خانه‌داری دکوراسیون خاص با دکوراتور مشهور ایتالیایی

  • شروع کننده موضوع dr.javaheri
  • بازدیدها 432
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

dr.javaheri

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/27
ارسالی ها
2,378
امتیاز واکنش
6,458
امتیاز
636
محل سکونت
TEHRAN
دکوراسیون خاص با دکوراتور مشهور ایتالیایی
جان سالادينو، يكي از 10 طراح مشهور جهان است كه او را به خاطر سبك نوينش در طراحي و عشق بياندازهاش به رنگهاي قهوهاي ميشناسند. اين مرد پا به سن گذاشته، مثل خيلي از همنسلان خودش، طراحي را با قلم و كاغذ شروع كرد و هنوز هم او با اين روش، راحتتر ميتواند طرح بكشد تا با استفاده از رايانه. سالادینو را با سبكهاي عجيب و طرز فكر خاصش ميشناسند. او در اين گفتوگوي دوستانه با «كلاوديا ژوستل»، موسس مركز طراحي «آديني» و يكي از طراحان داخلي باسابقه آمريكا كه در سايت SFLUXE منتشر شده رازهاي طراحياش را تا آنجا كه ميشده براي شما بازگو میکند. اين گفتوگو زماني كار شده كه كتاب «ويلا»ي آقاي طراح تازه منتشر شده بود.

قبل از مصاحبه وقتی درباره جان سالادينو، طراح مشهور جستوجو ميكردم، آشنايان و اطرافيانم ميگفتند: «هرگز نميتواني يك وقت مصاحبه با سالادينوي بزرگ جور كني.» اما بالاخره تلاشهاي «جين سيمون»، مشاور دستراستش كه 22 سالي با هم بودهاند، نتيجه داد و توانستم درست وسط برنامه سفت و سختش جايي داشته باشم، در «ماندرين اورينتال» يك فنجان چاي درست و حسابي با او بنوشم و هرچه درباره زندگي و رازهاي هنرياش در ذهن دارم، از او بپرسم.

695039_850.jpg

اين روزها در سانفرانسيسكو هستيد تا كتاب جديدتان «ويلا» را معرفي كنيد. كتاب درباره چيست؟

كتاب محشري است. سه سال طول كشيد تا اين كتاب سر و سامان بگيرد. پنج عكاس در تهیه عکسهای آن كار كردند و به گمانم نخستين كتاب در زمينه طراحي باشد كه با يك DVD عرضه ميشود. خود اين DVD هم موضوع محشري است و كلي موسيقيهاي منحصربهفرد دارد كه كپيرايتشان را از خود سازندگانش خريديم. به نظرم يكجور ميراث براي نوهام به جا گذاشتهام. از همه مباحث در اين كتاب مطلب داريم؛ از معماري گرفته تا طراحي داخلي، طراحي منظره و حتي تفريحات؛ يعني دستور پخت غذا يا مواردي از اين دست. درواقع آنچه ارائه دادهام، يكجور كتاب سبك زندگي است كه بخش معمارياش بيشتر است. كتاب را با صداي خودم خواندهام براي همين به نظر ميرسد كه ما؛ يعني من و خواننده (يا شنونده كتاب) داريم با هم گپ ميزنيم.

اينطور كه من درباره شما خواندهام براي تحصيل به مدرسه هنر و معماري «يل» رفته بوديد. ميخواهم بدانم شرايط دانشكدههاي هنر و معماري در مقايسه با امروز چطور بود؟

مدرسه يل آن روزها داشت تغيير ميكرد. حدود سال 1961 تا 1963 بود. آن زمان خانمها در دانشكده تحصيلات تكميلي درس ميخواندند در حالي كه هنوز در بخش كارشناسي مشغول به تحصيل بودند. دوره كارشناسي ارشد سه ساله بود. كلاسها خودماني بود و بايد براي تعدادي از كلاسها اجازه ميگرفتي بهخصوص در زمينه كلاسهاي تاريخ هنر. اجازه گرفتن هم اينطور بود كه بايد با استادت مصاحبه میکردی كه ببيند به درد شركت كردن در كلاسها ميخوري يا نه. در دوره «هنر و معماري امپراتوري روم» كه آخرين علاقه من بود، 12 نفر شاگرد بوديم.

هر شش نفر پشت يك نيمكت مينشستيم و استاد برايمان توي فنجانهاي نقرهاي اصل، برگ اصل چاي دم ميكرد. در همان حين هم به ما اسلايدهايي را نشان ميداد. اين آخرين كلاسهاي من از يك دوران تحصيلي خاص و خوب بود. از آن كلاسهاي خوب و عالي در نهايت آدمهاي شگفتآوري پا به دنياي هنر گذاشتند. كلاس من بهترين كلاس «يل» در زمينه هنر بود. همه كساني كه از آن كلاس ميشناختم آدمهاي معروفی شدند؛ كساني مثل ريچارد سرا، چاك كلوز، روبرت منگولد، روبرت استرن، جنيفر بارتلد و... . ما مثل يك گروه ماهي گوشتخوار بوديم و راستش را بخواهي، انگار استادها از ما كمي ميترسيدند. از رقابت داخل كلاس هم خيلي چيزها ياد گرفتيم و من فهميدم كه چقدر خوششانس هستم.

695040_338.jpg

ميتوانم تصور كنم. فكرش را بكن كلي آدمهاي محشر دورت را گرفته باشند. معلوم است كه عالي ميشوي. بعد از اينكه به عنوان يك طراح خوشذوق بيرون آمديد، چه كرديد؟

اول همراه با همسرم به جزيرهاي دورافتاده و بكر به اسم «بلاك آيلند»، جايي در اطراف نيويورك رفتيم. خيلي دنج و خلوت بود. بعد هم به پرتغال رفتيم، يك زمين خريديم و من شروع كردم به طراحي يك خانه. زمين خانهمان هفت هكتار بود كه يك سرش هم به اقيانوس ميرسيد. خانه طراحي شده را با چند برابر قيمت فروختيم و من توانستم با استفاده از پولش موسسه بازرگاني و طراحي خودم را در 29 سالگي تاسيس كنم. يك دفتر سه اتاقه در نيويورك اجاره كردم با يك منشي و دفتردار. آن زمانها هنوز كامپيوتر نيامده بود و همه با دست خالي روي ميزهاي طراحي مشغول كار ميشدند.

همهچيز با الان متفاوت بود. روند كار كندتر بود اما فكر ميكنم گاهي بهتر هم بود چون به نظرم با سرعتي كه اينروزها داريم هميشه نميتوانيم درباره كيفيت كار مطمئن باشيم. ميخواهم اين را بگويم كه اگر من اين روزها موفق هستم به خاطر تجربههاي اوليهاي است كه داشتهام و به خاطر اينكه خودم را درگير كامپيوتر نميكنم. به خاطر همين ميتوانم همهچيز را وارونه بكشم. اين توانايي باعث ميشود مشتريان جديدم كلي تعجب كنند. درواقع طراحيهاي كامپيوتري خوب هيچوقت آنها را شگفتزده نكرده ولي از طراحي دستي خيلي لـ*ـذت ميبرند چون ميتوانند آن را حس كنند. آدمها به خاطر همين آدم بودنشان با طراحي دستي ارتباط بهتري برقرار ميكنند.

قبل از اينكه شركت خودتان را در سال 1972 ميلادي (1351 خورشيدي) تاسیس كنيد، براي شركت ديگري هم كار كرده بوديد؟

قبل از 29 سالگي براي سه شركت ديگر كار كرده بودم كه الان همهشان ورشكست شدهاند. من براي يكي از شركتهاي بزرگ آن زمان كار ميكردم كه 120 كارمند و سه اتاق كنفرانس داشت. كار و بار آنقدر پررونق بود كه بايد از يك هفته جلوتر، اتاق كنفرانس را رزرو ميكردي تا بتواني با مشتريهايت ملاقات كني. هر معماري هم براي خودش كارمند و طراح جداگانهاي داشت.

695041_568.jpg

در اين دوران با معماران بزرگي مثل «پيرو سارتوگو»ي ايتاليايي كار كردهايد. درباره آن دوران بگوييد كه چه حس و حالي داشت و چطور بود؟

آن زمان 26 ساله بودم. رفته بودم برادرم را كه در دانشگاه ويرجينيا درس ميخواند، ببينم. آقاي طراح را هم در يك مهماني ديدم. راستش را بخواهيد نسبت به او خيلي بيادب بودم چون از آدمهاي اشرافزاده بدم ميآمد اما كمي كه گذشت با هم دوست شديم و بحث خوبي داشتيم. او از من پرسيد، آيا ميتوانيم بعدها همديگر را در نيويورك ملاقات كنيم يا نه؟ بعدها كه او به نيويورك آمد به من پيشنهاد كرد، با هم در رم، پايتخت ايتاليا همكاريهايي داشته باشيم. بهتر از اين چيز ديگري هم هست؟ دو سال با هم همكار بوديم.

محيط رم، وضعيت خيابانهايش و فوارههاي بزرگ و عجيبي كه داشت، همهشان برايم الهامبخش بودند. باورتان نميشود اگر بگويم حتي عاشق ديدنيهاي كهنه و پوسيدهاش شدم. طرز فكر من به عنوان يك طراح هميشه اين بوده كه در معماري بايد با حداقلها كنار آمد. عاشق اين بوده و هستم كه با اين طرحهاي به ظاهر پوسيده، يك محيط رمانتيك و كاربردي بسازم. براي همين شروع كردیم به سرهم كردن طرح و نقشهاي قديمي با هم؛ كاري كه در آن زمان كسي نميكرد. مردم به همان طرحهاي قديمشان عادت كرده بودند. رنگ و نقشهاي خانهها، با تم ايتاليايي زياد همخواني نداشت و رنگها متعلق به طبقه بورژوازي بود. من سعي ميكردم در كارهاي بخشهايي از گذشته، قطعات متلاشيشده سازههاي قديمي را در هم كنم و اين طرحها را به شكلي درآورم كه روي ديوار بنشيند.

نگاه امروزتان به طرح و سبك ممكن است با ديگران متفاوت باشد. اين سبكها زماني كه در رم بوديد به سرتان زد؟

فكر ميكنم اين تاثير گرفتن از معماري و سبك ايتاليايي همان راز دروني من است كه شما كشفش كردهايد. اوايل كه به رم رفته بودم به اندازه دانشجويان و استادان درباره سبكهاي معماري و طراحي ايتاليا اطلاعات نداشتم اما در آن دوران اتفاقهايي برايم افتاد كه وقتي الان به گذشتهام نگاه ميكنم به نظرم ميآيد كه دوباره متولد شدهام. يادم ميآيد، آن اوايل كه به رم رفته بودم، خيلي بيپول بودم و براي اينكه بتوانم شكمم را سير كنم، شبها در خيابانهاي رم راه ميافتادم و نان بستنيها را جمع ميكردم و ميخوردم. تقريبا تمام شبها كارم همين بود.

وقتي دنبال غذا ميگشتم، خيابانهاي شهر توريستي و شلوغ، بيش از حد خلوت بود و اين فرصت خوبي بود كه بدون حضور سر و صداي اضافي يا آدمهاي كنجكاو به معماريهاي معروف يا حتي معمولي ساختمانهاي ايتاليايي نگاهي بيندازم. همان زمانها بود كه احساس كردم عاشق معماري كلاسيك و گاهي عظيمالجثه ايتاليا شدهام. ميخواهم بگويم انگار نانبستنيها مرا آنقدر موفق كرد. شايد برايتان جالب باشد اما ورودي خانهها برايم خيلي جذاب بود؛ سازههايي كه معمولا ارتباطي با جهت طلوع و غروب خورشيد داشتند و فلسفهشان در معماري دنياي مدرن ايتاليا فراموش شده بود. در كشورهاي ديگر مثل آمريكا، ورودي آپارتمان يا سازه، جايي براي ورود و خروج بود.

695042_207.jpg

يعني به نظرتان طراحها زياد به در ورودي خانهها اهميت نميدهند؟

همينطور است. همان زمانی كه در رم ميگشتم، به تفاوت درهاي ورودي در رم فكر ميكردم؛ اينكه آدم با تغييراتي در يكسري چيزهاي كوچك چقدر ميتواند تغييرات مهمي ايجاد كند. درهاي ورودي آمريكايي را در نظر بگيريد.

يكسري درهاي آلومينيومي هستند كه يك نوشته بزرگ «بكشيد/فشار دهيد» رويش چسباندهاند و يك دستگيره احمقانه هم رويش نشسته كه هيچ منطقي ندارد. حالا اين تصوير را بگذاريد كنار درهاي ورودي سازههاي رومي كه به خاطر مسائل سنتي ١٤ پا از سطح زمين ارتفاع دارند. درهاي كوچك هم براي رفت و آمد روزانه در نظر گرفته شدهاند.

زندگي خصوصيتان چطور؟ اينكه اهل ايتاليا هستيد، چقدر در ايتاليايي فكر كردنتان تاثير داشته؟

پدر و مادرم ايتاليايي هستند و هركدام در بخشي از ايتاليا به دنيا آمدهاند. يكي از آنها اهل منطقهاي است كه مردماني مهاجر دارد. نشست و برخاست با مردم اين نواحي يك فرصت خيلي ويژه به من داد كه توانستم با مردان جوان آنها بگردم و درباره علايق و عقايدشان بدانم. همين رفت وآمدهاي ساده به من نكاتي را آموخت كه حتي در دانشكده هم كسي به ما ياد نميداد.

695046_113.jpg

کمی هم درباره سبك كاريتان صحبت كنيم؛ سبكي كه تازه است و آن را به نام خودتان، سبك «سالادينويي» نامیدهاند.

سبك معماري سالادينو با بزرگ شدن و افزايش تجربه من، رشد كرد و بزرگ شد. از اين نظر به ورزش تنيس شبيه است. الان با اين سبك ميتوانم 10 كار را همزمان انجام دهم و در عين حال سبك خاص خودم را هم داشته باشم. خوشبختانه من حافظه تصويري خيلي خوبي دارم و هرچيزي كه حتي ٢٠ سال پيش ديده باشم را ميتوانم خيلي دقيق به خاطر بياورم. راز كارم اين است كه براي مشتريهايم وقت ميگذارم و حرفشان را دقيق به خاطر ميسپارم.

بعد با كمك كارمندانم كه ٢٥ نفري ميشوند، بهترين طرحها را گرته ميزنيم تا به يك نمونه عالي و مشتريپسند برسيم؛ طرحي كه ردپاي ايتاليا را در خودش دارد. ما در كار طراحي و ساخت مبلمان هم هستيم. ميدانيد راز كار ما در كجاست؟ اينكه سعي ميكنيم در قرار ملاقاتهايمان سليقه آدمها را جزء به جزء بكاويم.

برترینها​
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
23
بازدیدها
340
پاسخ ها
0
بازدیدها
236
بالا