زرگر گفت:
جارو در دکاّن ندارم .
مرد عصبانی در جواب زرگر می گوید:
لودگی نکن، من از تو ترازو خواستم نه غربال و جارو. زرگر می گوید :
ای مرد! سخنت را شنیدم و منظورت را فهمیدم، امّا تو پیرمردی با دستان لرزان هستی که زمان وزن کردن زر دستانت دچار لرزش شده و زر را به زمین خواهی ریخت و آنگاه از من، جارو طلب خواهی کرد تا آن را از زمین جمع کنی و غربال می خواهی که زر از خاکروبه جدا سازی.
من پایان کار تو را از همان ابتدا می دانم :
هر که اوّل بنگرد پایان کار
اندر آخر او نگردد شرمسار
جارو در دکاّن ندارم .
مرد عصبانی در جواب زرگر می گوید:
لودگی نکن، من از تو ترازو خواستم نه غربال و جارو. زرگر می گوید :
ای مرد! سخنت را شنیدم و منظورت را فهمیدم، امّا تو پیرمردی با دستان لرزان هستی که زمان وزن کردن زر دستانت دچار لرزش شده و زر را به زمین خواهی ریخت و آنگاه از من، جارو طلب خواهی کرد تا آن را از زمین جمع کنی و غربال می خواهی که زر از خاکروبه جدا سازی.
من پایان کار تو را از همان ابتدا می دانم :
هر که اوّل بنگرد پایان کار
اندر آخر او نگردد شرمسار