون کراوات شل،پیرهنی که از شلوار بیرون زده بود و موهای بهم ریخته زدم بیرون فاصله چند تا خونه رو دویدم
    داشتن داخل آمبولانس میذاشتنش
    رنگش مثل گچ شده بود و چشمای آبیش بسته بود
    روح از بدنم خارج شد و دو زانو روی زمین افتادم
    ***
    حرفای دکتر تو سرم پیچید:برای اینکه از کما بیرون بیاد به یه معجزه لازمه
    یاد حرفای پسره افتادم،همون پسره که دست مریم تو دستش بود:لعنتی بعد پونزده سال خواهرم و پیدا کردم،تو به کشتنش دادی،اون عاشقت بود...
    کلافه دستی به صورتم کشیدم
    نا خودآگاه توی تاریکی خونه به رو به روم نگاه کردم
    انگار مثل همیشه نشسته بود و برام از خاطراتش تعریف میکرد،انگار هنوز اینجا بود
    انگار نه انگار که تو یه اتاق سرد،میون کلی دستگاه افتاده بود
    "عشقم باور کن که باورم نمیشه تنهایی
    میبینمت هنوز همینجایی
    باور کن"
     
    آخرین ویرایش:

    he.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/09
    ارسالی ها
    2,495
    امتیاز واکنش
    10,204
    امتیاز
    904
    *پست موقت
    دوستان لطفا آهنگ ها یا شعر هایی که میخواید اینجا قرار بگیره رو بفرستید
    چون من از آهنگایی که خودم گوش میدم یا شعر هایی که خودم میخونم اینجا میذارم و سلیقه شما رو نمیدونم
    و مورد دیگه اینکه اگه میگم به من بفرستید تا اینجا بذارم تا نظم حفظ بشه
    ممنون از همراهیتون


    پ.ن:دوستان لطفا شرکت کنید و لینک تاپیک رو به دوستانتون هم بدید
    ضرری نداره که،یه تمرین نویسندگیه
     
    آخرین ویرایش:

    CaptAIN Zizi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/23
    ارسالی ها
    120
    امتیاز واکنش
    3,585
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    یه نقطه گردالی تو دریای کارائیب
    متن براساس شعر محمد علیزاده(پست اول)



    هیچکس مرا نمیخواست... جز تاریکی شب که دستان سردش را به نشانه ی اغوش برایم باز کرده بود... من نیز درنگ

    نکردم و تنها محبوبم را در میان برف های یخ زده شمال محکم به اغوش کشیدم... از ان زمان که به یاد دارم نصف سال را با

    تنها همدمم میگذراندم. همدمی که همانگاه که روی تپه های تنهایی مینشستم و به تقدیر کوچکم، کوته بینانه فکر میکردم

    دستان سرد تاریکش را روی گونه های سرخ از سرمایم میکشید و غم هایم را حریصانه میبلعید. چه دریادلی بود تاریکی

    شبم! آنگاه که گرگ های شمال خبر از حجران و سکوت مردهء صبح شمالی را میدادند، سرم را روی پای امینش میگذاشتم

    و به خواب شبانه میرفتم... آی گرگان سفید شمالی، حرفتان را باور میکنم! حال که زمان خداحافظی آمده و کم کم شب

    باشکوه زمستانی جای خود را به تابستان نورانی میدهد من نیز باشما تازمان بازگشت زمستانم گرگ میشوم... فقط بگذارید از سیاهکم خداحافظی کنم.

    دستانم را میگیرد با لرزش صدایم ناله سر میدهم: من نور را نمیخوام... نور نمیگذاره بدرخشم... تویی که من رو شکوه میبخشی... اگه نور باشه تو دیگه معلوم نیستی...

    تاریکی با خنده گفت: اگه نور نباشه که دیگه من معنی ندارم... تو خودت نوری عزیزم ستاره قشنگم...

    پیشانی ام را بوسید گفت: تویی که من رو باشکوه میکنی نور کوچولو! الانم بیا و برو تو کاسه ی پرمحبت چشمان گرگ ها و اونارو تو گرگ و میش صبح باشکوه کن... زود میبینیم همو"

    و با حرکت دستانش من را درکاسه چشمان رئیس گلّه جای داد. حال چشمان زرد این گرگ، مو بر تن همگان سیخ میکند آنگاه که من در انتظار یار قشنگم بنشسته ام و تاریکی که قابل دیدن نیست با هو هوی باد سخن میگوید و شعری را برایم میخواند:

    [چشمان تو خدای من بود]


