جالب و دانستنی دنیای بعد از مرگ چگونه دنیایی است؟

  • شروع کننده موضوع دلارام
  • بازدیدها 282
  • پاسخ ها 2
  • تاریخ شروع

دلارام

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2013/12/16
ارسالی ها
721
امتیاز واکنش
209
امتیاز
0
th5.jpg





هر سال صدها نفر در سراسر دنيا بعد از مرگ، از چند دقيقه تا چند ساعت كه از لحاظ پزشكي مرده محسوب ميشوند، ناگهان به زندگي باز ميگردند.

به گزارش افکارنیوز، در سريالهاي مناسبتي ماه رمضان در چند سال گذشته مضمون زندگي پس از مرگ تكرار شده است كه در آنها شخصيت اول ماجرا يك روح سرگشته ميان مرگ و زندگي حيران است موضوعي كه از علاقه مردم به شناخت دنياي پس از مرگ در ايران خبر ميدهد.

دان هيوستن يكي از افرادي است كه مرگ را از نزديك تجربه كرده است. همسر دان در اين باره ميگويد: «دان شب به رختخواب رفت در حالي كه خوب و سرحال بود، اما صبح وقتي سراغش رفتم تا بيدارش كنم ديدم او نفس نميكشد و مرده است. فورا اورژانس را خبر كرديم و او را به بيمارستان رساندم. اما دان هيوستن اين اتفاقات را به ياد ندارد. او ميگويد، در تمام اين مدت در فضايي روشن و نوراني وجود داشته و فرشتگاني در اطرافش وجود داشتند كه در طول مدت با او صحبت ميكردند. او به ياد دارد بعد از خواب وارد يك اتاق سفيد رنگ شده و با فرشتگاني كه مهرباني و محبت زيادي با او داشتند همكلام شده است. دان هيوستن درباره تجربه مرگ ميگويد: «واقعا تجربه عجيب و در عين حال شيريني بود. از فضايي كه در آن حضور داشتم ترس نداشتم اما موقعيتي كه در آن قرار داشتم مرا هيجانزده كرده بود.» او در اين باره ميگويد: «وقتي درون اتاق سفيد قرار گرفتم يكي از فرشتهها به من گفت كه از ميان ۲ در سفيد رنگ يكي از آنها را انتخاب كنم و من دومين در را انتخاب كردم و پس از آنكه از آن در عبور كردم. به زندگي برگشتهام. وقتي از در سفيد عبور كردم صداي پزشك و پرستارهايي كه اطرافم بودند را ميشنيدم كه درباره وضعيت من صحبت ميكنند. من انتخاب كردم كه دوباره به زندگي برگردم و كنار خانوادهام باشم.» ريتا فرانتي، پزشك معالج دان درباره اين اتفاق ميگويد: «وقتي ماشين اورژانس، دان را به بيمارستان رساند او به هيچ وجه علائمي از حيات نداشت. به هيچ يك از تحريكات ما پاسخ نمي داد و ما تقريبا از بازگشت او نااميد شده بوديم كه ناگهان با آخرين تحريكات ما پاسخ داد و به زندگي برگشت. داستان بازگشت او به زندگي خيلي جذاب است.»

هر سال صدها نفر در سراسر دنيا بعد از مرگ، از چند دقيقه تا چند ساعت كه از لحاظ پزشكي مرده محسوب ميشوند، ناگهان به زندگي باز ميگردند. روايت آنها از لحظاتي كه در اين دنيا نبودند، بسيار جالب و البته باورنکردني است. اين ادعا هنوز به لحاظ علمي ثابت نشده اما همچنان مطالبي درباره بازگشت از مرگ منتشر مي​شود و راوي مدعي است که تنها حقيقت را مي​گويد. در اين شماره روايت پيرمردي آمريكايي به نام «كان تامسون جونيور» را از آنچه در جهان برزخ ديدهاست ميخوانيد...

صدا و زبان نا آشنا!

صحبت كردن راجع به زندگي و مرگ خيلي راحت است اما وقتي چيزي را تجربه ميكنيد كه ديگران حسش نكردهاند متوجه ميشويد زندگي برايتان پيام مهمي دارد كه ميخواهد آن را از طريق شما به گوش همه برساند، پيامي كه من تا ۷۰سالگي قادر به دركش نبودم و تنها يك بيماري مهلك توانست معني زندگي را به من بياموزد. چند سال پيش يك اتفاق بزرگ در زندگي من روي داد، اتفاقي كه خداوند مقرر كرده بود آن را از طريق بيمارياي به نام سرطان روده بزرگ در زندگيام وارد كند. تا قبل از اين اتفاق اگر بگويم به هيچچيزي اعتقاد نداشتم درست گفتهام و تمامي اعتقادات مذهبي راجع به جهان بعد از مرگ را تنها يك خرافات فرض ميكردم. تا اينكه روزي متوجه شدم بيماري سرطان به تمام بدن من نفوذ كرده و بهتدريج با تشديد بيماريام آگاهي و حساسيتم را نسبت به محيط اطراف از دست دادم. صداها برايم عجيب بودند و هردست نوشتهاي كه نشانم ميدادند برايم مثل يك زبان ناآشنايي بود كه گويي براي بار اول ميديدمشان تا اينكه بعد از رنج جسمي زياد به كما رفتم و اين بيهوشي موقت ۵ هفته طول كشيد. زماني كه نزديكان من براي سلامت و بازگشتم دعا ميكردند من در آن لحظات در دنيايي ديگر شاهد سفري بزرگ و نوراني بودم كه هرچقدر ميگذشت به علاقه و اشتياقم براي ماندن در آن فضا اضافه ميكرد و تنها برگشت به جسم فيزيكي بود كه تبديل به يك كابوس بزرگ برايم شده بود.



