داستان دانه ي خوش شانس

  • شروع کننده موضوع Kimia.Kardan
  • بازدیدها 757
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Kimia.Kardan

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/18
ارسالی ها
2,188
امتیاز واکنش
33,580
امتیاز
916
محل سکونت
تهران
دانه ي خوش شانس


sk05701.gif




سالها پيش، كشاورزي، يك كيسه ي بزرگ بذر را براي فروش به شهر مي برد.









sk05702.gif




ناگهان چرخ گاري به يك سنگ بزرگ برخورد كرد













sk05703.gif




و يكي از دانه هاي توي كيسه روي زمين خشك و گرم افتاد.













sk05704.gif


دانه ترسيد و پيش خودش گفت: من فقط زير خاك در امان هستم.

گاوي كه از آنجا عبور مي كرد پايش را روي دانه گذاشت و آن را به داخل خاك فرو برد.











sk05705.gif




دانه گفت: من تشنه هستم، من به كمي آب براي رشد و بزرگ شدن احتياج دارم. كم كم باران شروع به باريدن كرد.













sk05706.gif




صبح روز بعد دانه يك جوانه كوچولوي سبز درآورد. جوانه تمام روز زير نور خورشيد نشست و قدش بلند و بلندتر شد.











sk05707.gif




روز بعد اولين برگش درآمد. اين برگ كمك كرد تا نور خورشيد بيشتري را بگيرد و بزرگتر شود.







sk05708.gif


يك روز غروب، پرنده اي گرسنه خواست آن را بخورد . اما ريشه هاي دانه آن را محكم در خاك نگه داشتند.











sk05709.gif


سالها گذشت و دانه آب باران زيادي خورد و مدتهاي زيادي در زير نور خورشيد نشست تا اينكه در ابتدا تبديل به يك درخت كوچك شد و بعد به درخت بزرگي تبديل شد.











sk05710.gif


حالا وقتي شما به كوه و دشت مي رويد. درخت قوي و بزرگي را مي بينيد كه خودش دانه هاي بسياري دارد.
 

برخی موضوعات مشابه

تاپیک قبلی
تاپیک بعدی
بالا