- عضویت
- 2016/10/29
- ارسالی ها
- 2,921
- امتیاز واکنش
- 20,204
- امتیاز
- 746
- سن
- 23
دهخدا در حال نوشتن روی تختهسیاه بود که چیزی به پشت سرش خورد. دهخدا همانطور که پسِ سرش را میمالید، نگاهی به پایین پایش انداخت و چشمش به کاغذی مچاله شده افتاد. کاغذ را برداشت، بازش کرد و نوشته رویش را خواند: «به اطاق فکر موسسه ما بپیوندید!» دهخدا چرخید سوی شاگردها و پرسید: «کار کدومتونه؟» باهنر ایستاد و با گردنی افراشته گفت: «از ما انتظار نداشته باشید که برای شما خبرچینی کنیم». توکلی به پیروی از باهنر از جا برخاست و با صدایی رسا گفت: «شما هرگز از زبان ما نخواهید شنید که کسی را لو بدهیم!» این را گفت و نگاهی به باهنر انداخت و هر دو به شکلی که تنها دهخدا متوجه منظورشان شود با انگشت سوی شریعتمداری اشارهای ریز کردند و به دهخدا چشمک زدند.
دهخدا سوی شریعتمداری رفت، کاغذ را روی میز او گذاشت، انگشت روی نوشته روی کاغذ گذاشت و پرسید: «این جمله رو شما نوشتی؟» شریعتمداری نگاهی معنیدار به باهنر و توکلی انداخت و با اخم پاسخ داد: «نخیر!» دهخدا نگاهی به انبوه کاغذهایی که روی میز شریعتمداری بودند انداخت، تای یکیشان را باز کرد و چشمش به همان نوشته روی کاغذ مچاله افتاد. شریعتمداری دست پیش گرفت و با صدای بلند گفت: «خب حالا که چی؟ دارم عضوگیری میکنم». دهخدا نفسی عمیق کشید و گفت: «چرا اتاق رو با ط نوشتی؟ اینجوری غلطه. باید با ت بنویسیش» مطهری نیشخند زد و گفت: «حتما دوستان به حروف دستهدار و کلا دار و دسته علاقه دارند» جهانگیری گفت: «من بارها تذکر دادهام که کلاس جای شبنامه پخش کردن نیست، اما تا ما حرف میزنیم علیه ما شبنامه پخش میکنن». شریعتمداری خشمگین شد و گفت: «چرا دروغ میگی؟ من که شب چیزی پخش نکردم، هر چی پخش کردم توی روز روشن بوده!» رسایی گفت: «روز روشن رو گذاشتن برای همین کارها دیگه. شبا که آدم میگیره میخوابه».
شریعتمداری گفت: «والا!» دهخدا پرسید: «حالا اتاق فکر موسسه شما چند نفر عضو داره؟» شریعتمداری بادی به غبغب انداخت و پاسخ داد: «فقط خودم. کسی رو راه نمیدم» دهخدا گونههایش آویزان شد و با شگفتی پرسید: «پس عضوگیری برای چیه؟» شریعتمداری شانه بالا انداخت و گفت: «عضو نمیگیرم، اما با پخش کردن این اعلامیهها از یارانه کاغذ استفاده میکنم!» دهخدا که تا کنون چنین تجارت و بیزینسی را ندیده بود سوی پنجره رفت و با چشمانی گرد تلاش کرد تا به افقهای دور خیره شود اما جز سرویس بهداشتی مدرسه چیز دیگری جلوی چشمانش نبود.
دهخدا سوی شریعتمداری رفت، کاغذ را روی میز او گذاشت، انگشت روی نوشته روی کاغذ گذاشت و پرسید: «این جمله رو شما نوشتی؟» شریعتمداری نگاهی معنیدار به باهنر و توکلی انداخت و با اخم پاسخ داد: «نخیر!» دهخدا نگاهی به انبوه کاغذهایی که روی میز شریعتمداری بودند انداخت، تای یکیشان را باز کرد و چشمش به همان نوشته روی کاغذ مچاله افتاد. شریعتمداری دست پیش گرفت و با صدای بلند گفت: «خب حالا که چی؟ دارم عضوگیری میکنم». دهخدا نفسی عمیق کشید و گفت: «چرا اتاق رو با ط نوشتی؟ اینجوری غلطه. باید با ت بنویسیش» مطهری نیشخند زد و گفت: «حتما دوستان به حروف دستهدار و کلا دار و دسته علاقه دارند» جهانگیری گفت: «من بارها تذکر دادهام که کلاس جای شبنامه پخش کردن نیست، اما تا ما حرف میزنیم علیه ما شبنامه پخش میکنن». شریعتمداری خشمگین شد و گفت: «چرا دروغ میگی؟ من که شب چیزی پخش نکردم، هر چی پخش کردم توی روز روشن بوده!» رسایی گفت: «روز روشن رو گذاشتن برای همین کارها دیگه. شبا که آدم میگیره میخوابه».
شریعتمداری گفت: «والا!» دهخدا پرسید: «حالا اتاق فکر موسسه شما چند نفر عضو داره؟» شریعتمداری بادی به غبغب انداخت و پاسخ داد: «فقط خودم. کسی رو راه نمیدم» دهخدا گونههایش آویزان شد و با شگفتی پرسید: «پس عضوگیری برای چیه؟» شریعتمداری شانه بالا انداخت و گفت: «عضو نمیگیرم، اما با پخش کردن این اعلامیهها از یارانه کاغذ استفاده میکنم!» دهخدا که تا کنون چنین تجارت و بیزینسی را ندیده بود سوی پنجره رفت و با چشمانی گرد تلاش کرد تا به افقهای دور خیره شود اما جز سرویس بهداشتی مدرسه چیز دیگری جلوی چشمانش نبود.