تو دامنه های سبلان بودم آفتاب از رو چینای دامنم که با باد تکون میخورد منعکس میشد پرنده ها میخوندن و گلا میرقصیدن چمناهم بودن ابرا تکون میخوردن و من فقط نگاه میکردم و دامنمو با ریتم آب تکون میدادم نفس عمیق با لبخند تنها نبودم همه ی اونایی که دوسشون داشتم هستن عالیه