داستان دانه ي خوش شانس

  • شروع کننده موضوع :Osenwt
  • بازدیدها 110
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

:Osenwt

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/28
ارسالی ها
788
امتیاز واکنش
4,438
امتیاز
481
محل سکونت
شهر رویای خیالی
sk05701.gif

سالها پيش، كشاورزي، يك كيسه ي بزرگ بذر را براي فروش بهشهر مي برد.



sk05702.gif

ناگهان چرخ گاري به يك سنگ بزرگ برخورد كرد





sk05703.gif


و يكي از دانه هاي توي كيسه روي زمين خشك و گرم افتاد.





sk05704.gif

دانه ترسيد و پيش خودش گفت: من فقط زير خاك در امان هستم.
گاوي كه از آنجا عبور مي كرد پايش را روي دانه گذاشت و آن را به داخل خاك فرو برد.





sk05705.gif


دانه گفت: من تشنه هستم، من به كمي آب براي رشد و بزرگ شدن احتياج دارم. كم كم باران شروع به باريدن كرد.





sk05706.gif


صبح روز بعد دانه يك جوانه كوچولوي سبز درآورد. جوانه تمام روز زير نور خورشيد نشست و قدش بلند و بلندتر شد.




sk05707.gif


روز بعد اولين برگش درآمد. اين برگ كمك كرد تا نور خورشيد بيشتري را بگيرد و بزرگتر شود.


sk05708.gif

يك روز غروب، پرنده اي گرسنه خواست آن را بخورد . اما ريشه هاي دانه آن را محكم در خاك نگه داشتند.




sk05709.gif

سالها گذشت و دانه آب باران زيادي خورد و مدتهاي زيادي در زير نور خورشيد نشست تا اينكه در ابتدا تبديل به يك درخت كوچك شد و بعد به درخت بزرگي تبديل شد.




sk05710.gif

حالا وقتي شما به كوه و دشت مي رويد. درخت قوي و بزرگي را مي بينيد كه خودش دانه هاي بسياري دارد.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا