داستان آدمکش!

~●Monster●~

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/11/09
ارسالی ها
3,467
امتیاز واکنش
25,677
امتیاز
918
محل سکونت
●آرامگاه تاریکی●
آدمكش ( قسمت اول )

نیمه شب یكی از روزهای ماه ژولای بود ابرها جلوی ماه رو گرفته بودند و زوزه های گرگها از دور بگوش میرسید قبرستان سنتیگو مه آلود بود آلفرد نگهبان قبرستان در حالی كه با یك دستش فانوسی را گرفته بود وبا دست دیگر قلاده سگش را به‌آرامی جلوی اتاقكش قدم میزد.

چهرش گرفته و تا حدودی عصبی بود با نگاهی تهدید آمیز به قبری كه روبرویش بود نگاه كرد و با صدایی لرزان گفت: واقعا مرده - باورنكردنیه سپس از جیب كت خاكیش یك روزنامه ی مچاله شده را درآورد و در حالی كه بسمت اتاقش مبرفت آرام روزنامه را میخواند:‌

مانیك آرتود قاتل روانی بالاخره كشته شد.همانطور كه میدانید مانیك كه تا كنون 3 بار توسط نیروهای پلیس دستگیر شده بود و هر سه باراز زندان فرار كرده بود بالاخره توسط شلیك مامور پلیس كشته شد.
و در قبرستان سنتیگو به خاك سپرده شد او 13 نفر را كشته و سابقه شرارت و دزدی و وحشی گری و تجـ*ـاوز را در پرونده ی خود داشت وی شیطان پرست بوده و مدعی داشتن روابط با شیاطین هم بود.
عده ای از دوروبریهاش میگفتند: اون خون میخورده آلفرد بار دیگر كاغذو مچاله كرد و با عصبانیت بسمت قبر مانیك پرت كرد.
و در حالی كه به او فحش میداد بسمت قبرش رفت و با لگدهای پیاپی ابراز عصبانیت كرد.
تا اینكه صدای سگ آلفرد در حالی كه بی امان واق واق میكرد آلفردرو به خود آورد.
صدای خفیفی مثل جنب خوردن چیزی زیر خاك بگوش رسید.

همان لحظه یك مار سیاه باریك از وسط قبر به بیرون زد و دور پای آلفرد پیچشدهنوز یك ثانیه نگذشته بود كه دست دراز مانیك از قبرش به بیرون زد و پای آلفردو گرفت.
آلفرد كه از ترس زبانش بند آمده بود مدام تلاش میكرد تا خودشو رها كنه امابی فایده بود بدن مانیكبصورت مارگونه ای از خاك بیرون آمد و در حالی كه لبخند شیطانیش روی لبش بود گفت:
با من كار داشتی آلی و انگشتای درازشو دور گردن آلفرد گرفت و بسمت هوا بلندش كرد صورت جسد گونه ی مانیك مثل گچ بود و دور چشماش گود بود قرینه ی چشماش مثل مار نقطه ای بودبا ناخن تیز و بلندش یه خراش روی شاهرگ گردن آلفرد ایجاد كردكه باعث شد مقدار زیادی خون بیاد و با میـ*ـل شروع به خوردن خون كرد آلفرد در حالی كه داشت جون میداد فریاد میزند آدم كش قاتل روانی و بعد از هر كلمه صدای قهقه مانیك بیشتر و بیشتر میشد.

و در نهایت بعد از اینكه آلفرو خفه كرد آن را به درون گور خودش انداخت و رویش را با خاك پوشاند سپس به درون اتاقك رفت.
سگ آلفرد كه گویا ترسیده بود به اینور و آنور میپرید و زوره می كشید.

از داخل اتاق یك پالتوی پوسیده و كلاه پوشید و بسمت بیرون قبرستون قدم برداشت در داخل خیابان یك ولگرد كه از قضیه بی خبر بود در حالی كه از مـسـ*ـتی تلو تلو میخورد و آواز میخوند رو به مانیك گفت: هی تو مرتیكه كی بهت اجازه داده تو قلمرو من قدم بزنی؟
مانیك كه لبه ی كلاهش رو بالا داد با صدای بی روحش گفت:

مانیك آرتود
مرد ولگرد كه دیگه مـسـ*ـتی از سرش پریده بود با ترسی بی نظیر فریاد زد:نههههههههه
و شروع به دویدن كرد درست جلوش در یك كوچه ی تاریك مانیك جلوش ظاهر شد و همانطور كه همیشه آدم می كشت ناخنهای شكسته و كج و كولش كه در اثر شكستگی مثل شمشیر تیز بود داخل گلوی مرد كرد و در حالی كه مثل فواره از رگهاش خون میریخت دیوانه بار خونش رو مكید و بعد از كشتنش در حالی كه آن لبخند شیطانی رو بر لب داشت لبه ی كلاه رو پایین داد و به بسمت پناهگاه ناشناخته اش رفت.
 
  • پیشنهادات
  • ~●Monster●~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/11/09
    ارسالی ها
    3,467
    امتیاز واکنش
    25,677
    امتیاز
    918
    محل سکونت
    ●آرامگاه تاریکی●
    آدمكش ( قسمت دوم )

    نیمه شب یكی از روزهای ماه ژولای بود ابرها جلوی ماه رو گرفته بودند و زوزه های گرگها از دور بگوش میرسید قبرستان سنتیگو مه آلود بود آلفرد نگهبان قبرستان در حالی كه با یك دستش فانوسی را گرفته بود وبا دست دیگر قلاده سگش را به‌آرامی جلوی اتاقكش قدم میزد.

    چهرش گرفته و تا حدودی عصبی بود با نگاهی تهدید آمیز به قبری كه روبرویش بود نگاه كرد و با صدایی لرزان گفت: واقعا مرده - باورنكردنیه سپس از جیب كت خاكیش یك روزنامه ی مچاله شده را درآورد و در حالی كه بسمت اتاقش مبرفت آرام روزنامه را میخواند:‌

    مانیك آرتود قاتل روانی بالاخره كشته شد.همانطور كه میدانید مانیك كه تا كنون 3 بار توسط نیروهای پلیس دستگیر شده بود و هر سه باراز زندان فرار كرده بود بالاخره توسط شلیك مامور پلیس كشته شد.
    و در قبرستان سنتیگو به خاك سپرده شد او 13 نفر را كشته و سابقه شرارت و دزدی و وحشی گری و تجـ*ـاوز را در پرونده ی خود داشت وی شیطان پرست بوده و مدعی داشتن روابط با شیاطین هم بود.
    عده ای از دوروبریهاش میگفتند: اون خون میخورده آلفرد بار دیگر كاغذو مچاله كرد و با عصبانیت بسمت قبر مانیك پرت كرد.
    و در حالی كه به او فحش میداد بسمت قبرش رفت و با لگدهای پیاپی ابراز عصبانیت كرد.
    تا اینكه صدای سگ آلفرد در حالی كه بی امان واق واق میكرد آلفردرو به خود آورد.
    صدای خفیفی مثل جنب خوردن چیزی زیر خاك بگوش رسید.

    همان لحظه یك مار سیاه باریك از وسط قبر به بیرون زد و دور پای آلفرد پیچشدهنوز یك ثانیه نگذشته بود كه دست دراز مانیك از قبرش به بیرون زد و پای آلفردو گرفت.
    آلفرد كه از ترس زبانش بند آمده بود مدام تلاش میكرد تا خودشو رها كنه امابی فایده بود بدن مانیكبصورت مارگونه ای از خاك بیرون آمد و در حالی كه لبخند شیطانیش روی لبش بود گفت:
    با من كار داشتی آلی و انگشتای درازشو دور گردن آلفرد گرفت و بسمت هوا بلندش كرد صورت جسد گونه ی مانیك مثل گچ بود و دور چشماش گود بود قرینه ی چشماش مثل مار نقطه ای بودبا ناخن تیز و بلندش یه خراش روی شاهرگ گردن آلفرد ایجاد كردكه باعث شد مقدار زیادی خون بیاد و با میـ*ـل شروع به خوردن خون كرد آلفرد در حالی كه داشت جون میداد فریاد میزند آدم كش قاتل روانی و بعد از هر كلمه صدای قهقه مانیك بیشتر و بیشتر میشد.

    و در نهایت بعد از اینكه آلفرو خفه كرد آن را به درون گور خودش انداخت و رویش را با خاك پوشاند سپس به درون اتاقك رفت.
    سگ آلفرد كه گویا ترسیده بود به اینور و آنور میپرید و زوره می كشید.

    از داخل اتاق یك پالتوی پوسیده و كلاه پوشید و بسمت بیرون قبرستون قدم برداشت در داخل خیابان یك ولگرد كه از قضیه بی خبر بود در حالی كه از مـسـ*ـتی تلو تلو میخورد و آواز میخوند رو به مانیك گفت: هی تو مرتیكه كی بهت اجازه داده تو قلمرو من قدم بزنی؟
    مانیك كه لبه ی كلاهش رو بالا داد با صدای بی روحش گفت:

    مانیك آرتود
    مرد ولگرد كه دیگه مـسـ*ـتی از سرش پریده بود با ترسی بی نظیر فریاد زد:نههههههههه
    و شروع به دویدن كرد درست جلوش در یك كوچه ی تاریك مانیك جلوش ظاهر شد و همانطور كه همیشه آدم می كشت ناخنهای شكسته و كج و كولش كه در اثر شكستگی مثل شمشیر تیز بود داخل گلوی مرد كرد و در حالی كه مثل فواره از رگهاش خون میریخت دیوانه بار خونش رو مكید و بعد از كشتنش در حالی كه آن لبخند شیطانی رو بر لب داشت لبه ی كلاه رو پایین داد و به بسمت پناهگاه ناشناخته اش رفت.
     

    ~●Monster●~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/11/09
    ارسالی ها
    3,467
    امتیاز واکنش
    25,677
    امتیاز
    918
    محل سکونت
    ●آرامگاه تاریکی●
    قسمت سوم...
    3سال گذشت در مدت این سه سال چیز مشکوکی دیده نشده بود تا اینکه وقتی دانشگاه تهران در رشته پزشکی قبول شده بودم و محل زندگی ما در شهر کرج بود مجبور شده بودم این مدت را خواب گاه دانشجویی سپری کنم .در همان روز های اول یکی از دانشجویانی ک هم اتاقی من بود رفتار های عجیبی از خود نشان میداد.مثلا زیر تخت میرفت و صدای سگ را به مدت دوساعت از خود در میاورد .و به خوردن چیز هایی مثل انکبوت ،مگس،پشه وحتی ادرار خود عادت کرده بود و روز به روز ضعیف تر میشد.او به همگی ما میگفت ک به صورت واضح میبیند ک اجسام در حال حرکت اند و میشنود ک تو نفرین شده هستی.
    در همین حین خاطرات تلخ 3سال گذشته جلوی چشمانم امد ولی من دلیل اینکه چرا او روز به روز ضعیف تر میشد را نیافتم .هم اتاقی ما بعد از 40روز وقتی در حمام بود یک لحظه فریادی زد و بعد از این ک ما به حمام رفتیم دیدیم ک او مرده است .جای کبودی سم مانند روی دل او و جای زخم دندان بر روی گلوی او بود.
    پزشکی قانونی ک دلیل مرگ او را نیافته بود دلیل مرگ را خودکشی اعلام کرد.
    ترس من برگشت...
    مدتی گذشت ما در تهران یک فامیل دور داشتیم انها مرا به خانه خود دعوت کرده بود برای شام فردای ان روز برای پسر بزرگ خانواده ک همسن من بود این اتفاق ها افتاد.
    او هم بعد از چهل روز فوت کرد...
    من مطمعن شدم ک مشکل از من است ولی برام سوال پیش اومد ک چرا این اتفاق بره من پیش نمیومد هیچ نیروی بدنی من و قدرت تخیل و پیش بینی من به اوج خودش رسیده بود در حدی که هر چیزی ک میگفتم تقریبا درست پیش میومد.
    دوباره به پیش پیرمرد در کرج بازگشتم تا بهم بگه مشکل چیه .
    بهم گفت از اون موقعی ک تو اون ورد رو باطل کردی و من یه ورد دیگه به تو دادم معنی این ورد جدید این بود ک حمله های شیطانی به تو اثر نکنه و حمله های اونها به جنبه مثبت در تو اثر کنه ولی مثل این ک جن ها و شیطان ها همیشه در کنار تو بودند و به دلیل این ک نمیتونستن به تو نزدیک بشن به نزدیک ترین کسی ک بهت نزدیک بود حمله میکردند .
    من از او پرسیدم ک پس من ک همیشه در کنار خانواده ام بودم چرا به اونا حمله نکردن؟
    اون در ادامه صحبت من گفت درسته ولی اونا در اون شعاع پنج کیلو متری کنار تو بودن .
    بعد من گفتم ک تا به حال یه بار خانواده مسافرت کردند ولی اتفاقی نیوفتاده بعد اون گفت اونموقع تو در کنار اونا نبودی...
     

    ~●Monster●~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/11/09
    ارسالی ها
    3,467
    امتیاز واکنش
    25,677
    امتیاز
    918
    محل سکونت
    ●آرامگاه تاریکی●
    قسمت چهارم...
    پیرمرد در ادامه افزود؛راه درمان تنها و تنها این است ک تو به مدت دو سال ریاضت بکشی و به عنوان جن گیر از انها خواهش کنی تا به فعالیت های خود ادامه ندهند وگرنه در اینده باید منتظر مرگ نزدیکانت باشی چون طوری ک انها فعالیت میکنند تلسم شعاع پنج کیلو متر شکسته خواهد شد و انها به تو و حتی به خانواده و نزدیکانت نفوذ خواهند کرد .به محض این ک پیرمرد این حرف را زد من از او پرسیدم ک راه اسان تر برای درمان وجود ندارد...
    پیرمرد لبخندی زد و گفت :ای پسر من به دنبال این نیستم ک تورو عذیت کنم اگر راه دیگری وجود داشت حتما بهت میگفتم .بعد از این مکان ریاضت کشیدن بنده رو گفت(بنابر دلایلی از گفتن آن معذورم) به من گفت تا ده روز بعد باید در اون مکان باشی وگرنه کم کم تلسم باطل میشه...
    من در این ده روز فرصت داشتم همه چیز رو به خانواده تعریف کنم و به اونها تمام اینارو بباورونم.
    خوشبختانه از پس این کار بر اومدم و به منطقه ای ک پیرمرد گفته بود اومدم.پیرمرد به من کتابی داده بود تا زبون اونها رو یاد بگیرم وگرنه اگه با زبون خودمون از اونها خواهش کنم ک عذیتشونو تموم کنن به حرف های من گوش نمیدن...
    تا چهل روز اول به احضار اونا در مورد خواهش از اونا دعا کردم و در این چهل روز چیزی دیده نشد تا روز چهل و یکم یک شیر بسیار بزرگ جثه جلوی چشم من ظاهر شد از قیافه اون شیر معلوم بود ک شیر نبود بلکه جن بود به دلیل این ک پاهای او شبیه پاهای الاغ بود از او به زبون خودش خواهش کردم ک به شکل واقعیش در بیاد و همینطور هم شد .بعد از او پرسیدم ک چرا دنبال من هستین ...به من گفت ک در تو نیرویی وجود داره از کودکی همراه تو وجود داره ک بعد از دیدن جن در باره اول فعالیت خودشو شروع کرد و هر جنی ک وجود تورو تسخیر کنه مییتونه بر تمام جن های کافر حکومت کنه و اونها رو در بند بکشه.
    من فهمیدم ک دیگه راه درمانی وجود نداره و باید این نیرو رو به نفع خودم تغییر بدم و خودم ازش استفاده کنم...
    پایان قسمت چهارم.
     
    بالا