    داستان از:
    Story: CaptaiN Zizi
     
    آخرین ویرایش:

    he.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/09
    ارسالی ها
    2,495
    امتیاز واکنش
    10,204
    امتیاز
    904
    (2)
    بده دستاتو به من تا باورم شه پیشمی
    میدونم خوب میدونی تو تار و پود و ریشمی

    تو که از دنیا گذشتی واسه یک خنده ی من
    چرا من نگذرم از یه پوست و خون به اسم تن
    تو خیالمم نبود دوباره عاشقی کنم
    ممنونم اجازه دادی با تو زندگی کنم

    نمیدونم چی بگم که باورت شه جونمی
    توی این کابوسِ تلخ رویای مهربونمی
    وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه باز
    عشق تو، تو لحظه هام حادثه ساز و قصه ساز
    به جونِ خودت که بی تو از نفس هم سیر میشم
    نمیدونم چی میشه بد جوری گوشه گیر میشم
    ممنونم که بچه بازی هامو طاقت می کنی
    هر چقدر بد میشم اما تو نجابت می کنی
    هر کجای دنیا باشم با منی و در منی
    نگرانِ حال و روزم بیشتر از خود منی
    میدونی با تو پرم از شعر و ستاره
    میدونی بی تو لحظه حرمتی نداره
    میدونی در تو این خدا بوده که تونسته گل عشقو بکاره

    # ممنونم - مرتضی پاشایی

    پ.ن:دوستان آهنگ طولانیه و میتونید برای یه تیکش بنویسید فقط
    و اینکه میتونید تیکه هاشو جا به جا کنید یعنی نیاز نیست حوادث داستانتون به تر تیب متن آهنگ باشه حتما
    ببینم چکار میکنید...
     
    آخرین ویرایش:

    Melika_mghzi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/11
    ارسالی ها
    898
    امتیاز واکنش
    26,280
    امتیاز
    881
    ((روزها پی در پی میگذشتند روزها بی رحمانه دلم را زنجیر کردند اه همین روزها بودند که زندگی ام را گرفتند)) خیره به سنگ قبرش میشم و ادامه میدم:
    یادته اون روزا به این اهنگ های عاشقانه میخندیدم حالا بد ، این اهنگا وصف حالمه.میدونی قلبم تو فقط برای من بود اره کفر میگم ولی چشمای تو مثل خدای من بود!
    چشمام رو میبندم قطره اول اشک بی رحمانه روی صورتم طنازی میکنند:
    میدونی اون روز توی اون اتاق اون اتاق لعنتی که تو... که تو فقط چند ثانیه دلت اومد برگردی و منو ببینی ... من مردم ... اون روزی که توی همون اتاق تو رفتی و من هم مردم !
    قطره دوم با حرکت دستم روی اسمش هماهنگ میشود:
    این روزا بد هوای رفتنت هوا بد کرده... شاید ندونی اما اینجا بازم یکی برات تب کرده....نمیتونم .... چرا بی من؟ نمیدونستم انقدر بی رحمی....نمیدونستم انقدر بی غیرتی ....اما....میدونم اینا همه دروغه... میدونم تو تنها زیر این همه خاک نمیخوابی...میدونم!

    عشقم باورم نمیشه که تنهایی میبینمت اینجایی!
     

    he.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/09
    ارسالی ها
    2,495
    امتیاز واکنش
    10,204
    امتیاز
    904
    (آهنگ ممنونم)
    دلم میخواست از شدت کلافگی سرم و بکوبم به دیوار
    نمیدونم اون چه حرفی بود به مشتری پایه ثابت آتلیه زده بود
    به درک که دختره به من نخ میداد!
    حتما باید برمی گشت میگفت من زنشم؟!
    بعد از دعوایی که بینشون راه افتاد این کارمم از دست دادم
    رو به روش وایستادم و دستم و برای سیلی زدن بهش بالا بردم که جز قدمی عقب رفتن واکنشی نشون نداد
    دستم و مشت کردم و در عوض فریاد بلندی کشیدم:این چه کاری بود؟چرا گند زدی به همه چی؟باید تو همه کار دخالت کنی؟اصلا یارو زنم بود،به تو چه؟نمیخوامت میفهمی؟
    کمی ازش فاصله گرفتم که نفس حبس شده اش رو بیرون داد و با وجود اشک جمع شده در چشمانش و بغض داخل گلوش لبخندی بی جونی زد و آروم گفت:الان عصبانی ای،بذار یه چایی بیارم دربارش با هم حرف میزنیم،چیزایی که گفتی راه حل دارن
    با رفتنش خودم و رو مبل انداختم و نفس عمیقی کشیدم
    تازه فهمیدم چه گندی زدم
    مگه من کسی نبودم که هر روز میفتادم دنبالش تا قبولم کنه،عاشقم بشه
    مگه بخاطر من تو روی همه کس نایستاد تا فقط لبخند من و ببینه؟
    مگه من نبودم که هر چند دقیقه یکبار زل میزدم بهش و نفس کشیدم یادم می رفت؟
    مگه همون کسی نبود که هر جا میرفتم عکسش جلوی چشمم بود و همون موقع بهم زنگ میزد که داروهام و بخورم،مراقب خودم باشم؟
    به آشپزخونه رفتم و صحنه ای که دیدم مثل خار تو قبلم فرو رفت
    آوردن چای فقط بهونه ای بود تا جایی پیدا کنه و اشک بریزه
    با دیدن من سریع اشکاش و پاک کرد و سرش و پایین انداخت
    دستم و زیر چونش گذاشتم و به چشمای پر از اشکش زل زدم:ببخشید خانومم،عصبانی شدم یه چیز گفتم،بچگی کردم،مثل همیشه تو من خطاکار و ببخش
    "بده دستاتو به من تا باورم شه پیشمی
    میدونم خوب میدونی تو تار و پود و ریشمی
    تو خیالمم نبود دوباره عاشقی کنم
    ممنونم اجازه دادی با تو زندگیکنم
    نمیدونم چی بگم که باورت شه جونمی
    توی این کابوسِ تلخ رویای مهربونمی"

    قطعا شما ایده های بهتری از مال من دارید
     
    آخرین ویرایش:

    نگار 1373

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/09
    ارسالی ها
    365
    امتیاز واکنش
    15,770
    امتیاز
    641
    سن
    29
    محل سکونت
    همدان

    دلم براش تنگ شده بود... خیلی زیاد.دلم دستاشو میخواست تا حس کنم پیشمه ولی نبود. می دونست تمام وجودمه و درک می کرد هر لحظه دوریش چه کاری با دل من میکرد...
    بعد از شکستی که خورده بودم فکر نمیکردم بشه که عاشق بشم، ولی سیاوش نشون داد هنوزم میتونم شیرینی لحظه های عشق رو درک کنم.
    یادش که افتادم، دلم گرفت... نفسام لرزون شدن... نگرانش شدم... هر لحظه ی نبودنش رو کنار خودم می دیدمش. بی صبرانه منتظر بودم بیاد.
    شب شده بود و من نا امید از اینکه نیمه ی وجودم قرار نیست که بیاد...
    میخواستم از سر قرار برم که دو تا دست روی چشمام قرار گرفت و پرسید: حال خانوم صاحب این دستا چطوره؟ که صاحب دستا، نگرانش شده بود...

    تو خیالمم نبود دوباره عاشقی کنم
    ممنونم اجازه دادی با تو زندگی کنم
    نمیدونم چی بگم که باورت شه جونمی
    توی این کابوسِ تلخ رویای مهربونمی

    پ.ن: احساسی به من میگه که دلچسب و خوب نشد...
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    160
    بازدیدها
    2,097
    پاسخ ها
    74
    بازدیدها
    1,363
    پاسخ ها
    82
    بازدیدها
    2,879
    پاسخ ها
    106
    بازدیدها
    3,417
    پاسخ ها
    115
    بازدیدها
    2,161
    پاسخ ها
    8
    بازدیدها
    1,217
    پاسخ ها
    54
    بازدیدها
    1,981
    پاسخ ها
    273
    بازدیدها
    4,873
    پاسخ ها
    66
    بازدیدها
    1,309
    پاسخ ها
    30
    بازدیدها
    944
    پاسخ ها
    261
    بازدیدها
    5,010
    پاسخ ها
    49
    بازدیدها
    1,336
    پاسخ ها
    13
    بازدیدها
    664
    پاسخ ها
    732
    بازدیدها
    13,979
    پاسخ ها
    262
    بازدیدها
    4,820
    پاسخ ها
    220
    بازدیدها
    3,754
    پاسخ ها
    437
    بازدیدها
    4,900
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    256
    پاسخ ها
    119
    بازدیدها
    3,050
    پاسخ ها
    1,008
    بازدیدها
    11,065
    پاسخ ها
    97
    بازدیدها
    1,961
    پاسخ ها
    819
    بازدیدها
    9,412
    پاسخ ها
    1,414
    بازدیدها
    12,244
    • قفل شده
    تاپیک‌های دنباله‌دار ♋ مشاعره با آهنگ ها ♋
    پاسخ ها
    91
    بازدیدها
    1,932
    پاسخ ها
    272
    بازدیدها
    5,650
    پاسخ ها
    715
    بازدیدها
    13,194
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    180
    پاسخ ها
    129
    بازدیدها
    3,729
    بالا