ورود به نور بزرگ

اگر از من بپرسند لحظه مرگ شبيه چيست ميگويم مثل اين ميماند كه از يك در وارد يك در ديگر بشويد و به همين كوتاهي اعتقادات و دركتان نسبت به اطرافتان متفاوت ميشود؛ احساستان عمق بيشتري پيدا ميكند و چنان فضاي صلحآميزي را تجربه ميكنيد كه در هيچ جاي اين زمين تا به حال نديدهايد. نميدانم چطور اتفاق افتاد اما ناگهان احساس كردم داخل يك نور بزرگ احاطه شدهام كه با رنگهاي بينظير تركيب شده بود. آن نورها مثل گلهايي زيبا و معطري بودند كه زيباترين گلخانههاي اين جهان هم نظير آن را نخواهند ديد؛ آنها گويي در اطراف من ميچرخيدند و موزيكي كه با حركتشان در فضا بهوجود ميآمد مرا از خود بيخود ميكرد. در آن لحظه تنها تصوري كه از اين نور داشتم اين بود كه آن نور و عشق خداوند است كه آنطور مهربان در اطراف من حضور داشت. در آن لحظات مانند حبابي كه درونش خالي است ميتوانستم به راحتي از جايي به جاي ديگر سير كنم مانند اين بود كه خودم راهنماي سفري بودم كه در آن قرار داشتم و نور الهي مرا با آرامش و صلح احاطه كرده بود. اما براي من سختترين مرحلهاي كه در آن سفر تجربه كردم بخشي بود كه من از آن به ديدن يك فيلم سينمايي تعبير ميكنم.

سختترین لحظه پس از مرگ

اتفاقات يكي بعد از ديگري در مقابل چشمان من ظاهر ميشدند، تصورش هم سخت است اينكه همه حرفها، تفكرات، تصميمها، اعتقادات و همه ريز و درشت كارهايي كه در طول زندگي كردهاي را در مقابلت به نمايش در بياورند و تو با نگاه كردن اين فيلم سينمايي كه خودت كارگردانش بودهاي به قضاوت بنشيني و آن قدر با دقت و ظرافت خودت و زندگيت را تحليل كني كه ديگر حاضر نباشي حتي يك بار هم به آن فيلم نگاه كني. من در تماشاي فيلم زندگيام هر وقت كه روي حادثه يا رفتاري خاص تمركز ميكردم آن صحنه برايم بزرگ ميشد و ناگهان ميديدم كه در آن جا حضور دارم و خودم را تماشا ميكنم. خيلي سخت بود و اگر بارها هم از من بپرسند سختترين لحظه بعد از مرگ كدام قسمت است من اين بخش را جزو يكي از سختترين و دردناكترين قسمتها ميگذارم بهخصوص اگر فردي باشي كه در طول زندگيات اشتباهات زيادي را مرتكب شده باشي يادآوري زندگيات مثل يك جهنم واقعي است اما چيزي كه در تمام اين صحنهها حس كردم اين بود كه در تمامي لحظات زندگيام، نور و عشق الهي همراه من حضور داشت و مراقبم بود اما من هرگز حضور او را تا مرگ حس نكرده بودم. من با نوري كه در آن احاطه شده بودم حرف زدم. نور از من خواست تا برگردم و به ديگران عشق بورزم و در زندگيشان تاثير بگذارم. در آن لحظه فردي بسيار زيبا را ديدم كه به طرفم آمد و همه بدن مرا با نور پر كرد. آن نور احساس عشق بينظيري را در من بهوجود آورد و مرا بار ديگر به دنياي زميني برگرداند.

بازگشت از مرگ

بيماري من از بين رفت اما من با اين تجربه، عشق بيچون و چرا به همه مخلوقات خداوند را ياد گرفتم و حالا برخلاف گذشته هيچ ترسي براي مرگ ندارم. براي همين است كه از بحث كردن و دشمني با ديگران بيزارم و ميخواهم همه را دوست داشته باشم و به تمامي انسانها عشق بورزم زيرا ما از ديگران جدا نيستيم و همگي يك روح بزرگ هستيم. در لحظاتي كه تجربه نزديك به مرگ را داشتم روحهايي را ملاقات كردم كه در غم و نگراني بزرگي بودند و در آن لحظه دلم ميخواست كمكشان كنم اما نوري كه مرا احاطه كرده بود به من فهماند كه تمامي اين روحها بعد از گذراندن اين مرحله ميتوانند به نور خداوند بپيوندند و رنجي كه اين روحها متحمل شدهاند در نتيجه كارهايي است كه در زندگي دنيا مرتكبشان شدهاند. من به زندگي دنيا برگشتهام اما از داشتن مسئوليتي كه خداوند از من خواسته احساس غرور ميكنم. عشق به ديگران بزرگترين مسئوليتي است كه بايد در اين جهان انجام دهيم، عشقي بيچشم داشت و الهي كه ما را به خداوند متصل كند. مهم نيست در چه سني به اين درس برسيد اما هرچه زودتر عشق به ديگران را شروع كنيد، حضور خداوند را بهتر حس خواهيد كرد. گاهي اوقات با خودم فكر ميكنم شايد عشق، تنها هدفي بود كه خداوند ما را برايش خلق كرد.

منبع:
10irani


 
  • پیشنهادات
  • Delsa-JoOoOoOoN

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/28
    ارسالی ها
    21
    امتیاز واکنش
    16
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    kashan
    :22::22::22::22::22::22:
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا