داستان صندق کوچولوی عجیب

  • شروع کننده موضوع Miss.aysoo
  • بازدیدها 150
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Miss.aysoo

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/05/17
ارسالی ها
3,219
امتیاز واکنش
8,180
امتیاز
703
محل سکونت
سرزمیــن عجـایبO_o
#داستان_کودکانه

⭐️صندوق کوچولوی عجیب⭐️

@taranehdastan

مامان هر وقت صبح از خواب بیدار می شد زودی می رفت سراغ صندوقی که کنار در خونه بود و داخلش پول می انداخت. همیشه با خودم فکر می کردم مامان چی می خواد بخره که انقدر توی صندوق پول می اندازه.
تازه بابام هم وقتی صبح صبحانه شو می خورد و می خواست بره سر کار، قبل از رفتن یه پولی توی صندوق می انداخت.
نمی فهمیدم بابا و مامان برای چی انقدر پول جمع می کنند. ما که خونه و ماشین داریم تازه منم برای خودم یه دوچرخه دارم.
@ava_koodak
یه روز رفتم صندوق رو برداشتم و نگاش کردم. بعد تکونش دادم یه عالمه پول توش بود. روی صندوق عکس یه بچه بود که خیلی ناراحت به نظر می رسید. دلم براش سوخت. با خودم گفتم این عکس کیه؟ چرا مامان و بابا تو این صندوق این قدر پول می ریزند.
صندوقو برداشتم و رفتم تو آشپزخونه پیش مامان. ازش پرسیدم: مامان این عکس کیه. چرا شما هر روز توی این صندوق پول می ندازید.
مامان گفت:این پول ها صدقه هستند. ما باید هر روز صدقه بدیم تا بلاها از ما دور بشه. ما باید صدقه ها رو به آدمای نیازمند بدیم تا اونا هم بتونن یه زندگی راحت مثل ما داشته باشن.
بعد من به مامانم گفتم: منم امسال وقتی می خوام برم مدرسه حتماً صدقه می دم تا هم من و شما و بابام سالم و سلامت بمونیم و هم این که منم به آدمای نیازمند کمک کرده باشم.
مامانم منو بغـ*ـل کرد و بوسید و گفت: قربون دختر مهربون و دلسوزم برم الهی.

@taranehdastan

⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
 

برخی موضوعات مشابه

تاپیک بعدی
بالا