Beyond Two Souls
کاربر نگاه دانلود
اول خدمت دوستان عرض کنم این مطلب از دارک وب (وب سیاه) ترجمه شده و هیج منبعی در اینترنت و دنیای واقعی برای آن پیدا نخواهید کرد! (خواندن مطلب زیر ممکن است آزاردهنده باشد!)
در سال 1983 گروهی از پزشکان ناشناس عقیده ی خود را مبنی بر اینکه: «اگر انسان تمام ارتباطات بدنی و روحی خودش را از دست بدهد و هیچ ارتباطی با دنیا و اطرافیانش نداشته باشد می تواند با خدا صحبت کند»
آنها این موضوع را بر روی شخصی که به قول خودش *هیچ چیز دیگری برای از دست دادن ندارم* آزمایش و عملی کردند.
آن ها تمام سنسور های ارتباطی مغز و بدنش را قطع کردند.
او نه می توانست بشنود، ببیند، لمس کند و چیزی را ببوید!او تنها می توانست تکلم کند.
سپس او را در اتاقی گذاشتند!
روز اول بیمار خودش را به دیوار می زد و مانند انسان های کور به دیوار های اتاق برخورد می کرد و زمین می خورد.
روز دوم بلند فریاد می زد و جیغ می کشید و طوری رفتار می کرد انگار توی سرش صداهایی می شنود. او داد می زد که صدای مردگان را می شنود. بعد از صدا زدن و نام بردن اعضای خانواده پزشکان اطرافش چند تن از پزشکان و محققان از شدت ترس از اتاق خارج شدند و دیگر به تحقیق ادامه ندادند.
روز سوم مریض از پزشکان خواهش می کرد او را بکشند. به صورت خود می زد و گوشت تنش را گاز می گرفت تا بتواند حسی به اطرافش باز پیدا کند اما پزشکان تنها نظاره گر بودند زیرا معتقد بودند او در حال نزدیک شدن به خداست.
روز چهارم آنقدر خودش را زده بود و گاز گرفته بود که پزشکان مجبور شدند وارد اتاق بشوند.
هنگامی که وارد اتاق شدند مریض ناگهان سر جایش بدون آنکه تکانی بخورد به یکی از پزشکان گفت: «من با خدا حرف زدم و او ما را ترک کرد» و سپس از دنیا رفت...
I spoken with god and he has abandoned us
در سال 1983 گروهی از پزشکان ناشناس عقیده ی خود را مبنی بر اینکه: «اگر انسان تمام ارتباطات بدنی و روحی خودش را از دست بدهد و هیچ ارتباطی با دنیا و اطرافیانش نداشته باشد می تواند با خدا صحبت کند»
آنها این موضوع را بر روی شخصی که به قول خودش *هیچ چیز دیگری برای از دست دادن ندارم* آزمایش و عملی کردند.
آن ها تمام سنسور های ارتباطی مغز و بدنش را قطع کردند.
او نه می توانست بشنود، ببیند، لمس کند و چیزی را ببوید!او تنها می توانست تکلم کند.
سپس او را در اتاقی گذاشتند!
روز اول بیمار خودش را به دیوار می زد و مانند انسان های کور به دیوار های اتاق برخورد می کرد و زمین می خورد.
روز دوم بلند فریاد می زد و جیغ می کشید و طوری رفتار می کرد انگار توی سرش صداهایی می شنود. او داد می زد که صدای مردگان را می شنود. بعد از صدا زدن و نام بردن اعضای خانواده پزشکان اطرافش چند تن از پزشکان و محققان از شدت ترس از اتاق خارج شدند و دیگر به تحقیق ادامه ندادند.
روز سوم مریض از پزشکان خواهش می کرد او را بکشند. به صورت خود می زد و گوشت تنش را گاز می گرفت تا بتواند حسی به اطرافش باز پیدا کند اما پزشکان تنها نظاره گر بودند زیرا معتقد بودند او در حال نزدیک شدن به خداست.
روز چهارم آنقدر خودش را زده بود و گاز گرفته بود که پزشکان مجبور شدند وارد اتاق بشوند.
هنگامی که وارد اتاق شدند مریض ناگهان سر جایش بدون آنکه تکانی بخورد به یکی از پزشکان گفت: «من با خدا حرف زدم و او ما را ترک کرد» و سپس از دنیا رفت...
I spoken with god and he has abandoned us
آخرین ویرایش:
