داستان سگ ولگرد و استخوان

  • شروع کننده موضوع DENIRA
  • بازدیدها 105
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

DENIRA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/12
ارسالی ها
9,963
امتیاز واکنش
85,309
امتیاز
1,139
محل سکونت
تهران
روزی از روزها، یک سگ ولگرد به دنبال غذا می گشت که به یک مغازه قصابی رسید.
او یک تکه استخوان پیدا کرد که مقداری گوشت به اون چسبیده بود پس استخوان را برداشت و پا به فرار گذاشت تا جای امنی پیدا کند و از غذایی که پیدا کرده بود لـ*ـذت ببرد.
سگ قصه ما، شروع کرد به جوییدن استخوان و چون استخوان خیلی بزرگ بود، حسابی تشنه شد.
پس کنار رودخانه ای رفت تا تشنگی اش را بر طرف کند.
او همچنان استخوان را با خودش می برد و نگران بود که مبادا سگ دیگه ای استخوانش را بدزدد.
وقتی سگ به بالای پل رسید.
به دور و برش نگاهی کرد تا ببیند که آیا می تواند استخوان را لحظه ای زمین بگذارد و برود آب بخورد؟
که به طور اتفاقی عکس خودش را از بالای پل توی آب دید.
او نتوانست بفهمد که اون عکس، سایه خودش است و فکر کرد که سگ دیگه ای با یم استخوان آنجاست و برای اینکه حریص بود، دلش می خواست که آن استخوان هم مال خودش باشد.
برای همین شروع کرد با پارس کردن به امید اینکه اون سگ ،بترسه و فرار کنه.
ولی از بخت بدش، استخوانی که توی دهانش بود، افتاد توی آب رودخانه.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا