- عضویت
- 2019/01/08
- ارسالی ها
- 731
- امتیاز واکنش
- 3,560
- امتیاز
- 481
- سن
- 28
داستانی از شاه عباس
شاه عباس از وزیر خود پرسید:"امسال اوضاع اقتصادی كشور چگونه است؟"
وزیر گفت:"الحمدالله به گونه ای است كه تمام پینه دوزان توانستند به زیارت كعبه روند!"
شاه عباس گفت:"نادان! اگر اوضاع مالی مردم خوب بود می بایست كفاشان به مكه می رفتند نه پینه دوزان، چون مردم نمی توانند كفش بخرند ناچار به تعمیرش می پردازند، بررسی كن و علت آن را پیدا نما تا كار را اصلاح كنیم."
*
*
*
*
دکتر محمد مصدق و کرسی نماینده ی بریتانیا
اینجا سازمان ملل است. پیرمردی خمیده ، به ظاهر خواب !
بر کرسی نما ینده ی بریتانیای کبیر تکیه زده
و هر چه اطرافیان وی را صدا میزنند که برخیز… او همچنان خواب است
در آخر با عصبانیت مرد انگلیسی ، چشم باز میکند و می گوید :
چقدر خشمگین میشوی وقتی یک بیگانه 5 دقیقه صندلی تو را بگیرد
در حالی که نفت کشور من را ، کشور تو ۱۰۰ سال است که گرفته !!!
او دکتر محمد مصدق رهبر ملی ایرانیان است .
*
*
*
*
تریداتس سردار شجاع هخامنشی
ارتش اسكندر به تخت جمشيد نزديك شده يود. تریداتس نيروهای خود را در پلكان ورودی كاخ جای داد زيرا با اينكه تخت جمشيد يك دژ جنگی نبود ولی به دليل اينكه از سنگ ساخته شدن آن اگر پلكان ورودی مسدود میشد كسی نمیتوانست وارد آن شود. 20 سرباز ايرانی در مقابل صد هزار سرباز بيگانه ايستاد و هر زمان كه يك سرباز در پلكانها میافتاد سربازی ديگر جای او را می گرفت.
جنگ نگهبانان كاخ با مهاجمان از بامداد تا نيمروز ادامه يافت و تا همگی آنها كشته نشدند سربازان اسكندر نتوانستد وارد كاخ شوند.
پارمهنيون يكی از يونانيون شيفته اسكندر كه او را در جنگ همراهی میكرد در كتاب خويش می نويسد: تریداتس را كه با خوردن بيش از ده زخم به سختی مجروح شده بود را بر روی تختهای انداختند و به نزد اسكندر آوردند تا كليد خزانه را از او بگيرد، اسكندر به او گفت: كليد خزانه را بده،
تریداتس پاسخ داد من كليد را تنها به پادشاه خود يا فرستاده او كه فرمانش را در دست داشته باشد می دهم.
اسكندر گفت: پادشاه تو من هستم.
تریداتس گفت: پادشاه من داريوش است.
اسكندر به ياوه می گويد: داريوش كشته شد. (در حالی كه داريوش هنوز زنده بوده است)
تریداتس می گويد: اگر او كشته شده باشد من كليد را تنها به جانشين او خواهم داد.
اسكندر با خشم میگويد: آيا میدانی به سبب اين نافرمانی با تو چه خواهم كرد؟
تریداتس گويد: چه میكنی؟
اسكندر میگويد: جلادان را فرا میخوانم تا پوست تو را مانند پوست گوسپند بكنند!
تریداتس پاسخ میدهد: در همان حال يزدان را سپاسگزاری میكنم كه در نيروانا (بهشت) روان مرا نزد روان پادشاهم شرمنده نخواهد كرد و من میتوانم با سرافرازی بگويم كه به تو خيانت نكردم!
پارمهنيون در ادامه می نويسد: زمانی كه اسكندر آن پاسخ را شنيد در شگفت شد و گفت: ای كاش من هم خدمتگزاری مانند تو داشتم و از شكنجه او به سبب دلير بودنش گذشت.
شاه عباس از وزیر خود پرسید:"امسال اوضاع اقتصادی كشور چگونه است؟"
وزیر گفت:"الحمدالله به گونه ای است كه تمام پینه دوزان توانستند به زیارت كعبه روند!"
شاه عباس گفت:"نادان! اگر اوضاع مالی مردم خوب بود می بایست كفاشان به مكه می رفتند نه پینه دوزان، چون مردم نمی توانند كفش بخرند ناچار به تعمیرش می پردازند، بررسی كن و علت آن را پیدا نما تا كار را اصلاح كنیم."
*
*
*
*
دکتر محمد مصدق و کرسی نماینده ی بریتانیا
اینجا سازمان ملل است. پیرمردی خمیده ، به ظاهر خواب !
بر کرسی نما ینده ی بریتانیای کبیر تکیه زده
و هر چه اطرافیان وی را صدا میزنند که برخیز… او همچنان خواب است
در آخر با عصبانیت مرد انگلیسی ، چشم باز میکند و می گوید :
چقدر خشمگین میشوی وقتی یک بیگانه 5 دقیقه صندلی تو را بگیرد
در حالی که نفت کشور من را ، کشور تو ۱۰۰ سال است که گرفته !!!
او دکتر محمد مصدق رهبر ملی ایرانیان است .
*
*
*
*
تریداتس سردار شجاع هخامنشی
ارتش اسكندر به تخت جمشيد نزديك شده يود. تریداتس نيروهای خود را در پلكان ورودی كاخ جای داد زيرا با اينكه تخت جمشيد يك دژ جنگی نبود ولی به دليل اينكه از سنگ ساخته شدن آن اگر پلكان ورودی مسدود میشد كسی نمیتوانست وارد آن شود. 20 سرباز ايرانی در مقابل صد هزار سرباز بيگانه ايستاد و هر زمان كه يك سرباز در پلكانها میافتاد سربازی ديگر جای او را می گرفت.
جنگ نگهبانان كاخ با مهاجمان از بامداد تا نيمروز ادامه يافت و تا همگی آنها كشته نشدند سربازان اسكندر نتوانستد وارد كاخ شوند.
پارمهنيون يكی از يونانيون شيفته اسكندر كه او را در جنگ همراهی میكرد در كتاب خويش می نويسد: تریداتس را كه با خوردن بيش از ده زخم به سختی مجروح شده بود را بر روی تختهای انداختند و به نزد اسكندر آوردند تا كليد خزانه را از او بگيرد، اسكندر به او گفت: كليد خزانه را بده،
تریداتس پاسخ داد من كليد را تنها به پادشاه خود يا فرستاده او كه فرمانش را در دست داشته باشد می دهم.
اسكندر گفت: پادشاه تو من هستم.
تریداتس گفت: پادشاه من داريوش است.
اسكندر به ياوه می گويد: داريوش كشته شد. (در حالی كه داريوش هنوز زنده بوده است)
تریداتس می گويد: اگر او كشته شده باشد من كليد را تنها به جانشين او خواهم داد.
اسكندر با خشم میگويد: آيا میدانی به سبب اين نافرمانی با تو چه خواهم كرد؟
تریداتس گويد: چه میكنی؟
اسكندر میگويد: جلادان را فرا میخوانم تا پوست تو را مانند پوست گوسپند بكنند!
تریداتس پاسخ میدهد: در همان حال يزدان را سپاسگزاری میكنم كه در نيروانا (بهشت) روان مرا نزد روان پادشاهم شرمنده نخواهد كرد و من میتوانم با سرافرازی بگويم كه به تو خيانت نكردم!
پارمهنيون در ادامه می نويسد: زمانی كه اسكندر آن پاسخ را شنيد در شگفت شد و گفت: ای كاش من هم خدمتگزاری مانند تو داشتم و از شكنجه او به سبب دلير بودنش گذشت.