بیوگرافی نویسندگان زندگي و آثار «سال بلو»، برنده نوبل ادبیات

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 213
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
روزنامه اعتماد - ترجمه از نشميل مشتاق: «سال بلو»ي رمان نويس در نوشته هايش به فرديت و هويت نوع بشر بيش از هر چيز بها مي داد و به ياري قلمش مي كوشيد چيزي را از ميان بردارد كه خود از آن به كم رنگ شدن ارزش هاي اجتماعي ياد مي كرد. «سال بلو» را يكي از ممتاز ترين راويان اوضاع اجتماعي ايالات متحده در دوران پس از جنگ مي دانند. او در آثارش «واقع گرايي» موجز را با چارچوب فكري حكيمانه يي پيوند داد كه به مدد فلسفه و علوم اجتماعي و همچنين سنن ادبي اروپا پالايش يافته بود.

1208927_134.jpg

بلو در سال 1976 برنده جايزه نوبل ادبيات شد. سال بلو در رمان هايش به طور معمول به روشنفكرهايي لفاظ و خوش سخن مي پرداخت: كساني كه از به تله انداختن آنها لـ*ـذت مي برد. با اين همه، در كتاب «ماجراهاي اوگي مارچ» (1953) به عنوان نخستين اثر «برجسته» او و رماني جالب و سرگرم كننده، روح سرزنده و ماجراجوي خود بلو نمود مي يافت، روحيه يي كه شايد متاثر از سپري شدن دوران كودكي اين نويسنده در شهر شيكاگو بود: شهري كه خود بلو از آن به دنيايي كوچك و مجموعه يي از بد ترين و بهترين شهرهاي مدرن و صنعتي امريكا تعبير كرد.

در سال هاي بعد، او در كسوت يكي از اساتيد دانشگاه شيكاگو، كشور را با ديدي نقادانه زير نظر گرفت و حس ترس و ناراحتي ناشي از مشاهده افزايش تعداد بزهكاران برخاسته از طبقات پايين اجتماعي، افت ضوابط علمي و آنچه خود از آن به شكست گرايي نهاد آزاديخواه ياد مي كرد را در رمان هاي بعدي خود همچون «دسامبر رئيس دانشكده» (1982) نشان داد.

لحن نيشداري كه در تمام آثارش وجود داشت، سبب بروز انتقاد همگان شده بود. خود بلو در اين باره نوشت: «ناظران اروپايي گاهي مرا يك آدم عجيب و غريب دورگه نيمه امريكايي-نيمه اروپايي فرض مي كنند كه آثارش سرشار از واگويه هاي فيلسوفان، تاريخدانان و شاعراني است كه كتاب هايشان را در لانه اش در «ميدوست» انبار كرده است. من به طور حتم، يك شخص خودآموخته ام.

نويسندگان مدرن اغلب مي گويند: نسب بلو به نويسندگاني برمي گردد كه كرامت هم دارند.» سال بلو در سال 1944 اولين كتاب خود « مرد معلق» را منتشر كرد: شرح حال جواني كه به تازگي از دانشگاه فارغ التحصيل شده و در عالم برزخ گير افتاده بود. قهرمان داستان - جوزف- (بدون نام فاميل و شايد تا حدودي يادآور جوزف كا كافكا) نمونه يي بود از يك شخصيت منفعل، وانهاده و زودرنج كه بعدها تبديل به پرسوناژ هميشگي آثار بلو شد. «قرباني» -يك تحقيق خلاصه درباره روابط يك جوان نيويوركي به نام آسا لونثال و ضدقهرماني به نام كيربي آلبي - درسال 1947 نوشته شد. سال در آن زمان در دانشگاه مينه سوتا انگليس درس مي داد.

1208924_328.jpg

او در سال 1953 بنا به وعده يي كه به خوانندگان آثارش داده بود نگارش داستان «ماجراهاي اوگي مارچ» را به پايان رساند: داستاني مفصل در مورد ماجراهاي يك هاكلبري فين مدرن در راه رسيدن به ويندي سيتي. خود در اين باره گفت: «من يك شيكاگويي هستم - اهل همان شيكاگوي غمگين- ولي خودم را طوري بار آورده ام كه ديدگاهم نسبت به همه چيز متفاوت باشد و به تعاريف موجود كاري نداشته باشم.»

وي در دوران اقامت موقتش در اروپا- تا پايان دهه 1940- روي داستان «ماجراهاي اوگي مارچ» كار كرد و با وجود زندگي در پاريس و برخورداري از فضاي دلفريب آن، اين تجربه را چندان بي عيب و نقص ندانست: «فرهنگ دوستي پاريسي ها هميشه هم خوشايند نيست. وقتي دندانپزشكم در مورد يكي از سنگين ترين نمايشنامه هاي «كامو» حرف مي زند، من واقعاً كم مي آورم.» بلو كه ديگر در دنياي ادبيات اسم و رسمي كسب كرده بود در عين ادامه كار نويسندگي كرسي استادي را نيز رها نكرد و به دانشگاه شيكاگو بازگشت و عضو كميته «افكار اجتماعي» شد.

او در سال 1956 «دم را درياب» و سه سال بعد «هندرسن سلطان باران» را نوشت. در سال1964 كتاب «هرتزوگ» بلو در كمال ناباوري همگان توانست عنوان پرفروش ترين كتاب سال را كسب كند كه در واقع يكي از بهترين و موفق ترين آثار او به شمار مي رود. قهرمان داستان، هرتزوگ افسرده و درمانده، يك استاد دانشگاه

- نويسنده كتاب مكتب هنري رمانتيك و مسيحيت- كه به تازگي از همسرش جدا شده بود نامه هاي زيادي به دوستان، آشنايان دور، نيچه و خداوند مي نوشت. اما حتي علم و سواد هرتزوگ هم ياري اش نمي كرد تا با حقيقت تلخ فرار همسرش با بهترين دوست خود كنار بيايد. به زعم خيلي ها اين كتاب براساس زندگي بلو و همسر دومش الكساندرا چاكباسوف نوشته شده بود. اما خود نويسنده ادعا مي كرد: «كتاب هرتزوگ يك رمان فكاهي است. آن را در زماني نوشتم كه از دست انداختن امريكايي هاي تحصيلكرده لـ*ـذت مي بردم.» بعدها اضافه كرد: «با نوشتن اين رمان مي خواستم عدم كاربرد «آموزش عالي» در زندگي يك آدم بدبخت را نشان بدهم كه سرانجام مي فهمد سوادش به درد مسائل روزمره نمي خورد.»

وي به عنوان يكي از نخستين نويسندگان فصلنامه ادبي- اجتماعي «پارتيزان ريويو» انزجار از جنبش هاي ضدفرهنگي را در كتاب «سياره آقاي ساملرز» (1970) نشان داد. قهرمان كم روي كتاب، مردي يك چشم و تنها بازمانده اردوگاه كار اجباري نازي ها، با ديدي سرشار از تحقير و ناباوري، زوال رو به رشد ارزش هاي اخلاقي شهر نيويورك را نظاره مي كرد: «از اين منظر، حتي بخش مرفه نشين شهر، مثل يك شهر آسيايي يا آفريقايي بود.

1208925_739.jpg

با گشودن دري زرين از يك قلمرو بيزانسي و مجلل يك دفعه وارد سرزميني بدوي مي شديد.» هرچند بسياري از منتقدان، آثار بلو را فارغ از تبعيض هاي نژادي مي پنداشتند. برخي او را متهم به زن ستيزي مي كردند. ازدواج سوم وي با «سوزان گلاس من» در همين ايام به جدايي ختم شد. دنياي داستاني سال سرشار از قهرمانان مردي بود كه از دست خواسته هاي زنان شان به تنگ آمده بودند.

اما مسائل حاشيه يي زندگي خصوصي بلو بيش از اينها بود. وي و تعدادي از چپگرايان قديمي ، مثل نورمن پودهورتز سردبير ستيزه جوي مجله ماهانه فرهنگي و روشنفكري «كامنتري» با بدگماني نسبت به جنبش هاي افراطي دهه شصت قرن بيستم، خط مشي نومحافظه كارانه يي را در پيش گرفتند. در سال 1969سال بلو در پي اهانت هاي دانشجويان تندرو دانشگاه سان فرانسيسكو صحن دانشگاه را ترك كرد و سرخوردگي خود از محيط هاي آموزشي و فرهنگي را با نوشتن ديباچه يي بر كتاب دوستش آلن بلوم - انتهاي ذهن امريكايي- در سال1987 علني كرد. بلو بعدها به عنوان يكي از منتقدان تند و تيز مقوله «درستي اصول سياسي»، فقر فرهنگي موجود در بافت آموزشي آن دوران و طرح سوال «تولستوي افراد قبيله زولوي آفريقا كجاست؟» مورد نكوهش جامعه قرار گرفت.

او جزم انديشي هيچ يك از خط مشي هاي سياسي را باور نداشت. به گفته خود يكي از دلايل بازگشتش از نيويورك به شيكاگو اجتناب از افتادن به دام بيانيه ها و تومارهايي بود كه بايد امضا مي كرد.

در يكي از مصاحبه هايش گفت: «فكر كردم همان بهتر كه به شهر خودم برگردم: جايي كه در آن هم بيل همان بيل است و هم آدم بي فرهنگ همان آدم بي فرهنگ. شيكاگوي دنج و در عين حال بيگانه با فرهنگ و ادب را به هر جاي ديگر ترجيح مي دهم. جايي كه سرايدار ساختمان با شنيدن اسمم از من مي پرسد: بلو، شما در مسابقات شناي بازي هاي المپيك شركت نكرده بوديد؟» رمان مطرح «استعداد هامبالت» در سال 1975 اندكي پس از ازدواجش با يك رياضيدان رومانيايي تبار به نام الكساندرا آيانسكو توليكا منتشر شد. بلو در اين كتاب داستان انحطاط رنج آور شاعر روياپردازي را روايت مي كرد كه در واقع تصوير يكي از دوستان فقيد شاعر و منتقد خودش به نام دلمور شوارتز بود.

1208926_624.jpg

سال در رمان هاي كوتاه خود كه در سال هاي پس از دريافت جايزه نوبل نوشت -«باز از دل شكستگي بمير» (1987) و «اتصال بلاروسي» (1989)- از مضامين آشنا و تكراري استفاده كرد. بلو در داستان «دسامبر رئيس دانشكده» (1982)،كه پيش از اين داستان ها نوشته شده بود، با روايت سردي از تقابل استادان دانشگاه شيكاگو با زندگي ملال آور دوران استيلاي نظام كمونيستي، ديدگاه هايش در مورد فساد و گرايش هاي نژادي رايج در زادگاه خود

- شيكاگو- را عيان مي كرد: شهري كه در حال اضمحلال اخلاقي بود. در نتيجه پارتي بازي هاي هارولد واشنگتن اولين شهردار سياهپوست شهر اوضاع از آن هم بدتر شد. در سال 1994 موضع گيري هاي سياسي بلو توجه رسانه ها را به خود جلب كرد و آلفرد كازين يك منتقد برجسته با نوشتن مقاله يي در روزنامه نيويورك تايمز اظهارات بلو را در مورد چندفرهنگي شدن امريكا به چالش كشيد و به سوال معروف وي يعني تولستوي افراد قبيله زولوي آفريقا كجاست؟

اين مطلب را افزود: «غمارسلف پروست گينه يي هاي آفريقا كجاست؟» سال بلو نيز در دفاع از خود در روزنامه نيويورك تايمز نوشت: «اينها همه ساخته و پرداخته روزنامه هاست...كه هميشه مي خواهند نظرات ديگران را به شكلي احمقانه تفسير كنند. منظور من از چندفرهنگي شدن، تفكيك جوامع بافرهنگ از جوامع نانويسا بود. مي دانيد كه من قبلاً دانشجوي مردم شناسي بودم.» بلو در همين ايام شيكاگو را ترك كرد تا كرسي استادي دانشگاه بوستون را احراز كند. دليل اين مهاجرت احتمالاً تا حدودي به سرخوردگي او از زادگاهش و همين طور تمايل به نزديكي به ويلاي تابستاني اش در ورمونت مربوط مي شد.

او در سال 1989 با همسر پنجمش «جنيس فريدمن»، يكي از شاگردان جلسات بحث و تحقيق خود در شيكاگو ازدواج كرد. «تمامش باهم معني مي دهد» مجموعه داستان كوتاهي بود كه در سال 1994 چاپ شد. بلو يك سال بعد در اثر مسموميت غذايي شديدي كه طي يك سفر تفريحي به جزاير كارائيب روي داد، به سختي بيمار شد. در سال 1997 و در زمان بستري بودن در بيمارستان، رمان كوتاه «واقعي» را نوشت كه با واكنش هاي مختلفي از جانب منتقدان مواجه شد. او در دهه هشتم زندگي اش همچنان به نوشتن ادامه داد. در سال 2000 رمان «راولشتاين» را چاپ كرد كه در آن به تجربه مسموميت غذايي اش اشاره كرده بود و يك سال بعد مجموعه داستان هايش را روانه بازار كرد. اگرچه بلو در نظر عموم فردي منزوي مي نمود به گفته دوستانش در جمع هاي خودماني تر فردي شوخ طبع بود.

1208928_636.jpg

علاقه بيش از حدش به ورزش هاكي روي يخ شايد از رگ و ريشه كانادايي اش آب مي خورد. سال بلو سال هاي پاياني عمر را در كنار همسر پنجم و فرزندانش -يك دختر و سه پسر، كه يكي از پسرها حاصل نخستين ازدواج و دوتاي ديگر از ازدواج دومش بودند - گذراند. سال بلو رمان نويس كه در دهم ژوئن سال 1915 به دنيا آمده بود در5 آوريل سال 2005 در 89 سالگي ديده از جهان فرو بست.
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
75
پاسخ ها
0
بازدیدها
89
بالا